روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد


1. خیلی برنامه هام شلوغ شده. رفتم با استاد دفم صحبت کردم که کلاسمو بجای هرهفته ، دوهفته یکبار بذارن. بخاطر شغلم قبول کردن. بهشون گفتم اصلا فرصت تمرین اونجوری که شما انتظار دارید ندارم و ضمنا عجله هم ندارم. میخوام در آرامش تمرین کنم و پیش برم :)


2. دور اول کارگاه خوانش قانون تمام شد. بعد از ماه رمضان با یک نظرسنجی ، دور دوم شروع خواهد شد :)


3. به یک کلاس خانگی خصوصی در منزل یکی از دوستان بسیار فعال ، دعوت شدم که یک نابغه جوان قراره یک بحث بسیار شنیدنی رو ارائه بده. میدونم دوستان خوبی اونجا پیدا خواهم کرد :)


4. یکی از مزخرف ترین و غیرقابل توجیه ترین چیزهایی که این روزها (و خیلی وقتهای دیگه در موضوعات و امور دیگه) میشنوم اینه که طرف گوشیو برمیداره و زنگ میزنه به دفتر یک آقایی و شرایط جسمی و مشکلات بدنی شخصی شو توضیح میده و دست آخر میپرسه: حالا شما چی دستور میدید؟!!! روزه بگیرم یا نه؟!!! :|


5. چون خیال تو درآید به دلم ، رقص کنان / چه خیالات دگر ، مست درآید به میان / سخنم مست و دلم مست و خیالات تو مست / همه بر همدگر افتاده و درهم نگران...





1. دیشب ، خواب زینال بندری رو دیدم. لب دریا ایستاده بودیم و حرف میزدیم. نمیدونم چی میگفتیم. فقط یادمه من خیلی شگفت زده بودم و زینال خیلی خوشحال بود! یه جاییش دیگه حرف نمیزدیم. فقط  دریا رو نگاه میکردیم. بعدشم خیلی آروم از خواب بیدار شدم :)


2. فردا صبح تا عصر با دوستان همدوره دانشگاه میریم باغ. صبحونه و ناهار و عصرونه و استخر پارتی :)

چقدر وجود رفقای یک دل و یکرنگ ، تو زندگی پر استرس و پر دغدغه این روزها مهم و قابل سپاس و غنیمته :)


3. تو کارگاه امروز صبح ، اتفاق جالبی افتاد.

همینطور که من بحثو ارائه میدادم ، از خانمها خواستم مشارکت کنن و اگه مصداق عملی و تجربه شخصی داشتن برای جمع تعریف کنن.

خانم بسیار شجاعی اون تابوی سنگین "وای اگه بگم ، بقیه چه فکری میکنن" رو شکست و از یک مسئله خصوصی زندگیش و اینکه با چه روشی با اون مسئله مقابله کرده ، به وضوح صحبت کرد. انقدر حرفاش تاثیرگذار بود که یکی دیگه از خانمها دقایقی گریه کرد و کلا همه منقلب شدند. خوب بود. خوشم اومد :)


4. امشب ، کارگاه خوانش قانون :)


5. کاملا بر این باورم که دین یک مسئله درونی شخصیه. کوچکترین ارتباطی به من نداره که از اطرافیانم چه کسی نماز میخونه یا نمیخونه. چه کسی روزه میگیره یا نمیگیره. چه کسی اعتقاداتش موازی منه یا با عقاید من در تعارض و تضاده. در جایگاه امر به معروف و نهی از منکر هم نیستم.

مدتهاست که دارم آموزه های خانوادگی ارثی رو با نگاه نقادانه بررسی میکنم. بهرحال... ماه رمضان در پیشه. از محاسن و معایب روزه که بگذریم ، من شخصا اون روح قوی رو که میتونه تایم نگهداره و بر وسوسه های سمعی و بصری و شکمی و... غلبه کنه بسیار دوست میدارم.

الان که فکر میکنم میبینم هیچ ضرورتی نداره صرفا یکماه نمادین و سمبلیک این آیین پرهیز رو رعایت کنم. میتونم در تمام سال روزه دار باشم. اصلا بنظرم ، فلسفه این تکرار و تمرین همین بوده که رعایتها و پابندی ها و نظم ها ، ملکه ذهن بشن. آقا حالا شما سی روز پدر خودت و خانواده رو بسوزون که دستور دینی رو عمل کنی. وقتی روز بعد از عیدفطر دوباره همون چشم چران دهن لق شکمباره میشی بنظر خودت اون سی روز چه حسنی برات داشته؟ بماند که برخی تو همون سی روز هم شکمبارگی رو به نحو احسن بجا میارن قربتا الی الله. بالاغیرتا بیا و نه خودتو آزار بده و نه بقیه رو.

