روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد


1. جلسه کمیته ، پربار بود :)

برای یک کارگاه دو جلسه ای ، تایم و موضوع مشخص کردیم و برای نشست عمومی ، برنامه ریزی نموییدیم :)


2. از طرف استاد یه کلاس آموزشی ، دعوت شدم که طی سه جلسه در سه هفته متوالی درباره "سیستم حقوقی خانواده" برای دانشجوها صحبت کنم :)


3. امروز یه غذای جدید یاد گرفتم که البته فکر نکنم هیچوقت بخورمش!

ترکیبی از باقلای پخته و نون و نیمرو + لیموترش تازه و نمک و فلفله :)


4. یه نفرکه خییییییییییلی زیاد دوستش دارم ، بهم پیشنهاد داده که حتما به فکر یه کار ثابت توی یه ارگان دولتی باشم.

این حرفش ، ذهنمو درگیر کرده به شددددددت :|


5. دوستم ، برنده یکسال مکالمه رایگان همراه اول شده :)

آی کیف میده تک بزنی و اون زنگ بزنه و یه ساعت اختلاط کنیم :دی

من پررو نیستمااااا... خودش امروز ازم خواست :پی


6. دم نوش زنجبیل با عسل ، خوشمزه س :*




1. عینک آفتابیم که چند روز پیش شکسته بود ، دیشب رسما شکست!

چند روز پیش گوشه شیشه ش از دوجا ترک برداشته بود که دیشب کاملا نصف شد :(

یکی شبیه همون خریدم. سبک و استاندارد و خشششنگه اما پلیس نیست :(


2. بیشتر از سیصد تا قالب وبلاگ تو سایتهای مختلف دیدم. حدود ده پونزده تاشو پسندیدم و روی وبلاگم پیاده کردم اما هیچکدومشون ، کدهای مخصوص آهنگ رو پشتیبانی نمی کرد. در واقع یا باید خرو انتخاب میکردم یا خرما رو!

آهنگو ترجیح دادم تا ببینم میتونم قالب خوب پیدا کنم یا نه :|

 

3. امروز تو دادگاه ، یکی از کارمندهای یه دفتر اسناد رسمی رو که از ناحیه دیگه ای هم میشناسمش ، با دستبند و پابند و سر تراشیده دیدم. خیلی ناراحت شدم. خیلی زیاد :(


4. دخترم داشت جلوی آینه آرایش میکرد. یهو یه چیزی تو دلم ریخت. انگار دیروز بود که سرتاپاش روی یک دستم جا میشد! بغض کردم... پس فردا که بچه شو بغل کنم چه حالی میشم یعنی؟ (اگه خدا عمر بده.)


5. فردا صبح ، جلسه کمیته حقوقی کارگروه انجمن زنان :)


دگرگونه سی و یک


...یک دفعه ، طفلکی عاشق شد و گم شد دلکش

گم که نه ، انگاری که کنده شد اصلا کلکش...



پ.ن

1. ترانه فوق العاده با صدای "بهرام پاییز" و شعر "محسن ملکی".

2. وصف حال!



1. خب... تعطیلی تموم شد :)))

شب عید رو در کلینیک بسر بردم و زیر سرم بودم با اجازه تون :|

روز عید هم تا شب گیج زدم و تو خونه استراحت کردم :(


2. یه رنگ جدید و کوپ جدید زدم:)

خوشگله. حسابی بهم اومده. دوستش دارم:*


3. مسیج کانون واسه تمدید پروانه اومده:@

یعنی که باید یه پول قلمبه آماده کنم که بریزم به حساب صندوق :@


4. دخترم سرماخورده. کاش فقط خودم مریض بشم. فقط خودم :"(


5. قارچی که با سویاسس و فلفل سیاه و روغن زیتون و پودرسیر ، مرینیت بشه و بعد کباب بشه ، خعلی خعلی خوشمزه س :)




1. کودک درون من ، یک بزغاله تمام عیاره :)

گاهی اینقدر ورجه وورجه میکنه که خسته میشم از دستش.

خوشحالم از داشتنش اما بعضی از عکس العملهاشو که میبینم نگران میشم :|


2. تیرماه ، برگه تشخیص مالیاتم آماده بود اما مودی محترم فرمودن که سرم بابت اظهارنامه ها شلوغه. برو و مرداد بیا.

