روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد


1. فاطمه بیگم فیروزی. متولد ۱۳۳۰. اهل و ساکن نجف آباد اصفهان. شیر زن مستقل و شجاعی که در ۱۶ سالگی مادر و در ۱۷ سالگی بیوه شد :(  دوماه بعد از فوت همسرش ، مادر همسرش که مرگ را احساس کرده بود فاطمه بیگم ۱۷ساله را با پسرکی یک ساله در آغوشش فراخواند و وصیت کرد که هرگز ازدواج نکن و نوه مرا با مرد بیگانه همخانه نکن!!!  فاطمه بیگم هرگز ازدواج نکرد...

از هفت سال قبل ، دوچرخه سواری میکند. هر روز صبح با دوچرخه به پارک میرود و بعد از یکساعت نرمش و پیاده روی ، با دوچرخه به خانه بر میگردد. 

از منزل او تا مرکز اصفهان حدود ۳۵ کیلومتر فاصله است. او بارها این مسیر را رکاب زده :)

میگوید گاهی برای خرید مایحتاج منزل با دوچرخه به بازار میروم.

میگوید بدترین نوع اعتراض را از یک خانم ثروتمند بسیار محجبه دیده که با ماشین گرانقیمتش کنار دوچرخه او ایستاده و گفته چرا الگوی غلط دختران ما شدی؟!!!

خاطره طنزی از تذکر پلیس نیروی انتظامی دارد. یک روز صبح زود که در حاشیه پارک ، رکاب میزده ، پلیس با ماشین گشت کنار مسیر او ، توقف میکند و بعد از سلام و احوالپرسی به او میگوید: موقع دوچرخه سواری کسی مزاحمت نمیشود؟ فاطمه بیگم با حاضر جوابی میگوید: اگر شما مزاحم نشوید بقیه کاری با من ندارند :دی

خودش رمز موفقیتش را در بی تفاوتی به طعنه ها و تمسخرها میداند.

قهقهه میزند و میگوید: نمیدانم چه کسی از من فیلم گرفته و فرستاده خارج. چون شبکه من و تو مرا نشان داده است :دی

فاطمه بیگم افتخار داد و  در کارگاه من شرکت کرد و برای اعضا حرف زد و به سئوالاتشان با روی گشاده ، پاسخ داد :)

( با اجازه از این بانوی شاد قوی ، عکسش و چند خط از زندگیش رو در اینستا و گروههای مرتبط با مسائل حوزه زنان گذاشتم. )


2. الان مطلب خوبی در وب داداش سیبیلوی عزیز خوندم. در مورد اینکه بچه هایی که همیشه نگران والدینشون هستن و نمی تونن مستقل و اجتماعی ، زندگی کنن درواقع مدیون و ناامن ، بزرگ شدن. اون والدین بخاطر سختیهای زندگیشون طوری با  فرزندشون رفتار کردن که اون بچه از تعاملات و فعالیتهای خودش باز می مونه و مرتب دنبال راه حل برای مشکلات والدینشه. چون مرتب از طرف والدین یا یکی از اونها بهش القا شده که قربانی این زندگی هست و منت روی سر این بچه بوده که این زندگی بخاطر اون ادامه داشته و... خیلی از خوندن این پست ، حس خوبی گرفتم. زندگی من از کودکی تا همین امروز ، پر از پایین و بالا بوده. زیتونک شاهد نوزده سال این دست اندازها و شنونده خاطرات نوزده سال قبلش بوده ولی خوشبختانه در هر موقعیتی که شخصی تلقی میشه خیلی راحت تصمیمی که فکر میکنه درسته ، اتخاذ میکنه و من صرفا نقش یک ناظر خارجی نگران حامی مراقب مشاور رو دارم. یعنی عشق و علاقه مادر دختری هیچوقت بند نبسته به دست و پای زیتونک. هیچوقت بخاطر من و نگرانیهای طبیعی بجای من ، از علایقش صرف نظر نکرده. نمونه ش انتخاب هما و اونهمه استرسی که من داشتم و پافشاری منطقی و استدلالهای زیتونک. هفته قبل هم چهار روز با دوستانش رفت شمال. علیرغم همه آشوبهایی که می دید تو وجود منه. سعی میکرد آرومم کنه ولی خیلی قشنگ توجیهم کرد که به این مسافرت احتیاج داره. کلی هم سفارش کرد که مامان نکنه واسه خودت غذا نپزی ، نکنه تا دیروقت تو دفتر بمونی ، نکنه در خونه رو به غریبه باز کنی :دیییییییی

