روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد

1. یادگرفتن چیزای جدید ، لذت عجیبی داره :)


2. دوره کارگاه رنگین کمان تموم شد. از هفته آینده ، یک کارگاه متفاوت تر و رسمی تر خواهم داشت. ثبت نامش آغاز شده. علاقمندان بشتابند :)


3. یک برنامه ریزی مرتب نمایش و نقد فیلم داریم تو فرهنگسرا. من یکی از مدعوین ویژه هستم. فردا صبح یکی از شاهکارهای سینما رو خواهیم دید و درموردش صحبت خواهیم کرد :)


4. آرامش این روزهامو با هیچی عوض نمی کنم مگر با آرامش بیشتر :)


5. پیاده روی روزانه ، فوق العاده س. مسیر عالیه و هوا عالیه و من سالمم و امیدوارم بتونم هر روز بلا استثنا برم :)


6. گاهی وقتها افرادی رو میبینم که از حداقلهای شعور ، بی بهره هستند. این طفلکیها وقتی شصت سالشون هم بشه پیرمردها و پیرزنهای بیشعوری خواهند بود. با تو هستم اخوی. میدونم میخونی. اگه دلت میخواد زودتر یه فکری به حال خودت بکن. داری پیر میشی ها :/


7. ...این جهان ، با تو خوش است و آن جهان ، با تو خوش است / این جهان ، بی من مباش و آن جهان بی من مرو...





1. نمایشگاه کتابو با دوستان مجازی که بعدا حقیقی شدند برنامه ریزی کردیم. با دخترم (زیتونکم) و کاکتوس عزیزم (فاطمه) و باران جان (فائزه) و نادیا جان که دوست  صمیمی زیتونکه. سفر کوتاه بسیار مفرح و لذت بخشی بود. در ساعاتی از این گشت و گذار علی عزیز از رفقای انجمن زنان و الهه گلم دوست دیگه زیتونک هم با ما بودند. صبح تا غروب در نمایشگاه کتاب چرخیدیم و چرخیدیم و چرخیدیم... خریدیم و خوردیم و خندیدیم... غروب رفتیم بوستان افرا که روبروی درب سوم خروجی نمایشگاه بود و خستگی مونو با نم خنک چمنها در کردیم. بازم هی خوردیم و خندیدیم... بعد رفتیم پل طبیعت. ای ول به خانم مهندس لیلا عراقچیان. دختر جوان ایرانی که طراح این سازه زیباست. چقققدر کنار دوستان خوش گذشت. انقدر خوش گذشت که همونجا برنامه ریزی کردیم که تموم اماکن تفریحی و دیدنی تهرانو لیست کنیم و هر چند وقت یکبار یک تور یکروزه بریم و برگردیم. تنها ایرادی که میتونم به این تور بگیرم اینه که چون دستمون بابت خرید کتاب سنگین بود زیاد خسته شدیم و من نتونستم طبق برنامه ریزی خودم از امروز صبح برم پیاده روی! صبح که بیدار شدم دیدم ساق پاهام هنوز درد میکنه. امااااااا فردا حتتتتتما پیاده روی رو شروع میکنم :)))


2. امروز به جفت جان گفتم این کتابها رو نمیرسیم تا نمایشگاه سال بعد تموم کنیم. با همون لحن مصمم همیشگیش گفت : باید بتونیم.

بنابراین از اونجایی که "باید بتونیم" ، میخوام تغییراتی تو برنامه های روزانه م بدم. یعنی باید بشینم خیییییلی دقیق مختصاتشو بچینم و متعهد به اعمال اون برنامه دقیق باشم. چه خوب. چه عالی :)))


3. اخبار بسیار بسیار بسیار ناخوشایندی از دوستان تحصیلکرده به گوشم میرسه. روشنفکرنماهای از دست در رفته افسار گسیخته! حقیقتا افسار گسیخته. رفتارهای حقیرشون هیچ توجیهی نداره. هیچ توجیهی. کاش انصاف و وجدان جایی کوچک بین روابط پیدا میکرد. جایی هرچند کوچک :/