از روزه داران واقعی هم میخوام که انرژی های مثبت شونو بفرستن سمت ما لطفا :)

و دیگه اینکه رمضان بدون "ربنا" ناقصه :(


6. باور مکن که من دست از دامنت بدارم / شمشیر ، نگسلاند پیوند مهربانان / چشم از تو برنگیرم ، ورمیکشد رقیبم / مشتاق گل بسازد با خوی باغبانان...






دست تان بسته ، دست هامان باز

چون حکایت ، ادامه دار شدیم

پیش پای شما پیاده ، ولی

روی نام شما ، سوار شدیم


زندگی بی شما اگر سخت است

با دعای شما شده آسان

بچه های شما ، یتیم شدند

در عوض ، ما عیال وار شدیم


صد و هفتاد و پنج اسطوره

شده حلوا درست از غوره

جای تقدیر از شما اینجا

چهره های نماندگار شدیم


صف شکستید با تمام وجود

صف کشیدید تا بهشت خدا

محض یارانه ، پشت عابربانک

با غرور آمده ، قطار شدیم


دست مان نیست ، پول میخواهیم

دست مان نیست ، کاخ میسازیم

با تمام وجود ، حامله ایم

مبتلای کمی ویار شدیم


خاطرات شما کتاب شدند

خاک خوردند ، چون شما اما

در فضای گناه ، چون ویروس

خوب ، سرگرم انتشار شدیم


بود در خاکریز ، اغلب قوت

نان خشک و سه چارتا کمپوت

رفقای شهیدمان بودید

ما که افعی نخورده ، مار شدیم.



1. اثر "مجید لشکری".

2. به یاد شما... ماهیهای دست بسته... روزهاست که دلم گرفته...

3. آآآآی! ناجوانمردان! آب تان چرک و نان تان سنگ که پشت خون پاره های جگر این سرزمین ، سنگر گرفته اید...





الان مراجعی داشتم برای مشاوره. یک زن سی و شش ساله که به احتمال قوی موکلم خواهد شد. وقتی داشت میرفت گفت : خانم شما فهمیدید من از چی حالم بد شده. درست تشخیص داد. من فهمیدم از چی حالش بد شده. چند خط زیر را برای طیفی از آقایان مینویسم اختصاصا:

عالیجنابان!
بسیار خوب و پسندیده است  که شما از کله سحر تا بوق سگ (این اصطلاح مورد استفاده اکثر شماست. ببخشید اگر زیبا نیست!) دنبال چندرقاز (غاز؟!) لقمه حلال ، عرق میریزید تا همسرتان که زیر کولر خوابیده و آلبالو گیلاس میلمباند و فقط صبح تا شب با خواهر و مادرش تلفنی پشت سر اقدس و اشرف ، غیبت میکنند ،  بتواند بهترین کیف و کفش و لباس  را بپوشد و به همان اقدس و اشرف پز بدهد!
اما خوبتر و پسندیده تر از آن میدانید چیست؟
اینست که:

برای زن تان مغرور نباشید.

برای زن تان مغرور نباشید.

برای زن تان مغرور نباشید.


خدای من... چققققدر بی تدبیرید که از گفتن "دوستت دارم" مضایقه میکنید... چه توجیه های بیخود و بیجهتی هم دارید... از کله سحر تا بوق سگ عرق میریزید اما حاضر نیستید وقتی زن تان تشنه شنیدن این دو کلمه است ، آن دومثقال گوشت را توی حفره دهان تان بچرخانید؟!

اگر بگویید لوس میشود؟! باید خودش اینقدر شعور داشته باشد که از رفتارتان متوجه عشق تان بشود؟! ...


این یک اصل ثابت شده است که اکثریت مردها موجودات بصری و اکثریت زنها موجودات سمعی هستند. چه خساستی است که دریغ میکنید از گفتن این دوکلمه که در دل و جان زن تان معجزه میکند؟!


یک تعریفی برای روش بعضی از شماها انتخاب کرده ام به نام "صدا خفه کن"!
بعضی از شما جوری راه گفتگو و انتقاد را میبندید که بعد از مدتی صدای زن تان در گلو خفه میشود. دیگر حتی مطالبه ای هم از شما نخواهد داشت. منظورم از مطالبه در اینجا صرفا مطالبه احساسی و عاطفی است. آن وقت به مرور بین شما و او سکوت حاکم میشود. آخ از این سکوت... آآآآآآخ...