منم از بس به اون اداره ، ارادت دارم که کلا یادم رفت بدهکارم.

خلاصه تماس گرفتن که اگه تو یادت رفته ، ما یادمونه و زود بیا برگه تشخیصتو بگیر :@

منم همچین خشششنگ و ریلکس ، یه اعتراض دو خطی گذاشتم روی مبلغ ناجوونمردونه شون و بردم پیش رئیس.

مرحمت نمودند ، نصفش کردند :|

پرداختش کردم با عالی ترین درودها به روان موسس مالیات در مملکتی که حساب و کتابی ندارد :"(


3. صبح با دخترم رفتیم مرکز نور برای مشاوره درباره برنامه ریزی و انتخاب رشته و... با یه حساب سرانگشتی فهمیدیم که فقط 1000 ساعت وقت برای خوندن کنکور داره... اصن قلبم گرفته... اما نمیدونم چرا استاد مشاور اینقدر به دخترم اعتماد داره؟ o-0 


4. امروز تو موقعیتی که قبلا با اعصاب داغون ، تحملش میکردم یه عکس العمل خارق العاده بروز دادم :)

باااااااااااااااارها به انحاء مختلف در لفافه و بدون لفافه ، به یه نفر گفته بودم که از صدای هورت کشیدن چایی و جویده شدن لقمه پشت تلفن ، عصبی میشم. رو در رو هم عصبی میشم اما دیگه پشت تلفن شدید تر!

قبل از ظهر زنگ زده ، همچین آسوده و فارغ میگه: یه چایی ریختم واسه خودم با بیسکوییت بخورم. جات خالی :@

فکر میکنین چیکار کردم؟

درست یا غلطشو نمیدونم و مهم هم نیس. با بیخیالی گوشی رو قطع کردم!

همونوقت دوباره زنگ زد.

مسیج دادم که هروقت چایی بیسکوییت تو نوش جون کردی ، زنگ بزن.

نه مسیجو جواب داد و نه زنگ زد :)

دیگه نمیذارم آدمهایی که حساسیتهای منو میدونن اما براشون بی اهمیته ، خلقمو تنگ کنن. چون خودمو دوست دارم. بعله :)


5. اگه روح بزرگ و قوی دارین ، عید فردا مبارکتون باشه :)




1. دختره با مامانش اومده مشاوره.

میگه: دو روز مونده به عروسی ، داشتیم وسیله های جهیزیه مو می چیدیم. همه رفتن و من و شوهرم موندیم. خسته بودیم. داشتیم حرف میزدیم و اینا. یهو شوهرم پرید روی قفسه سینه م و گلومو گرفت و چند تا سیلی چپ و راست زد و حالا نزن و کی بزن و داشت منو خفه میکرد که دستم خورد به پارچ آب و افتاد شکست و مامانش از این صدا اومد طبقه ما و تا دید من زیر دست پسرش دارم خفه میشم و پارچ آب شکسته ، گریه ش گرفت و داد میزد که جون مامان بلند نشو که پات میره روی شیشه های شکسته و می بره!!!


2. امروز که ملت همیشه در صحنه ایران ، داشتن تو صحرای عرفات هم صحنه رو مزین میفرمودن و شعار برائت میدادن ، از بس خندیدم ، اشکم در اومد :"(


3. یه مدتیه که وبلاگ یه دختر هوموسکشوالو میخونم. گاهی وقتها واقعا همراه باهاش بغض کردم... با خوندن آخرین پستش فهمیدم که جمعه گذشته ، روز اقلیتهای جنسی بوده... هیچی تو دستگاه عریض و طویل اما بی خاصیت آوا و نمای خودمون ندیدم و نشنیدم درباره ش... خب البته که انکار ، راه درمان نیست!


4. آهنگ گذاشتم که موقع خوندن بلاگم ، ریلکس بفرمایید :)

مرسی میناجونم که هروقت کمک خواستم ، حاضر و آماده بودی :****




تازه ، اول پاییز است.

اما روح من ، سخت چاییده!

و پرستاری جز خودم ندارد.

سرمای بدجنس زمستان هم که در راه.

دلم به امید ، زنده است و به "...کفی بالله وکیلا..."