4. کارگاه چهارشنبه شب بسیار خوب پیش رفت و بسیار بهتر هم میشه. دلم میخواد تو کارگاه ، خیلی شسته رفته و خیلی پوست کنده حرف بزنم. اما هی به خودم نهیب میزنم که صبر کن ، صبر کن ، قدم به قدم! باشه. صبر میکنم. صبر میکنم. قدم به قدم :)))


5. فردا صبح پیاده روی :) و بعدش کتاب :)






1. دیدین بعضی دانش آموزا مثلا میخوان بگن ما خرخونی نکردیم و ذاتا باهوشیم و ژن مون اصل استعداده ، صبح روز امتحان با چشمهای پف سرخ از بیخوابی شب قبل که ناشی از جویدن کتابه ، میان مدرسه و میگن: وااااا؟ مگه امروز امتحان داریم؟ من که نمیدونستم و هیچی نخوندم... بعدم بیست میگیرن الکی مثلا خیییییلی نابغه ن.

حالا حکایت شبیه رفتار بعضی همکارهای ماست!

یهو عجله ای میان دادگاه و هول هولکی میگن: واااای من اصن حواسم نبوده که امروز دادگاه دارم. حالا خدا کنه گیر نیفتم!

بعد از جلسه هم میان بیرون و سرافراز میگن: عجب دفاع توووپی کردم!

یکی هم نیست بهشون بگه عزیز من ، رفتار حرفه ای این نیست. درست شو اگه صلاح میدونی :/


2. یه موکل دارم که زنش حالمو به هم میزنه. یعنی اصن حاااااالمو به هم میزنه. جوری با این بیچاره رفتار میکنه که این مرد دربدر احساس حجر و سفه میکنه. جوری اعتماد به نفس این بدبختو له کرده که بین هردوتا جمله ش میگه: خانم وکیل شما خانم مو توجیه کن لطفا! دیروز با زنش کل افتادم. از اتاقم بیرونش کردم. طفلک موکلم ترسیده بود. نمیدونم بعد از دیشب ، الان حالش خوبه؟!


3. یه برنامه پیاده روی واسه خودم در نظر دارم. از هفته آینده تصمیم دارم روزی یکساعت راه برم. سابقه این تجربه عالی رو دارم. الانم نزدیک خونه یه فضای خوب برای پیاده روی هست. ضمنا ا.ب راکتمو از مخفیگاهش بیرون آوردم و میخوام روزانه چند دقیقه ازش استفاده کنم :)


4. فردا صبح ، دادگاه و فرداشب ، سومین جلسه کارگاه جدید و پنج شنبه و جمعه ، نمایشگاه کتاب تهران :)





1. روزگار بر وفق مراد است. با جفت جان کتاب میخوانیم و لذت میبریم. بحث میکنیم و به مکاشفات خوبی میرسیم. هم تفاهم داریم و هم تضاد و این بینظیر است :)


2. جلسه دوم کارگاه جدید جالب بود. تضارب آرا با نسل قدیم. و تاسف از این بابت که برخی مادران ، الگوی شایسته ای برای دختران نیستند. این دسته از مادران ، پایه گذار نسل بسیار چیپ و سستی خواهند بود که بشخصه براشون متاسفم! :/


3. جمعه به پایکوبی شادمانه در جشن عقد دخترخاله جان دردانه عزیزم گذشت  و دیروز به مهمانی. برای همه آرزوی لحظات خوش دارم :)


4. فردا صبح ، دادگاه :)


5. به یزدان که گر ما خرد داشتیم / کجا این سرانجام بد داشتیم...