چقدر هم قشنگ سلیقه و ذائقه مو شناخته. سوغاتیاش بینظیر بودن :***

خلاصه خوشحال و خرسندم که زیتونک ، "مدیون" ، بار نیومده :)

به قول جفت جان : مرسی از خودممممم :)


3. فردا صبح ، یک کارگاه دارم برای دختران نوجوان 14 تا 16 ساله. دخترانی که با کوه سئوالاتی به کارگاه میان که پاسخ صریح و شفاف میطلبه. این نسل رو نمیشه گول بزنی. منم اهلش نیستم. چندتا مشاور بزدل به این بچه ها آسیب زدن. فرهنگسرا از من خواسته که این آسیبها رو ترمیم کنم. میدونم که میتونم :)


4. چندقدم بالاتر از خونه مون یه مغازه بزرگ بود که مثلا فروشگاه مواد غذایی بود. من با وجود هایپر سر خیابون مون عملا از این فروشگاه خرید نمیکردم. همش میگفتم کاش یه لبنیاتی تخصصی حسابی بیاد جاش. فقط همین یه قلم تو محله مون کم بود آخه :دی

چندروز پیش دیدم که یه تعمیر و جابجایی دیوار انجام دادن و مغازه تبدیل شد به فروشگاه محصولات لبنی. از همه نوع و همه رقم. انواع و اقسام شیر و دوغ و پنیر و ماست و کره و تخم مرغ. هوررررراااااا :)


5. یه کنسرتی برگزار میشد نزدیک مون که سه شب و هر شب دو سانس بودش. برنامه این چند روزم خیلی شلوغ بود. برنامه جفت جان عاشق کنسرت هم همینطور. نهایتا با کلی اینور اونور کردن تونستم بلیط شب سوم سانس دوم رو بگیرم. کنسرت خوبی بود در سطح خودش. اما صدای خواننده ، خسته بود. تجربه شد که کنسرتهای چند شبه رو هیچوقت نذارم واسه شب آخر. بازنوازی قطعاتی از استاد همایون خرم اجرا شد از جمله رسوای زمانه منم ، امشب در سر شوری دارم ، اشک من هویدا شد ، یک نفس ای پیک سحری و... و نیز تکنوازی نی و تکنوازی سنتور و دو نوازی ویولن و پیانو و دونوازی سنتور و تنبک و برای حسن ختام کنسرت هم اثر ماندگار روح الله خالقی : ای ایران ای مرز پرگهر.


6. بیایید از بستنی فروشی روبروی دفتر ما بستنی بخرید. میوه ای و غیرمیوه ای. خوششششششمزه :)


7. نوه عموی هنرمندم ، رتبه اول کشور در نوازندگی تار و سه تار در جشنواره موسیقی نیشابور شد. بهت افتخار میکنم مرضی کوچولوی عزیزمممم :***


8. یارا! بهشت ، صحبت یاران همدم است / دیدار یار نامتناسب ، جهنم است / هر دم که در حضور عزیزی براوری / دریاب کز حیات جهان ، حاصل آن دم است... / آرام نیست در همه عالم به اتفاق / ور هست در مجاورت یار محرم است...




