-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 تیر 1394 19:16
1. نهم تیر ، تولد زیتونکم بود. دخترکم. پاره قلبم... و فردا هم تولد خودمه. واسه خودم آرزوی تندرستی و رضایت دارم :) 2. مردک حقه باز تو دادگاه دست گذاشت روی قرآن و قسم خورد که هیچی نداشته و حالا هم هیچی نداره. قاضی قسم شو تغلیظ کرد و مردک به جان پدر و مادرش هم قسم خورد که داره حقیقتو میگه. بعدش من تقاضای استعلام از مرکز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 تیر 1394 19:34
1. گفته بودم در منزل دوستم به یک کلاس خانگی دعوت شدم. دیروز عصر تا شب در جمع دوستان جدید بودم. دوطبقه بالاتر از خونه دوستم در منزل یک دانشمند جوان. با این دانشمند جوان در یکی از گروههای ارزشمند تلگرام به صورت مجازی آشنا شده بودم و بسیار مشتاق بودم که ایشونو از نزدیک ببینم و باهاش صحبت کنم. دیروز توفیق حاصل شد. با یک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 تیر 1394 17:45
1. نزاکت رو به افول مجریان صدا و سیمای میلی این مملکت حال منو به هم میزنه... کارشناس دعوت میکنن به برنامه ، خودشون میشن یه پا کارشناس! مهمون دعوت میکنن به برنامه ، اینقدر تو حرفش میپرن که باید صراحتا بگه حرف من ناتموم موند! ، مجری برنامه ساز میشن ، کاری میکنن آدم کلا قید برنامه رو بزنه!... ضمن تبریک برد دوم تیم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 خرداد 1394 17:59
1. خیلی برنامه هام شلوغ شده. رفتم با استاد دفم صحبت کردم که کلاسمو بجای هرهفته ، دوهفته یکبار بذارن. بخاطر شغلم قبول کردن. بهشون گفتم اصلا فرصت تمرین اونجوری که شما انتظار دارید ندارم و ضمنا عجله هم ندارم. میخوام در آرامش تمرین کنم و پیش برم :) 2. دور اول کارگاه خوانش قانون تمام شد. بعد از ماه رمضان با یک نظرسنجی ،...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 خرداد 1394 18:05
1. دیشب ، خواب زینال بندری رو دیدم. لب دریا ایستاده بودیم و حرف میزدیم. نمیدونم چی میگفتیم. فقط یادمه من خیلی شگفت زده بودم و زینال خیلی خوشحال بود! یه جاییش دیگه حرف نمیزدیم. فقط دریا رو نگاه میکردیم. بعدشم خیلی آروم از خواب بیدار شدم :) 2. فردا صبح تا عصر با دوستان همدوره دانشگاه میریم باغ. صبحونه و ناهار و عصرونه و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 خرداد 1394 16:54
دست تان بسته ، دست هامان باز چون حکایت ، ادامه دار شدیم پیش پای شما پیاده ، ولی روی نام شما ، سوار شدیم زندگی بی شما اگر سخت است با دعای شما شده آسان بچه های شما ، یتیم شدند در عوض ، ما عیال وار شدیم صد و هفتاد و پنج اسطوره شده حلوا درست از غوره جای تقدیر از شما اینجا چهره های نماندگار شدیم صف شکستید با تمام وجود صف...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 خرداد 1394 17:02
الان مراجعی داشتم برای مشاوره. یک زن سی و شش ساله که به احتمال قوی موکلم خواهد شد. وقتی داشت میرفت گفت : خانم شما فهمیدید من از چی حالم بد شده. درست تشخیص داد. من فهمیدم از چی حالش بد شده. چند خط زیر را برای طیفی از آقایان مینویسم اختصاصا: عالیجنابان! بسیار خوب و پسندیده است که شما از کله سحر تا بوق سگ (این اصطلاح...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 خرداد 1394 17:29
