روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد


1. روزمو با خبر فوت پدر یکی از دوستامون شروع کردم :"(

موبایلمو که روشن کردم مسیج کاکتوسی اومد که دوستمون پدرشو توی یه تصادف از دست داده...

کلا حالم گرفته...

صبح ، مراسم سومشون بود که من کارگاه شرایط ضمن عقد رو داشتم.

عصر هم که تو دفتر قرار داشتم.

همون صبح میخواستم زنگش بزنم. دوبار گوشی رو برداشتم و هردوبار جوری اشک اومد تو چشمم که منصرف شدم.

مسیج دادم و حرفای کلیشه این جور مواقعو براش نوشتم.

جواب داد که حضور دوستان براش ، قوت قلبه و تشکر کرد.

بیشتر ناراحت شدم و بیشتر دلم گرفت...

یکشنبه ، مراسم هفت پدرشه.

با اینکه هیچ حس خوبی از شرکت تو مراسم ختم ندارم اما صرفا بخاطر جمله ای که تو جواب مسیجم نوشت ، حتما نیم ساعت میرم تا حضورا براش آرزوی سرسلامتی کنم :(


2. جلسه اول کارگاه که بیان کلیات و مقدمات بود ، خوب برگزار شد شکرخدا :)

فردا جلسه دوم و درواقع جلسه اصلی.


3. فردا عصر ، نشست چهارم مطالعات زنان :)


4. جمعه ، تمیزکاری :@ و مطالعه :)





1. با همکاری فرهنگسرای آفتاب ، دور اول کارگاه رایگان آموزش شرایط ضمن عقد در دو جلسه 30-11-92 (فردا ، چهارشنبه) و 1-12-92 (پس فردا ، پنج شنبه) از ساعت 9 تا 11 صبح برگزار میشه که مدرسش زیتون خواهد بود به امید خدا :)

دور اول (دو جلسه مذکور) ویژه خانمهاست و دور دوم که زمانش متعاقبا اعلام میشه ویژه آقایان خواهد بود و ممکنه که یک کارگاه مختلط هم داشته باشیم :)


دوستان من! این یک دعوت نامه برای شماست :)

برای آگاهی از حقوق قانونی خودتون ، در این کارگاه شرکت کنید.


2. صد صفحه از کتاب "فکرتان را عوض کنید تا زندگی تان تغییر کند" رو خوندم. ترجمه خوبی داره. کسل کننده نیس. اطلاعات مفیدی میده اما چون پایان هرفصل ، چندتا تمرین عملی داده که باید انجام بشه ، تا انجامشون ندم نمیتونم بفهمم واسه خودم شخصا کارکرد داشته یا نه. ولی در کل کتاب خوبیه و قوانین جالبی رو تشریح میکنه که به روشنی ، حقیقتشون مشخصه :)


3. نازنین دختران و گل بانوان ایرانی ، سپندارمذگان بر همه شما مبارک :***




1. با همکاری فرهنگسرای آفتاب ، دور اول کارگاه رایگان آموزش شرایط ضمن عقد در دو جلسه 30-11-92 و 1-12-92 از ساعت 9 تا 11 صبح برگزار میشه که مدرسش زیتون خواهد بود به امید خدا :)

دور اول (دو جلسه مذکور) ویژه خانمهاست و دور دوم که زمانش متعاقبا اعلام میشه ویژه آقایان خواهد بود و ممکنه که یک کارگاه مختلط هم داشته باشیم :)


دوستان من! این یک دعوت نامه برای شماست :)

برای آگاهی از حقوق قانونی خودتون ، در این کارگاه شرکت کنید.



2.صبح تو مدرسه دخترم ، مجبور شدم حرفایی بزنم که اصلا دلم نمی خواست. اما بعدش نتیجه خوبی گرفتم. امیدوارم خیییییییلی زود و خییییییلی خوب ، این چهارماه باقی مونده هم تموم بشه :/


3. یه بارون رگباری کوتاه اومد. گردوغبارها رو شست ولی دل آسمون ، بد گرفته :(


4. خدایا من فقط از تو کمک میخوام. فقط از خودت :***




1. بعضیا تو خانواده ، زیادی و بیش از حد ، تحویل گرفته شدن. واسه همین وقتی میان تو جامعه ، همون انتظار و توقع رو دارن. زمانی که به توقعشون پاسخ داده نمیشه و جامعه به اندازه خانواده ، تحویلشون نمیگیره ، خییییلی تو ذوقشون میخوره. اونها تقصیری ندارن و بلاخره می فهمن که همه جا خونشون نیس. اما اون خانواده ها ، واقعا و عملا در حق بچه هاشون ظلم کردن. ظلمی که منجر به هدررفت انرژی و اعصاب بچه هاشون میشه :(