1.  برای پست قبلی 28 کامنت ثبت شده که ادبیات برخی از اونها منو در تحیر فرو برده! از بین این 28 کامنت 5 تاش خصوصی بود و فقط تقاضای آدرس وبلاگ خانم نویسنده رو داشتن! (همینجا بگم که منتظر نباشید من با ایمیلی که نمیشناسم تماس بگیرم. عجب آدمهایی هستین شماهااا!!!)  از 23 کامنت باقی مانده فقط 4 تاش قابل تایید بود که تایید شد. دلیل تحیر من و دلیل عدم تایید اون کامنتها اینه که ملت با اعتماد به نفس عجیب و غریبی ، دهان مبارک رو باز کرده بودن و تا جا داشت توهین و تحقیر و ناسزا نوشته بودن. مودبانه و غیر مودبانه. تا تونسته بودن ، اون رفتارها و اون خانم رو قضاوت کرده بودن... ای داد بیداد... یعنی حتی ظرفیت نقد درست و حسابی هم نداریم! یکی از همه جالبتر بود. هر چی دلش خواسته بود نوشته بود و روز بعدش اومده بود خواهش کرده بود که کامنتش تایید نشه و خصوصی بمونه! ای داد بیداد... بگذریم... حوصله ندارم بیشتر حرص بخورم... فقط یه نکته بگم: مواظب خودتون باشین.


2. دانشمند جوان عزیز ما ، پدر شد. ای جااااان دلم... پسرک نازنینی به دنیا اومد به نام انوشیروان. زیبا و کوچک. امیدوارم تحت تربیت چونان پدری ( والبته مادر فرهیخته مهربانش) ، جوان برومند و باسوادی بشه که بهش ببالیم :***


3. دوست عزیزم آرزو که مدیر انجمن زنان شهر و نیز مسئول امور بانوان میراث فرهنگی استان هستش ، دکترای جامعه شناسی توسعه قبول شد. از دوستان همکلاسی هم ندا و مریم به جمع ارشدها پیوستن. مباااااااارکااااااا باشه :***


4. چقدر نرخ خدمات دندونپزشکی گرونه. تازه هنوزم بعد از چند روز صدای قیژ قیژ مته و درد آمپول عمیق بی حسی و اون بوی گند خاص تو شامه و مغزم مونده. ولی در عوض دندونام خوجل موجل و البته سالم شدن. سه تا ویزیت دیگه هم باید برم که دیگه اسااااسی همه کاراش انجام بشه :)


5. دیدنیها رو یادتونه؟ استاد جلال مقامی ، دیروز صبح ، دعوت شده بودن به یه برنامه تلویزیونی زنده استانی. الهی... چقدر نوستالژی مرور کردم... یه موضوع خیلی جالبو میخواستم بگم. مجری برنامه ، نیما کرمی بود. سه چهار بار میخواست با چاپلوسی (دقیقا چاپلوسی بود ، نه احترام و اینا) هندونه های گنده بزنه زیر بغل استاد. جمله های مسخره ای گفت از قبیل کار شما کار هر کسی نبود و برنامه شما تو اون فضا ، خیلی تک بود و... اینقدر از واکنشهای استاد لذت بردم که حد نداره. قشنگ میزد تو پر مجری و نمیذاشت بت سازی کنه. متواضعانه ولی محکم جواب شو میداد. ای ول به این روحیه.

یه جایی هم از برنامه انگار استاد ، فراموش کردن این برنامه زنده س و تی وی ملی اسلامیه :دیییییییییی

شروع کردن از کوک صدای خانم مرضیه تعریف کردن. دیگه مجری پرید وسط و ماست مالی و اینا :دییییییییییییییییییی

یک برنامه بسیار عالی هم امروز دیدم. مستندی از حیات وحش اسکاندیناوی. جلوی تلویزیون خشک شده بودم. تصاویر بکر و جانوران بسیار غریب... جهان ، پهناور و شگفت انگیزه...


6. ...من در این جای ، همین صورت بی جانم و بس / دلم آن جاست که آن دلبر عیار آنجاست...