1. سرم درد میکنه :(

در جهت استقبال از زلزله اصلی ، پیش لرزه ها روی اعصابم رژه میرن :(


2. چند بار که نیم ست دیزاینی اختصاصی مو پوشیدم و مورد توجه و تحسین قرار گرفتم ، تشویق شدم که یه نیم ست دیگه طرح بزنم :دی

یه گردن بند سه رشته مروارید دارم. میخوام ازش گردنبند و گوشواره و دستبند و انگشتر درست کنم :)

ترکیبش با فیروزه قشنگ میشه اما بنظرم خیلی سرده.

نمیدونم مروارید با چه سنگی هماهنگه. هم از نظر ظاهر و هم خواص.

طراحی ، حواسمو از دلهره ها میگیره و متمرکز میکنه روی مدل.

بهرحال... تو موقعیتی هستم که هر چیزی حالمو بهتر کنه ، بهش آویزون میشم. هر چیز مثبتی البته :|


3. چهار روز تعطیلی در پیش است :"(((  :@  :"(((



1. دیشب رفتیم میدون امام.

یه هوای پاییزی ملس و کلی چیزای خوردنی خوشمزه و مغازه های وسوسه انگیز و صدای سم اسب روی سنگ و گنبد و توریست و ... جای همتون سبز :)

شام هم K.H با اون نون سیر معرکه ش و من حواس پرت که یادم نبود امروز صبح هم قرار دارم و هم دادگاه :|


2. همه انگشترام توی انگشتام بازی می کنن. نشونه لاغریه اما هیچ تغییر وزنی ندارم. حتی تغییر سایز هم. اما همه انگشترا لق میخورن!


3. متوجه شدم که وقتی کسی رو دوست دارم با همه خوب و بدش دوستش دارم.

البته سعی می کنم تغییراتی باب میلم تو بعضی رفتاراش بدم اما اگه به تغییر ، مقاوم بود حذفش نمی کنم که! ( مگر اینکه اون رفتارش ، کلا همه چیز رو تحت الشعاع قرار بده.) چرا؟ چون دوستش دارم.

خب... حالا که خودمو دوست دارم ، نباید نقطه ضعف های کوچولوم باعث بشه خودمو سانسور کنم ، بلکه باید اونها رو به سمت تغییر مثبت ، هدایت کنم و مث دخترای خوب حرف گوش کن ، هیچ مقاومتی هم نکنم :دی

مطمئنم موفق میشم :)


4. الان و در این لحظه ، دلم کباب دل گوسفند میخواد :(

حالا راسته استیکی هم بود ، میخوردم :دی


5. دادگاه امروز ، خنده دار تموم شد.

از دادگاههای خنده دار خوشم میاد :)




1. پاتوق ، عالی بود :)


2. امروز صبح ، به زنی مشاوره دادم که بیشتر به عاجزی مفلوک شبیه بود تا انسان با مشاعر زنده ای!

بیست و دوسال ، کتک خورده بود و ناسزاهای رکیک شنیده بود و تهمتهای ناروا تحمل کرده بود و برای آن جانور مردنما ، دو شکم هم زاییده بود!

حق دارند بعضیها که بگویند : ضعیفه ناقص العقل!

لابد امثال موجوداتی شبیه زن امروز صبح را دیده اند :"( :@


3. وقتی لباس کرم قهوه ای یا شکلاتی میپوشم ، دخترم به جای "مامان" بهم میگه : "دونه قهوه خوشبوی من" :)

ذوقمرگ میشم کلا :)


4. فردا صبح تا ظهر ، ذره بین :)  فردا عصر ، جشن مهرگان :)




1. قرار بود که امروز به من خوش بگذره. عالی گذشت. صبح زود ، دوش گرفتم و عطر زدم و یه لباس خوشگل و یه نیم ست خوشگل تر پوشیدم و آرایش کوچولو کردم. جاتون سبز : شیرنسکافه با یه نون سوخاری شکلات دار :)

بعدش مقدمات ناهارو فراهم کردم : ته چین مرغ :)

دو تا لایحه نوشتم :)

به مامانم زنگ زدم و کلی به صدای خروسکیش خندیدیم :دی

دخترم تعطیل بود. درباره رشته ها و برنامه ریزی حرف زدیم. گفت دلش میخواد با مشاور حرف بزنه. زنگ زدم به استاد مشاور و براش وقت گرفتم :)