2. این سویئت کنار دفتر من که مرکز ثبت نام یه کمپ ترک اعتیاد شده ، یه پرسنل بسیار بی مبالات و گاهی بی تربیت داره. اصن دوستشون ندارم و امیدوارم خیلی زود از اینجا برن :@


3. فردا صبح میخوام برم مدرسه دخترم. هیچ دلم نمیخواد برم :@


4. امروز صبح تا ظهر ، کمدهای لباسو خونه تکونی کردم و کلی لباس گذاشتم که بدم بیرون :)

از کمدها و کشوهای منظم و خلوت خوشم میاد :)


5. اینقدر سرم درد میکنه که انگار یه کوه روی سرمه :|




1. ذره بین صبح پنج شنبه ، خوب بود :)

هروقت که مامانم میاد تو کارگاه شرکت میکنه و میشینه به حرفام گوش میده ، یه حس دوگانه دارم : خجالت و افتخار :)

مخصوصا وقتی که بعدش هی بهم میگه : خیلی جالب بود مامان ، استفاده کردم ، آفرین :)))


2. جلسه ماهانه مرکز نور ، عصر پنج شنبه با تسلط و آمادگی زیتون بر مباحث پیش رفت و ما از خودمان خرسندیم :دییییی

از بازخورد مسئول مرکز و همسرشون و آقای دکتر فهمیدم که مطالب براشون جذاب بوده. بقیه همکارهای مرکز با شگفتی و لبخند به حرفام گوش میکردن و سئوال میپرسیدن :)


یه کتاب جدید از مسئول مرکز ، امانت گرفتم به اسم : "فکرتان را عوض کنید تا زندگی تان تغییر کند". نوشته "برایان تریسی". ترجمه "مهدی قراچه داغی".

هنوز خوندنشو شروع نکردم. امیدوارم مفید باشه :)


3. از وقتی تو برنامه دکتر کرمانی بودم ، هوس یه آشیونه پر از پنیر کرده بودم اما هی خودمو کنترل میکردم :/

دیروز جاتون سبز ، پزوندم و خوردیم :)

بسیاااااار خوشمزه بود. خدایا شکرت :***


یه برنامه واسه خودم ترتیب دادم به این صورت که یک روز در ماه ، کاملا آزاد باشم و هر غذایی رو که دلم خواست بخورم :پی

کالری های اضافه روز آزادی رو در طی 29 روز بعدش به راحتی میشه سوزوند. بععععله :دیییی

شاید ماه بعد هم دوباره آشیونه بپزم از بس دیروز چسبید :)


4. دیروز کوزت بودم به غااااایت :"(


5. دیشب رفتیم نمایش "دزده و مرغ فلفلی" :دیییی

کلا دارم به کودک درون ، بها میدم :)

آقا ییهوووو وسط موزیکهای شاد قبل از شروع نمایش ، یکی از ترانه های بیژن مرتضوی پلی شد o-0

یکی نبود به عوامل صدا بگه حالا که سوتی میدین اقلا سوتی بومی بدین. مگه خودمون خواننده نداریم؟! :|




خدایا حافظه ضعیف زیتون را تقویت بفرما. آمین :)


یکماه پیش در چنین روزی ، وبلاگم سه ساله شد!




1. کلی کار عقب افتاده انجام دادم دیروز :)

سه ساعت هم مطالعه نموییدم :)


2. پاتوق صبح ، خوب و مفید بود. چندتا نکته اساسی گرفتم و چندتا راهنمایی اساسی کردم :)))


3. فردا صبح ، ذره بین :)

فردا عصر ، جلسه ماهانه مرکز نور که زیتون باید واسه همکاران مرکز ، صحبت کنه و لیست سئوالات فوق تخصصی آقای دکتر رو جواب بده :)


4. یکی از همکارا که همیشه سلام و علیک داریم با هم و همیشه با احترام از کنار هم رد میشیم ، امروز صبح تو دادگاه زل زد تو چشمام و بعدشم سرشو برگردوند و رفت... خب... مهم نبود اولش... دوباره طبقه دوم دیدمش. اینبار مث همیشه لبخند زدم و سرمو تکون دادم چون فاصله داشتیم. فوری سرشو انداخت پایین و شروع کرد با کاغذای تو دستش بازی کنه... بیخیال... یکساعت بعد تو طبقه سوم به محض اینکه منو دید خودشو پرت کرد تو دفتر یکی از شعب o-0

و دقیقا ده دقیقه بعد من متوجه شدم که ایشون روی پرونده موکل من ، اعلام وکالت کرده برای طرف دعوا.

وقت رسیدگی پرونده 8-2-93 هست!!!!!!


5. ههههههههههههه... اینجا رووووووو... :دییییییییی



6. بفرمایین عصرونه :)






اومدم بگم ساعت دقیقا ، نه شب هستش و من در کنار چای به و خرما و کتاب هستم!