مدتیه که وبلاگی رو میخونم که خانم محترم نویسنده ، علیرغم تحصیلات و شغل و خانواده پدری خوبی که داره (اینها چیزهاییه که تو این مدت با خوندن پستاش فهمیدم) و علیرغم اینکه بارها از نابرابری و و بی عدالتی جنسیتی شاکی بوده و هست ،  اما در عمل و در زندگی مشترک متاهلیش  ، تن به انواع  و اقسام حقارتها داده. از ضرب و شتم و توهین وفحاشی تا اطلاع از روابط متعدد همسرش... اینها رو صرفا به عنوان یک ناظر خارجی دیدم و براتون نوشتم. مراجعین و موکلینی به مراتب بدتر از این خانم داشتم و دارم و این داستان برام تازگی نداره. هیچ قضاوتی هم درباره ش ندارم.

از اینها بگذریم.

پستی رو در اون وبلاگ خوندم که خانم مذکور توضیح داده بود که با شوهرش برای گرفتن عکس به عکاسی یک آقایی رفتن و توضیح داده که چون خانم کاربلدی اون اطراف نیست و اگه هم هست ،  ناشی هستش به عکاسی این آقا رفتن! و خلاصه ، جوان عکاس در حضور همسر خانم به بهانه تنظیم زاویه چندبار به سر و گردن و شانه ایشون دست کشیده و بعد از گرفتن عکس هم چندبار به به و چه چه کرده و گفته ماشالله چه عکس عالی و خوشگلی و... بعد این خانم نوشته بود که هر آن احتمال میداده که همسرش واکنشی نشون بده و مثلا محکم بزنه تو دهن عکاس! ولی همسرش سکوت کرده و بعد از خروج از عکاسی گفته که یادمون باشه دیگه نیایم اینجا عکس بگیریم.

همه اینها باز هم به کنار.
یک خواننده ای برای این پست کامنت گذاشته که شاید شوهرت انتظار داشته که خودت در مقابل رفتار عکاس واکنش نشون بدی.
پاسخ این خانم به این کامنت ، منو تا مرز تهوع برد. حقیقتا کم مونده بود گلاب به روی همتون ، بالا بیارم.

ایشون جواب داده بود که: شوهرم خودش منو برد اون عکاسی. وقتی یک مرد با یک زن میره بیرون معنیش اینه که مسئولشه. واکنش من بی معنا بود. این پست هم میخواست بیشعوری عکاس رو نشون بده که در دوره ای که حتی شوهر با زنش هست خیلی از مردهای جامعه ما شعور حفظ ادب و متانت رو ندارن.


اوکی.


در این پست و این کامنت و این پاسخ ، خیلی نکات ظریفی نهفته. هزار سال ظلم تاریخی تو این چند خط خوابیده. زن ستیزی و خشونت علیه زنان توسط زنان علاوه بر مردان!

حرفهای من اینهاست:

از بس همه خانمها و شاید آقایون نرفتن پیش عکاس خانم و بنا به پیش فرض ذهنی غلطی که میگه آقایون حرفه ای تر و واردترن ، ترجیحشون مراجعه به عکاس مرد (یاهر تخصص دیگری) بوده اون خانم عکاس از نظر شما ناشی و به بیان من کم تجربه مونده و فرصت بروز و ظهور و تواناشدن پیدا نکرده. امثال شما و این طرز فکر اشتباه ،  درصدی از جامعه زنان رو عقب نگه داشته و فرصتها رو از اون بخش از زنان هم جنس خودتون دریغ کرده...

اونوقت همسرتون شما رو بردن به اون عکاسی؟ مگه شما کیف یا کت بودین؟...