1. جمعه ، یک روز بینظیر بود. جمعه ، یک روز بینظیر بود. جمعه ، یک روز بینظیر بود... 2. هر پرونده جدیدی که مدارک ناقص جزو ادله ش باشه ، یک استرس جدیده. ملت وقتی که مدارکی رو تنظیم می کنن اصلا حواسشون به نکات مهم کلیدی نیست. از سر عجله و صرفا بابت اینکه یک چیزی بین خودشون مکتوب کرده باشن ، چهارتا خط مینویسن و بعد از بروز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 خرداد 1394 18:35
1. کارگاه صبح امروز خیلی خوووووووب بود. خیلی راضی هستم از صراحت و تلخی کلامم تو این کارگاه. بعضی از شیرینی های مسموم رو از مغز و ذهن برخی "آرام گرفته ها" بیرون میکشم. پریشانی اونها ، بهترین دستاورد برای منه :) 2. امشب کارگاه خوانش قانون مدنی :) 3. فردا صبح تا ظهر ، دادگاه :) 4. یک جمعه عالی در پیش دارم....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 خرداد 1394 16:55
1. جناب آقای گرامی! دادرس محاکم عمومی و انقلاب دادگستری شهر مظلوم من ، با همه وجود آرزو میکنم که به زودی شما رو در رتبه ریاست شعبه خانواده ببینم. شما شایسته عناوین برتر هستید. امیدوارم همیشه تندرست باشید :) 2. هاهاها.... خداییش نمیتونم جلوی خنده مو بگیرم... هاهاها... امروز رییس یکی از شعب کیفری ، بازپرس یکی از شعب...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 خرداد 1394 17:21
1. خوششششش گذشت تعطیلی؟؟؟ 2. یک تغییر وضعیت اساسی تو دفتر دادیم و فعلا خعلی خوشحالیم :) 3. خودمان را جینگیل پینگیل فرمودیم و فعلا خعلی راضی هستیم :) 4. چقققققدر تا قبل از حضور قضات مشاور زن در دادگستری به ما و موکلین مونث مان سخت میگذشت. چقققققدر الان خوبه که این بانوان نازنین کنار ما هستند. چقققققدر از همه دنیا عقبیم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 خرداد 1394 16:59
1. جناب آقای فدایی! قاضی محترم شعبه هفدهم دادگستری نیکبخت اصفهان ، از شما بخاطر ادب و لبخند و شخصیت متین تون بسیار متشکرم. امیدوارم همیشه در پناه خیر و خرد باشید :) 2. مضحک ترین مراجع ها ، اون دسته ای هستن که میان میشینن روی صندلی و زل میزنن تو چشات و میگن: منو که یادتون هست؟ سه سال قبل (مورد تا پنج سال هم داشتیم!)...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 خرداد 1394 19:08
1. اولین جلسه کارگاه "ریشه سالم" صبح چهارشنبه به قدری موثر و دلخواه بود که خیلی زیاد از خودم راضی هستم :) 2. کارگاه چهارشنبه شب با مرور قوانین فصل جدید که بسیار چالشی بود به آرامش و خنده برگزار شد. سعی کردیم ناسزاهای قانون رو در لفافه طنز بپیچم و تشریح کنم :( 3. از این به بعد ، کارگاه نقد فیلم یک هفته درمیان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 خرداد 1394 17:17
1. در سفر کوتاهم ، بسا نکته ها رفت و شکایت نکردم... به امید خیر و صلاح که هرچه زودتر فرا برسد... 2. دیشب به جفت جان گفتم کتاب بعدی رو انتخاب کردم. فقط یکی دو روز فرصت رفرش میخوام و یه مرور سریع به کتابی که تموم شد. بعد جفت جان و من در یک لحظه باهم و همزمان ، اسم کتاب جدید رو گفتیم! بارها از این دست تله پاتی بین مون...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 خرداد 1394 17:20