اومدم بگم هر نیتی هرچند درست باشه و هر مسیری هرچند مستقیم باشه ، ممکنه اشتباه از کار دربیاد و ممکنه به انحراف بره. بنابراین ، الان که ساعت دقیقا ، نه شب هستش ، من در کنار چای به و خرما و کتاب هستم...





... قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ ...


پ.ن

1. بخشی از نهمین آیه شریفه سوره زمر.

2. آیا واقعا یکسانند؟





1. عطر جدیدمو خعلی دوست میدارم :*


2. امروز داشتم بازیهای المپیک زمستانه رو نگاه میکردم. چه کوهستانی... چه برفی... چه ابهتی... لذت بردم از اونهمه تصویر زیبا... اصن سردم شده بود :دییییی


3. تصمیم گرفتم هرماه که واسه جلسه مرکز نور ، دعوت میشم از مسئول مرکز ، یه کتاب امانت بگیرم و تا ماه بعد بخونمش :)


4. خب... یکی از خواننده های این وب که خودشو "هاهاها" معرفی کرده! ، یه کامنت واسه من گذاشته که حاوی نام من و فامیلم و نام پدرم و شماره پروانه وکالتم و آدرس دفترم و شماره موبایلم و ... هستش :دیییی

بعدش هم پیروزمندانه نوشته : هاهاها پیدات کردم o-0


عزیزدل برادر! عجب شق القمری کردی. اسفند بریزم رو آتیش؟

اون چندنفری که خواننده ثابت وبلاگ من هستن ، چه خاموش و چه روشن ، همشون منو میشناسن. یا از طریق سایت بومی یا از طریق کارگاههای فرهنگسرای آفتاب یا از طریق کارگروه زنان.

بعلاوه اینکه کارت ویزیت من ، سالهاست با همین مشخصات ، چاپ و توزیع شده و میشه :)

الان مثلا مشخصات منو از سایت کانون وکلا کپی پیست کردی تو وبلاگم که چی؟!!!

تازه محض اطلاعت ، من خودم مختصرا مشخصاتمو اون بالای وب ، نوشتم. دیدیش؟ چشماتو باز کن قشنگ. دیدی؟ نه؟!!!

ای بابا... اون آدرس جدید m-h1516esf ، اسم و فامیل و شماره پروانه وکالت و حوزه کانون رو مشخص کرده. لازم نبود اونقــــــــــــــــــــــــــــــدر بگردی که وقتی پیدام کردی اینجوری ذوق کنی که =)) طفلک :دییییی


5. امروز مشاور تغذیه مطب دکتر کرمانی زنگ زده بهم ، میگه خوبی؟ مشکلی نداری؟ گفتم: میترسم با این روزی 1800 تا بترکم :دیییی

خنده ش گرفته بود. گفت : نترس. نوش جانت :))




1.  دومین جلسه نشست مطالعات زنان که عصر پنج شنبه بود ، خیلی بهتر و مفیدتر از جلسه اولش برگزار شد چون به شیوه کارگاهی انجام شد و من این مدلو خیلی دوست دارم :)


2. دیروز و دیشب ، یه دغدغه خیلی تلخ و بزرگ داشتم که همه اعصابمو گرفته بود. با اینحال چون قصد کرده بودم مطالعه کنم ، حواسمو دادم به کتاب.

"انسان در جستجوی معنی" رو تموم کردم و نت برداری کردم ازش :)

کتاب بسیار عالی و آموزنده ایه. خیلی نکته های قشنگی ازش یاد گرفتم.

ریشه دوتا از مشکلات خودمو به کمک این کتاب کشف کردم و حتما سعی میکنم که رفعش کنم :)

یک تکنیک عالی هم ازش یاد گرفتم که البته راحت نیس و احتیاج به تمرین داره اما حتما با تکرارش میتونم عملیش کنم :)

باید موقع پس دادن کتاب ، از استاد مشاور مسئول مرکز نور ، تشکر ویــــــــــــژه کنم :)


3. دیشب ، شب بسیـــــــــااااااااااااااار طولانی و زمختی بود :(((

اما به صبح دلنشینی ، ختم شد :)))


4. بلاخره برف تموم شد و آفتاب دراومد اما سرده هنوز :|


5. خدایا منو تنها نمیذاری. مگه نه؟؟؟ :***




1. امروز پاتوق نداشتیم. در واقع بخاطر سردی هوا ، کسی از زیر پتو در نیومده بود :دی

من یه مشاوره داشتم. مث همیشه تلخ :(

صحبت کردیم و برگشتم.