به آرایشگاه زنگ زدم و واسه خودم وقت گرفتم :)

تو آفتاب مطبوع پاییزی ، دراز کشیدم و استراحت کردم :)

یه دم نوش خیلی خوشمزه واسه خودم درست کردم :)

واسه دخترم ، تیرامیسو درست کردم :)

سریال دیدیم :)

به و پف فیل خوردیم :)

یه نفر زنگ زد که چون بمب انرژی منفیه ، جوابشو ندادم چون نمیخواستم روی حال خوبم اثر بد بذاره :)


هیچی دیگه. هیچ کار خاصی نکردم اما ذهنم ، ذهن خوشگذرونی بود و خوش گذشت :)


2. فردا صبح تا ظهر ، مشاوره و پاتوق :)





1. امروز ، تو مسیر دادگاه تجدید نظر ، یه تلفن بهم شد که خیلی ناجور اعصابمو به هم ریخت. طوری که نزدیک بود تا دادگاه دوبار تصادف کنم... اما وقتی رسیدم یه اتفاق خوب افتاد که کلا حالمو عوض کرد: وکیل سرپرست دوره کارآموزی مو بعد از سه سال دیدم و با هم اختلاط کردیم :) :) :)

بعد از کارآموزی که هنوز یه نمه معرفت داشتم! با دوستان هر از چندگاهی میرفتیم دیدن استاد. بعدش درگیر شدم (=بی معرفت!) و طی سه سال اخیر فقط تلفنی و مسیجی ، جویای احوال ایشون بودم.

یکی از شانسهای بزرگ من ، موافقت ایشون با کارآموزی من در دفترشون بود.

این مرد نیک و خوشنام جامعه وکالت ، بسیار چیزها رو به من آموخت.

شرف ذاتی منو تقویت کرد. اخلاق حرفه ای رو برای من عملا نمایش داد.

مردی که پیر راه حقوق و قانونه و همچنان سایه پربرکتش بر سر جوانهای همکارش گسترده س.

همه مشاغل قضایی و کشوری رو در سطوح عالی در قبل و بعد از انقلاب ، تجربه کرده و وجودش مایه مباهات ماست.

خداوند "مرتضی جم" نازنین رو در پناه خودش نگهداره و از گزند حوادث ، محافظت کنه. آمین.


2. متوجه شدم که وقتی کسی رو دوست دارم ، سعی میکنم شرایطی رو براش مهیا کنم که بهش خوش بگذره. پس وقتی تصمیم دارم خودمو بیشتر دوست داشته باشم باید به طریق اولی این شرایطو واسه خودمم فراهم کنم. میخوام فردا از صبح تا عصر بهم خوش بگذره. شرایطشو حتما فراهم میکنم. هر چند که سرم درد میکنه :|


3. درباره بند 2 پست قبل ، حرفی ندارین؟ :دی




1. داشتم رو موهای دخترم دست میکشیدم و میگفتم: قربون ابریشمات برم... چقده رنگشون نازه... هایلات طبیعیه...

برمیگشته میگه: سوسکه هم به بچه ش همینا رو میگفت!

من: o-0

اون: =)))


2. سوئیت کنار دفتر یادتونه؟ که بوی رنگ و سروصدای تغییر دکورش منو دیوونه کرده بود؟ بلاخره داره به کاربری میرسه.

حدس بزنین چی شد؟ :"(((


3. تا حالا مائده بهشتی خوردین؟ یه دونه سیب و یه دونه به و یه دونه هلو رو به قطعات متوسط خرد کنین و مغز چهار پنج تا گردو رو بریزین روش. بعد روی همش دو قاشق عسل چکه چکه بریزین. نوش جونتون :)


4. بعضیا رو دوست دارم. بعضیا برام قابل احترامن. از بعضیا خیلی یاد گرفتم. به بعضیا اعتماد دارم. به بعضیا مدیونم...

خلاصه... وقتی از کسی که دوستش دارم یا براش احترام قائلم ، تایید میگیرم ، شارژ میشم :)

سرپرست مجموعه فرهنگی آفتاب و مسئول مرکز مشاوره نور ، تو هفته گذشته منو شارژ کردن.