1. رنج میبرم و رشد میکنم... رنج میبرم و قد میکشم... و به قول داستایوفسکی ، تنها از این میترسم که شایستگی رنجهایم را نداشته باشم... متاسفم برای خودم و اکثریت دوستان هم نسلم که فرصت جور دیگر فکر کردن را نداشتیم. ما در جنگ و انقلاب محاصره شده بودیم. در ایدئولوژی مذهبی که هرچند روشنفکرانه بود اما منحصر به باورهای دینی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 16:56
1. یادگرفتن چیزای جدید ، لذت عجیبی داره :) 2. دوره کارگاه رنگین کمان تموم شد. از هفته آینده ، یک کارگاه متفاوت تر و رسمی تر خواهم داشت. ثبت نامش آغاز شده. علاقمندان بشتابند :) 3. یک برنامه ریزی مرتب نمایش و نقد فیلم داریم تو فرهنگسرا. من یکی از مدعوین ویژه هستم. فردا صبح یکی از شاهکارهای سینما رو خواهیم دید و درموردش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 اردیبهشت 1394 19:02
1. نمایشگاه کتابو با دوستان مجازی که بعدا حقیقی شدند برنامه ریزی کردیم. با دخترم (زیتونکم) و کاکتوس عزیزم (فاطمه) و باران جان (فائزه) و نادیا جان که دوست صمیمی زیتونکه. سفر کوتاه بسیار مفرح و لذت بخشی بود. در ساعاتی از این گشت و گذار علی عزیز از رفقای انجمن زنان و الهه گلم دوست دیگه زیتونک هم با ما بودند. صبح تا غروب...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 اردیبهشت 1394 18:38
1. دیدین بعضی دانش آموزا مثلا میخوان بگن ما خرخونی نکردیم و ذاتا باهوشیم و ژن مون اصل استعداده ، صبح روز امتحان با چشمهای پف سرخ از بیخوابی شب قبل که ناشی از جویدن کتابه ، میان مدرسه و میگن: وااااا؟ مگه امروز امتحان داریم؟ من که نمیدونستم و هیچی نخوندم... بعدم بیست میگیرن الکی مثلا خیییییلی نابغه ن. حالا حکایت شبیه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 19:15
1. روزگار بر وفق مراد است. با جفت جان کتاب میخوانیم و لذت میبریم. بحث میکنیم و به مکاشفات خوبی میرسیم. هم تفاهم داریم و هم تضاد و این بینظیر است :) 2. جلسه دوم کارگاه جدید جالب بود. تضارب آرا با نسل قدیم. و تاسف از این بابت که برخی مادران ، الگوی شایسته ای برای دختران نیستند. این دسته از مادران ، پایه گذار نسل بسیار...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 اردیبهشت 1394 18:16
1. دیشب روی یک پاراگراف از کتاب جدیدی که با جفت جان انتخاب کردیم ، قفل شدم. ده بار خوندمش. شایدم بیشتر. هضم نمیشد. برای جفت جان نوشتم که خوندن این کتاب خیلی قدرت میخواد. نوشت تو میتونی. همین دوکلمه کافی بود. گرم شدم. قهوه غلیظی زدم و همایون خان شجریان پلی کردم و دوباره به پاراگراف نزدیک شدم. یکبار دیگه کلمه به کلمه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 18:19
1. معتقدم انسان صرفا به جهت عقلش ، ارزش و اعتبار داره. هروقت با احساساتم بدون همراهی عقل و منطقم تصمیم گرفتم متضرر شدم. تو این مقطع حساس از زندگیم که دارم روابط مو کاملا گزینشی هدایت میکنم و پیش میبرم ، به راحتی قید بعضی معاشرتهای احساسی رو میزنم و اینقدر قوی عمل میکنم که خودم از خودم درشگفت می مونم. گویا عقلم تقویت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 فروردین 1394 19:47
بنام یک دانه خدای مهربانم که هرگز خلف وعده نکرده و بسیاااااااااااااااار یاره :**** کرکره رو بدیم بالا. یا الله :) سلام دوستان عزیز و نازنینم. خواننده های خاموش و روشن. چه خبرها؟ از ته دلم امیدوارم و دعا میکنم که تک تک شما تندرست و شاد و راضی باشید و بهترین روزهای زندگی تونو امسال تجربه کنید. 1. خبر خوب من ، ترخیص...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 اسفند 1393 19:12