2. تو هوای سرد فقط آش و شوربا میچسبه. دیشب هوس آش رشته کرده بودم. امروز حوصله شو نداشتم. به جاش یه ترخینه درست کردم توووووووووووپ. جاتون سبز :)


3. فردا صبح ، آرایشگاه :)

فردا عصر ، دومین جلسه از نشست مطالعات زنان :)


4. جمعه ، یکسره مطالعه :)


5. دوباره داره برف میاد :*** :)))







1. امروز صبح تا ظهر ، مطالعه :)


2. هوا بس ناجوانمردانه سرد است...


3. فردا صبح تا ظهر ، پاتوق و مشاوره :)


4. بعضی پدر مادرا که میان مشاوره برای مشکلات بچه هاشون ، بهتره برن بمیرن :@


5. دلم یه کاسه آش رشته پر از کشک و پیاز داغ میخواد :)))


6. قانون مجازات جدید ، وااااااااقعا مبهمه. اعصابمو خط خطی میکنه اصن :@@@





1. همیشه تو پرونده های کیفری (به استثنای پرونده های کیفری سنگین) ، به موکلم میگم که مراحل ابتدایی از جمله حضور و ارائه توضیح در کلانتری رو خودش انجام بده و از وقتی پرونده به دادسرا اعاده شد ، من کارمو شروع میکنم.

بس که از محیط کلانتری و رفتارهای عجیب و غریب بعضی از خواهران و برادران بیزارم :@

یکی از موکلهام که امروز باید میرفت کلانتری ، دیروز دوسه بار خواهش کرد که همراهش برم. یه استرس بدی گرفته بود طفلک :(

منم چون صبح ، دوساعت آزاد بودم رفتم دنبالش.

رفتیم همون واحدی که ابلاغ داده بود.

یعنی فقط باعث تاسفه که کار خلق الله ، دست کسانی گیر کرده که یه ریزه سواد و ادب ندارن :@@@

خداروشکر ، جلسه زود تموم شد و اومدیم بیرون با موکلم کلی خندیدیم به آنچه که دیدیم و شنیدیم :دیییییی


2. عجب برف ملوسی داره میاد :)))

و عجب سرده هوا o-0

و خدایا شکرت :***


3. نمیدونم چرا با اینکه اصلا موافق سوختن و ساختن نیستم و طلاق رو به عنوان آخرین راه حل ، قبول دارم اما وقتی خبر جدایی دوست یا آشنا یا فامیل رو میشنوم ، دلم میگیره :(

امروز تو دادگاه ، همکارم خبر جدایی زوجی رو بهم داد که هردوشونو میشناسم و باهاشون کار کردم... خیلی دلم گرفت...


4. بامبوهای بلند و قشنگم که تو دفتر داشتم ، زرد شدن :"(

فکر میکردم از سرما باشه اما امروز دیدم ساقه یکی از بامبوهای خونه هم داره زرد میشه! :"(((

دلیلشو نمیدونم. باید از گلفروش بپرسم :/




1. دیروز ، یه کل کل تلفنی 18 دقیقه ای با یکی از معاونین مدرسه دخترم داشتم. ایشون تماس گرفته بود البته!

رفته بوده سرزده تو کلاس دخترم که ناخن های بچه ها رو چک کنه ، مبادا اسلام در خطر باشد :@

(قابل ذکره که دختر من ، دانش آموز پیش دانشگاهیه!!! هنوز سرزده میرن تو کلاس و اندازه ناخنها رو کنترل میکنن!!!)

در حین پروژه ناخن ، ظاهرا خانم معاون بسیااااار مسئول ، متوجه میشه که تاج ابروی دخترم مرتبه.

خدا شاهده وقتی زنگ زد ، داشت سکته میکرد o-0o-0o-0

اصن یه خزعبلاتی سر هم کرد و بافت و تحویلم داد که به حال تک تک بچه های اون مدرسه ، گریه م گرفته بود...

ته حرفاش وقتی خـــــــــــــــــوب چرت و پرتاشو گفت ، بهش گفتم از هر اختیاری که قانون بهش میده استفاده کنه واسه این خطای نابخشودنی دخترم و اونوقت من هم اساسا و اصولا خدمت ایشون و مدیر مدرسه و رئیس اداره خواهم رسید.

بعد هم خداحافظی کردم و قبل از اینکه اون جواب بده ، قطع کردم :/

امروز ، مدیر مدرسه زنگ زد. آآآآآآآآآی دست پاچه بود =))

چندبار بخاطر رفتار معاونش ، ابراز تعجب و ناراحتی کرد!

چندبار گفت که معاونش سرخود تماس گرفته بوده و تذکر مدیریت هم بی اثر بوده!

چندبار مامانو سلام رسوند!

خلاصه... این هم از روزگار ما و مدارس ما...


2. چه برف قشنگی اومد امروز :)

جنسش با برف قبلی فرق میکرد. پوک و پفکی بود :)

خدایا شکرت :***


3. فردا صبح ، کلانتری و دادگاه :)