یکیشون بهم گفتن: تو کاملا مورد وثوق من هستی :)

یکیشون بهم گفتن: تو یک روانشناس واقعی هستی :)


5. فردا صبح تا ظهر ، دادگاه استان :)



1. این جناب موجر ما (مالک ساختمان دفتر) بسیار انسان فهیم و با معرفتی هستن.

اصن کیف میکنم از دیدارشون. از صحبت کردنشون. از نقل تجربیاتشون.

کلا قابل احترام هستن و متشخص و سالم و دوست داشتنی.

ایشون "آقای دکتر منصور امیدی" استاد ژنتیک و اصلاح نباتات دانشگاه تهران هستن.

هروقت ایران باشن و به اصفهان سر بزنن ، حتما ما رو هم شرمنده میکنن.

سرچ که بفرمایین تصاویر و تالیفات شون موجوده.

اما یک ایراد بینهایت کوچولو دارن.

من ازشون صد میلیون تومن تخفیف برای خرید سوئیت دفتر میخوام. میگن زیاده :دی :"(((


2. تا حالا مادری دیدین که دانشگاه صنعتی و شریف و خواجه نصیر و ... واسه بچه ش نخواد؟؟؟ عقلش کمه. نه؟؟؟

آقا ، من یه همچین مادری هستم به همین فجیعی!

خدا رو صدهزار بار شکر که دخترم ، یه استعداد معمولی داره و جزو نوابغ و نخبه ها نیس وگرنه که حتما زیر دست من حروم میشد :"(((

با همه وجودم آرزو میکنم که یه رشته خوب تو محدوده استان بیاره. آزاد و دولتی و پیام نورش هم ابدا تفاوتی نداره و علی السویه س :|

چون من ابدا نمیتونم مسائل خوابگاه و پانسیون و خونه دانشجویی رو هضم کنم. بماند که به دلایل شغلی و شخصی ، امکان رفت و آمد مرتب و سر زدن و ساپورت کردنشو ندارم. ضمن اینکه خودم فارغ التحصیل دانشگاه آزادم و پابه پای همکاران فارغ التحصیل بهترین دانشگاههای دولتی دارم میرم جلو و ای بسا در برخی موارد ، پیش هم میفتم :)


3. سال گذشته ، مسئول مرکز مشاوره نور (که معرف حضور بعضی دوستان هستن) و همسر نازنین شون مشغول ترجمه و تالیف یک کتاب بودن تحت عنوان "مشاوره در خانواده".

با نهایت لطفی که به من دارن ، ویراستاری کتابشونو به من سپردن.

بلاخره بعد از طی مراحل دشوار نشر ، یک جلد از کتاب با امضای مولف به دستم رسید :)


4. فردا صبح تا ظهر ، دادگاه :)




1. دخترم از دوستش ، آدرس یه لوازم التحریر فروشی رو گرفته بود که دفترهای خششششنگ داره :دی

رفتیم که بخریم.

آقا سر آدرس که رسیدیم ، دیدیم که یه عمده فروشی انبار مانند هستش که سه دهنه تو در توئه.

اصن من دلم خواست دوباره لوازم التحریر بخرم و برم مدرسه... اصن عشق کردم به غایت :)


2. پاتوق امروز عالی بودش :)

یاد دادم و یاد گرفتم :)

لذت بردم :)


3. باید یه دادخواست جلب شخص ثالث مینوشتم واسه یکی از پرونده هام.

موکلم اومد که سندی که خواسته بودم بیاره.

بهش گفتم تا سندو تطبیق میدم ، کاغذ برداره و مشخصات کامل ثالث رو بنویسه.


نوشته بود: "مژدباباهارلوی" !


بهش گفتم: نگفته بودین طرف از اقلیته.

گفت: اقلیت؟ مسیحی و اینا یعنی؟ استغفرالله. آدم خیلی خوبیه!

من: o-0 o-0 o-0

اون: :|

من: آخه اسمش جالبه. واقعا اقلیت نیس؟!

اون: استغفراللللللللله... چیش جالبه؟ کجای "مجتبی بهارلویی" جالبه؟؟؟

من: =)))

اون: o-0 o-0 o-0


4. فردا صبح ، کوزت :@  فردا عصر ، جشن تولد :)