اینکه عکاس برای تنظیم ژست شما به سروگردن و شانه شما دست بذاره یک امر کاملا طبیعیه. البته یک لمس کوتاه چند ثانیه ای و صرفا جهت تغییر چند درجه زاویه. نه یک لمس طولانی مرض وار. اگر رفتار عکاس از نوع اول بوده چه جرمی مرتکب شده؟ شما اگر اینقدر حساس هستی باید و باید که میرفتی پیش عکاس زن ولو به بهای یک عکس ناشیانه بی کیفیت. اگر رفتارش از نوع دوم بوده ، چطور تحمل کردی و دم برنیاوردی و اجازه این تجاوز رو بهش دادی؟؟؟

اونوقت وقتی یک مرد با یک زن میره بیرون معنیش اینه که مسئولشه؟!!  اون زن سفیه و محجور و غیر رشیده؟؟؟ مجنونه؟؟؟ سرپرست و قیم میخواد؟؟؟ مشاعرش مختله؟؟؟  اساسا یک زن به چه دلیل احتیاج به مسئول داره؟؟؟ سگ و گربه س؟!

برداشت شما از رفتار عکاس این بوده که شعور نداشته و در حضور همسر شما ادب و متانت رو رعایت نکرده. بعد میگی واکنش من بی معنا بود؟!! و اگه همسر شما اونجا نبودن دیگه این رفتار ، بی ادبانه و مغرضانه محسوب نمیشد؟ و آیا مردهای دیگه در مواجهه با یک زن باید از شوهر یا پدر یا همراه مذکرش حساب ببرن تا متین باشن؟!


تا کی به روابط انسانی از دریچه جنسیت و کلیشه های جنسیتی نگاه کنیم؟ عکاسی که داره کارشو انجام میده و علنا در حضور همسر شما بی واهمه و بی استرس به سر شما دست میذاره ، داره مقدمات گرفتن عکسو فراهم میکنه. نه به پای شما دست زده و نه شما رو بوسیده که بگیم ربطی به عکاسی نداره.( و البته ابدا منکر وجود مردانی که حتی ممکنه فقط با نگاه کردن و بدون کوچکترین لمسی حتی ارضا بشن نیستم.) وقتی از عکس شما در حضور همسر شما تعریف میکنه یعنی ذزه ای به جنسیت شما توجه نداره. از کار خودش و کیفیت عکس لذت برده. شما میگی اینطور نیست؟ میگی بی شعور و بی ادب بوده؟ جریمه ش اینه که شما ساکت باشی تا مسئولت واکنش نشون بده؟ در اینصورت آیا به گستاخی و وقاحت یک مرد دامن نزدی؟؟؟


بانوان عزیز ، رفقای من
تمنا میکنم شخصیت مستقل خودتونو به عنوان یک انسان از یاد نبرید. از کنف حمایت پدر و برادر ، تشریف نبرید زیر یوغ ساپورت شوهر. البته که هر انسانی به محبت انسانهای دیگر احتیاج داره. البته که در روابط زوجیت ، توجه و پشتیبانی هریک از طرفین برای دیگری باعث دلگرمی و آرامشه. اما آخه این چه ادبیاتیه که مرد ، مسئول زنه؟؟؟  این ذهنیت نمیذاره شما کرامت خودتونو حفظ کنید. همیشه بجای اینکه دوشادوش و کنار شوهرتون و در جایگاه مساوی انسانی باشید ، یک قدم  (و چه بسا بیشتر)  عقبت تر از اون راه خواهید رفت. اگه مرد مسئول زنه و اگه شما قلبا و فکرا و درونا اینو بپذیرید ، بنابراین نباید به قوانین ناقص سرشار از تبعیض ، اعتراضی داشته باشید. باید جلوی اصل تمکین ، سر خم کنید و دم بر نیارید. باید در دوران صغر متوقف بمونید و سر به زیر و مطیع ، منتظر یک لقمه نون آلوده به خفت و خواری باشید. کتک ها و فحاشی ها در این حالت ، طبیعی جلوه میکنن. حق مسلم شما از زندگی مشترکتون سه نقطه خواهد بود: آشپزخونه و اتاق خواب و اتاق بچه. این تناقضات شگفت انگیز رو بذارید کنار. از طرفی روابط آزاد و سیگار و مشروب و ادعای روشنفکری و... از طرفی سپردن حیثیت و شخصیت مادی و معنوی به دست مردی به نام پدر یا شوهر تحت عنوان مسئولیت به شیوه کاملا سنتی؟؟؟!!!
ادای قربانی ها رو در نیارید که خیلی رل ضایع و تابلویی هست.
تکلیف تونو حداقل با خودتون روشن کنید.