1. دیشب روی یک پاراگراف از کتاب جدیدی که با جفت جان انتخاب کردیم ، قفل شدم. ده بار خوندمش. شایدم بیشتر. هضم نمیشد. برای جفت جان نوشتم که خوندن این کتاب خیلی قدرت میخواد. نوشت تو میتونی. همین دوکلمه کافی بود. گرم شدم. قهوه غلیظی زدم و همایون خان شجریان پلی کردم و دوباره به پاراگراف نزدیک شدم. یکبار دیگه کلمه به کلمه خوندمش و کتابو بستم و چشمامو هم ایضا. کل مفهومشو خیلی واضح دریافتم. همراه با تصویر نیچه که جلوی چشمم سبیلشو تاب میداد :)


2. از سماجت خودم لذت میبرم. بعد از چهارسال مبارزه برای آگاهی دادن به دیگران و صرف وقت و هزینه و انرژی و برگزاری کارگاههای مستمر و خالی نکردن سنگر و باز خوردهای مثبتی که ازشرکت کننده های کارگاهها میگرفتم (علاوه بر کارشکنی های عده ای که حضور من منافع حقیرشونو به خطر انداخته بود) حالا پاداشمو دریافت کردم. از طرف دومین مرکز بزرگ مذهبی شهر دعوت به همکاری برای برگزاری کارگاه شدم. فکر کنید! یک مرکز مذهبی معتبر دیگه. بسیار هم عااااالی. یک جبهه جدید برای مبارزه با جهل. یک تیم دوستانه تشکیل دادیم متشکل از بچه های حقوقی و جامعه شناسی. کار کردیم و مطالعه کردیم و اتاق فکر گذاشتیم و گروه مجازیشو ساختیم و تقسیم وظیفه شد و نهایتا هفته گذشته اولین جلسه برگزار شد که شبیه یک دورهمی دوستانه بود و امشب دومین جلسه خواهد بود. فعلا هر هفته برقرار هستیم :)


3. کوه ها با همند و تنهایند / همچو ما با همان تنهایان...






1. معتقدم انسان صرفا به جهت عقلش ، ارزش و اعتبار داره.

هروقت با احساساتم بدون همراهی عقل و منطقم تصمیم گرفتم متضرر شدم.

تو این مقطع حساس از زندگیم که دارم روابط مو کاملا گزینشی هدایت میکنم و پیش میبرم ، به راحتی قید بعضی معاشرتهای احساسی رو میزنم و اینقدر قوی عمل میکنم که خودم از خودم درشگفت می مونم. گویا عقلم تقویت شده! مسلما ترک بعضی از دوستها و دوستیها تا مدتی قلب آدمو جریحه دار میکنه اما وقتی به عزت نفست و شایستگیات فکر میکنی می بینی که واقعا ارزش نداره بخوای روزهای گرانقدرتو خرج توجیه و تفسیر اشتباهات دیگران هرچند که عزیز باشند بکنی. خلاصه همچنان مصرانه بر قانون غیرقابل تغییر زیتونی " با من یا به شیوه من دوست باش یا اصلا نباش " پافشاری و تاکید دارم. بعععله.


2. ساشا رو از دست دادم. هیچی درباره ش نگید لطفا. ممنونم :"(


3. خداوند هدیه بینظیری به من عطا کرده. یک جفت فکری.

مدتی پیش در گروهی از انجمنهای تلگرام که اعضاش همگی از دانش آموختگان و فرهیختگان هستند ، بر سر موضوعی مباحثه میکردیم. دوستی (که الان دیگه اسمش از لیست دوستان محترمم خط خورده) با طریقه بحث و استدلالش ، عیوب شخصیتی مستتر زیادی رو در خودش برای من و دیگران آشکار کرد. تا مرد سخن نگفته باشد... این ماجرا باعث آشنایی من با جفت فکری شد.

ساعتهای بسیار دلپذیری با هم داریم. یک برنامه منظم مطالعه چیدیم و کتابهایی هم در نظر گرفتیم که بخونیم و درباره ش حرف بزنیم. در کنار هم ، رشد و پیشرفت خواهیم داشت. اولین کتاب رو خوندیم. وقتی نیچه گریست اثر اروین دی یالوم با ترجمه سپیده حبیب. چققققدر با خوندنش حالم خوب شد. نقدهایی هم البته دارم اما درسهای زیادی هم گرفتم. کتاب بعدی رو امشب با جفت لایقم اوکی میکنیم :)


4. فردا صبح ، دادگاه :)