سلام دوستای مهربون بامعرفت نازنینم. یعنی واقعا نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم. باور کنید فکر نمی کردم اینقدر منو دوست داشته باشید. این مدت که فرصت آپ نداشتم و فقط مشغول بدو بدو بودم ، هروقت تو شبکه ها پیغامهای محبت آمیزتونو میگرفتم ، حقیقتا ذوق زده میشدم. اختصاصا از عموسیبیلو (دوست شریف و با اخلاق من و درواقع داداش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اسفند 1393 18:33
سلام به دوستان نازنینم. ممنونم بابت احوالپرسی های صمیمانه تون ، چه اینجا و چه تو شبکه ها و عذر میخوام که یهو بیخبر چند روز غیبت کردم اونم بعد از پست قبلی که دوستای مهربونمو نگران کرده بود. دوستتون دارم. ممنونم که همراهم هستین :* :) 3> 1. بیمار ما همچنان بستری هستش. آی سی یو و ممنوع الملاقات. ما فقط از پشت شیشه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 بهمن 1393 17:58
.... یا من اسمه دواء و ذکره شفاء ....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 بهمن 1393 18:57
1. دوره هما تموم شد و زیتونک امتحان جامع پایان دوره رو با نمره عالی ، پاس کرد و مدرک شو تحویل گرفت و اینقققدر خوشحاله که حد نداره. حتی با وجود اینکه میدونه هیـــــــــــــــــــــــچ تضمینی واسه استخدام وجود نداره اما ازاینکه این چندماه دنبال علاقه واقعیش رفت و براش زحمتهاااااا کشید از خودش راضیه. کلاسای دانشگاهشم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 بهمن 1393 18:49
اووووووف.... من دوباره تنبلی نگارشی کردم :| 1. خب! همون موکل حقیقتا ناقص العقلم بود که تو پست قبلی ، خبر خودکشی شو دادم ، مجددا برگشت سر خونه ش!!! دیگه حتی اگه مرد یا به قتل رسید هم کوچکترین ربطی به من نداره. کاسه داغتر از آش نمیشم. والااااا. خلایق هر چه لایق :/ 2. تست هوش دوم اون یکی موکلم که معتقد بود شوهرش اختلال...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 دی 1393 18:14
1. دیروز دو تا خبر خیلی بد داشتم که تا امروز پس لرزه هاش اذیتم میکرد. اولیش: این موکل منو یادتونه؟ خب...خودکشی کرد. با متادون. اووردوز کرد و سه روز تو کما بود. الان زنده س ولی از نظر من پارسال ، همون شب که به من زنگ زد، مرد :( دومیش: پرونده موکل کوچولوم که بیست روز از زیتونک کوچیکتره ، به مرحله تشخیص بکارت رسید. معرفی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 دی 1393 16:47
میخواستم گاری کوچولو رو از خونه بیارم بیرون. از پشت در ، صدای یه موتور شنیدم و یه پسره که بلند و عصبی داد می کشید: بگو ... خوردم. بگو ... خوردم! فکر کردم داره با موبایلش حرف میزنه و با کسی دعواش شده تلفنی! چون پشت در خونه ایستاده بود ، یه دقیقه صبر کردم تا بره. دوباره داد کشید: یا بگو ... خوردم و بیا بالا تا بریم یا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 دی 1393 18:32
1. دو سه روزه که یه برش نون از سهم صبحونه م کم کردم و به جاش تو لیوان شیرم ، سریال میریزم و لذت میبرم :* با جایگزینی ، خودمو از همه چیزهایی که دوست دارم بهره مند میکنم بدون ترس از اضافه وزن :) آقا محرومیت از غذا وحشتناکه. خداوند به همه بیمارانی که پرهیز اجباری دارن شفای کامل بده. آآآآآآمین. 2. موکل جدیدم که دارم...