نمیشه هرجا به نفعتون هست مدرن عمل کنید و هرجا مصلحت ایجاب کرد سنتی باشید. دقیقا کیو دارید فریب میدید؟؟؟!!!



پ.ن
1. حالم زیر و رو بود. نتونستم صبر کنم تا فرصت مناسبتر. بدون سازماندهی نوشتم. تند تند و فی البداهه.
2. من خواهان حقوق برابر با آقایان برای بانوان هستم. چیز بیشتری نمیخوام. بیشترش یعنی ظلم به آقایان.

3. من آقایان محترم و متین و قابل دوست داشتن و متشخصی رو میشناسم که آشنایی با اونها برام باعث افتخار و مسرته

4. نگران نباشین. خانم نویسنده اون وبلاگ به لینک این پست دسترسی داره. نظرش رو هم پیشاپیش میدونم.





1. دوره سوم کارگاه ریشه سالم از صبح چهارشنبه ، شروع شد. خوشحالم از بازخوردهای مثبتی که از اعضا میگیرم :)


2. یک منبع آگاه گزارش داد که نوتلای هشتصد گرمی رو در هایپری در تهران به مبلغ پنجاه هزار تومان رویت نموده. از این تریبون به اطلاع عموم ملت شهیدپرور میرسانم که نوتلای هفتصدوپنجاه گرمی رو از هایپر سر خیابون مون خریدم سی وپنج هزار تومن. این است ایران :|


3. سه شنبه شب و چهارشنبه شب و پنج شنبه شب به شدددددت هرچه تمام تر به من خوش گذشت. اما در اوج این خوشی ، دیشب تا خود صبح با ساری گلین ، اشک ریختم. نفس کشیدم و اشک ریختم...


4. یکی از مستندسازان قابل احترامی که میشناسم ، به من پیشنهاد ایفای یک نقش در مستند جدیدشو داده. مستندی که هم به لحاظ مادی و هم معنوی ، بسیار پرهزینه خواهد بود. مستندی در حوزه زنان. دارم به پیشنهادش فکر میکنم :)


5. کتاب قبلی تموم شد و کتاب جدیدمو از دیروز ، شروع کردم. امیدوارم به خیر بگذره :)


6. در اجرای دستوری که از بالا اومده بود ، رفتم دندونپزشکی و چند جلسه ویزیت با آقای دکتر تنظیم کردم تا کلا دهان مبارک رو سرویس نمایم. از بوی مخصوصی که تو دندونپزشکی میاد متنفرم. اه اه اه... :@


7. هی امان امان ، ساری گلین... :(


8. واسه تایید آدمها ، خیلی سخت گیرم. باید فاکتورهای اساسی که برام اولویت هستن ، در وجود کسی موجود باشه تا بتونم از حضور اون شخص تو زندگیم خوشحال باشم. برای جفت جان نوشتم: وقتی بهت فکر میکنم ، لبخند میزنم. با شناختی که از خودم دارم ، این لبخند خیلی ارزشمنده.

سکوت کرد.


9. آنتیگونه: تو تا حالا عاشق شدی؟

تیرسیاس: عشق ، خطرناکه خانوم.

آنتیگونه: چرا؟!

تیرسیاس: چون نمیذاره از چیزای خطرناک ، بترسی!




 

1. خسرو آواز ایران ، محمدرضا خان شجریان ، بخاطر کسالت شدید در بیمارستان کسری تهران بستری شدن. این صدای بی بدیل ، مانا و پاینده باد. آمین...


2.  از مجری صفحه آخر متنفرم و از مجری پرگار خیلی خوشم میاد. دلایلش قابل توضیح نیست. حسیه. درونیه. یه موج بد از اون یکی میگیرم و یه موج خوب از این یکی. همینجوری :|


3. روبروی دفتر،  یه بستنی میوه ای باز شده. لابد بستنی شکلات و قهوه هم داره. هنوز تستش نکردم. قراره با جفت جان بریم سروقتش :) :*


4.  امروز تو انجمن زنان بحث بود که برای دوچرخه سواری خانمها از مراجع ، استفتا شده و ایناااا.... اصلا حال تهوع به من دست داده بود.... یعنی هرکار میکنم نمیتونم این سئوال جوابا رو درک کنم.... در مجموع باید بگم چشمهایمان نابینا باد که خودمان کردیم که لعنت بر خودمان باد.... :@@@

5. داییم تصادف کردن. وقتی خبرش بهم رسید سراسیمه رفتم اورژانس که ببینمشون.وقتی با سر بسته و چشم کبود رو تخت دیدمشون ، کل کودکی و خاطرات خونه دایی از جلو چشمام رد شد.... چه حال بدی.... طلب شفا برای همه بیماران. آمین...

 6. هرچند که مقررات جدید اعسار ، قانون مردسالار فعلی رو قوی تر میکنه اما از جهتی خوشحالم که این امر میتونه باعث تقویت روحیه مسئولیت پذیری در خانمها بشه و اون عادت زشت و حقیرانه نفقه خوری رو در جامعه زنان ایرانی ، تعدیل کنه و به مرور از بین ببره :/

 7. موکل جدیدم به شدت و عجیبا غریبا به سحر و جادو اعتقاد داره. به استخاره هم ایضا! یعنی نصف حرفاش ، حول این داستانا میچرخه. امروز میگفت واسه انتخاب شمام به عنوان وکیل ، استخاره کردم و خیییییلی خوب اومده! گفتم حالا صبر کن ببینیم نتیجه پرونده چی میشه :دییییییی


 8. دگر باره بشوریدم ، بدان سانم به جان تو / که هر بندی که بربندی ، بدرانم به جان تو... / نخواهم عمر فانی را ، تویی عمر عزیز من / نخواهم جان پر غم را ، تویی جانم به جان تو.../ اگر بی تو بر افلاکم ، چو ابر تیره بر خاکم / وگر بی تو به گلزارم ، به زندانم به جان تو... / چه خویشی کرد آن بی چون ، عجب با این دل پر خون / که ببریده است آن خویشی ، ز خویشانم به جان تو...




حالم گرفته... بعضی زنها حال منو بد میکنن...


خانمهایی که به هر دلیلی همسرتونو از دست دادین یا زندگی مشترک به معنای حقیقیش ندارین ، خواهش میکنم بخونین:

شماها هر کدومتون میتونید مستقلا قلب و مغز یک مرد شایسته باشین.مردی که متعهد به شخص شما باشه.

چرا با اینکه یک زن هستین و احساسات یک زن رو درک میکنین بخاطر تنهایی تون با خودخواهی هرچه تمامتر ، وارد زندگی یک زن دیگه میشید و فکر و حواس شوهر اون زن رو به خودتون جلب و متوجه میکنین؟ چرا؟؟؟

نمیدونین چه لحظه های سختی رو به زندگی اون زن میدین؟؟؟ نمیدونین چقدر استرس به قلبش وارد میکنین؟؟؟ نمیدونین که حس ششم زنانه با وجود همه بازیگریهای استادانه شوهر اون زن ، کار خودشو میکنه؟؟؟ نمیدونین اون زن بخاطر شما ، چقدر دروغ میشنوه از شوهرش و چقدر حالش بد میشه از نامردی و بی چشم و رویی شریک زندگیش؟؟؟ نمیدونین شب و روزش بخاطر شما و بی بندوباری شوهرش با تلخی میگذره؟؟؟

اون مرد به شما گفته زنش شلخته و بی مسئولیته؟؟؟ گفته رابطه شون دلخواه نیست؟؟؟ گفته ازدواجشون اجباری بوده؟؟؟ گفته همیشه اجاق و رختخوابش سرده؟؟؟ گفته خانواده زنش عرصه رو تنگ کردن؟؟؟ گفته زنش شعور و شخصیت نداره؟؟؟ گفته از وقتی شما رو دیده تحمل همه سختی های زندگیش براش آسون شده؟؟؟ گفته از وجود شما انگیزه میگیره برای ادامه زندگی مشقت بارش؟؟؟ گفته شما شرایطو براش راحت کردین؟؟؟ گفته هربار که با شما میخوابه احساس یک جوون بیست ساله رو داره؟؟؟ گفته که خدا شما رو از آسمون براش رسونده؟؟؟

ای خاک بر فرق سر هر زنی که اینهمه مزخرف رو از زبون یک مرد متاهل لاابالی باور کنه. ای خاک بر فرق سر هر زنی که اینقدر حقیر بشه که زنگ تفریح یک زندگی متاهلی باشه.

گیرم اون زن بیچاره در چشم شما پشیزی نمی ارزه.  برای خودتون هم دو زار احترام قائل نیستین؟؟؟ به همه مقدسات قسم که تنها موندن بهتر از این مدل رابطه س. پرداختن به گلها و حیوانات بهتر از پرداختن به اون مرد بی وفاست. چه خیال کردین؟؟؟ که اون آقا به شما بسنده میکنه؟؟؟ خیر جانم! مردی که به همسر اولش بی اعتنا و بی تفاوت بوده به شما که رهگذری بیش نیستین ، وفا نخواهد کرد. اینو بفمهمین. اینو بخاطر خودتون بفهمین. این قضیه از روز روشن تره.

هیچ رابطه موازی ، قابل توجیه نیست. به هیچ دلیلی و به هیچ استنادی ، قابل توجیه نیست. این ذلتو از خودتون دور کنین. قوی باشین. انگل یک زندگی نباشین. هر مرد یا زنی که تن به رابطه موازی بده یک بزدل تمام عیاره.

میدونم که درصد بالایی از زندگی های به اصطلاح مشترک رو ملاحظات مادی و اجتماعی و عاطفی سرپا نگهداشته. اما ورود شما به اون زندگی ، راه حل تنهایی شما و درمان اون زندگی مصلحتی نیست. شما حال بد خودتونو بدتر میکنین. هر کسی از هر نوع رابطه ای که ناراضیه ، باید و باید و باید که تمومش کنه و گرنه یک خودآزاره.

به روح و روان خودتون رحم کنین. اگر مردی بنا به هر دلیلی ، زندگی مشترکشو در عین نارضایتی ، رها نمیکنه و میخواد شما رو در کنار همون زندگی آشفته داشته باشه ، شک نکنین که شما صرفا یک مسکن برای هنگام دردش هستین. شک نکنین که دیر یا زود به خاطر انقضای تاریخ مصرف تون یا معالجه درد ، به سطل زباله خواهید افتاد.

خودتونو فریب ندید. هی! به من نگاه کنین. بیدار بشین. همین الان تصمیم بگیرین تا پیدا شدن یک همدل همراه مجرد ، صبر کنین و تنهایی تونو قدر بدونین و فریب چرب زبانی ها رو نخورین و بیخود و بیجهت با شخصیت و غرور و احساس و سلامتی خودتون و زنی شبیه خودتون بازی نکنین. از صراحتم و تلخی پستم ، معذرت نمیخوام. باید مینوشتم.