بعد که بهرحال ظرف آن زن ( که مثل هر انسان دیگری و مثل خود شما ، گنجایش مشخصی دارد) لبریز شد و مشاوره هم در صورت تجویز، افاقه نکرد در دفتر وکیلی که علت بدحالی زن شما را تشخیص داده ، مبادله سنگینی اتفاق میفتد. زن خودش را به آغوش وکیلش که ابتدا زن و بعد وکیل است میسپارد و هردو باهم دقایق طولانی اشک میریزند و اشک میریزند و اشکها که تمام شد ، یک کافی تلخ میخورند و لبخند میزنند و زن شما تصمیم میگیرد که شما را رها کند! اینست تاوان خفه کردن صدای او. شلیک دقیقی که مستقیما شخص و شخصیت شما را نشانه رفته است...    






1. جمعه ، یک روز بینظیر بود. جمعه ، یک روز بینظیر بود. جمعه ، یک روز بینظیر بود...


2. هر پرونده جدیدی که مدارک ناقص جزو ادله ش باشه ، یک استرس جدیده. ملت وقتی که مدارکی رو تنظیم می کنن اصلا حواسشون به نکات مهم کلیدی نیست. از سر عجله و صرفا بابت اینکه یک چیزی بین خودشون مکتوب کرده باشن ، چهارتا خط مینویسن و بعد از بروز مشکل از وکیل منتخبشون انتظار دارن با همون مدارک ناقص ، معجزه کنه. البته که معجزه ، کار من نیست. فقط استرس ها می مونه برام حتی با وجود اتمام حجت و قرارداد سفید امضا و بارها توضیح شرایط :/


3. هشت تا ماهی وروجک رنگی رنگی خوشگل خریدم. انداختم تو جام بلور عمودی مکعبی که داشتم. لابلای حبابهای اکسیژن میرن بالا و پایین و باهم آواز می خونن. صدای بسیار قشنگی هم دارن :)


4. چهارشنبه شب بعد از کارگاه خوانش قانون ، رفتم به جلسه شورای هماهنگی ا.صل.ا.ح ط.لب.ا.ن.

اووووووووووف که چه خاطراتی از ذهنم گذشت... چندبار در حین صحبتها چنان آه عمیقی از ته دلم کشیدم که نگاهها رو به سمت خودم جلب کردم... نیمه شب که به خونه برگشتم تا اذان صبح با خودم کلنجار رفتم... صدای اذان مسجد محله که تمام شد ، به زور و با تلقین خوابیدم... به تعدادی از اعضای جلسه ، حس قلبی خوبی نداشتم علیرغم اینکه دو نفرشونو بسیار دوست میدارم. نکته جالب اینه که در این احساس با جفت جان ، اتفاق نظر داریم. پیشنهاد مصرانه مسئول جلسه به من برای همراهی اونها و دعوت مشتاقانه ش برای همکاری ، نتونست حس قلبی مو تغییر بده یا تعدیل کنه. در حین نوشیدن قهوه تلخ سفارشی با لبخندی تلخ تر بهش گفتم: فکر خواهم کرد... و اما در همون لحظه میدونستم چه پاسخی قراره بدم.


5. بر همگان گر ز فلک ، زهر ببارد همه شب / من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم...





1. کارگاه صبح امروز خیلی خوووووووب بود. خیلی راضی هستم از صراحت و تلخی کلامم تو این کارگاه. بعضی از شیرینی های مسموم رو از مغز و ذهن برخی "آرام گرفته ها" بیرون میکشم. پریشانی اونها ، بهترین دستاورد برای منه :)


2. امشب کارگاه خوانش قانون مدنی :)


3. فردا صبح تا ظهر ، دادگاه :)


4. یک جمعه عالی در پیش دارم. امیدوارم همون اتفاقاتی که دوستشون دارم و برنامه ریزیشون کردم ، بیفته :)


5. زیتونکم ، دخترکم ، دلم میخواد شاد و راضی باشی. نگرانیهای مادرانه من ، کاملا طبیعیه. حتما درک میکنی...


6. دعوت شدم برای جلسه معرفی کاندیداهای ا.صل.ا.ح ط.لب.ا.ن... یاد روزگار سرخوشی بخیر...


7. تو که نمیدانی!

یک دوست داشتن هایی هست که هر آدمی از پسش بر نمی آید.





1. جناب آقای گرامی! دادرس محاکم عمومی و انقلاب دادگستری شهر مظلوم من ، با همه وجود آرزو میکنم که به زودی شما رو در رتبه ریاست شعبه خانواده ببینم. شما شایسته عناوین برتر هستید. امیدوارم همیشه تندرست باشید :)


2. هاهاها.... خداییش نمیتونم جلوی خنده مو بگیرم... هاهاها... امروز رییس یکی از شعب کیفری ، بازپرس یکی از شعب بازپرسی رو صدا کرده که بیا خودت صورتجلسه ای رو که نوشتی ، بخون برام. خطت اصلا قابل خوندن نیست. هاهاها... بازپرس مذکور از منفورترین چهره های دادگستریه که همه با هم برای انتقالش به جهنمی دیگر ، دست به دعا هستیم :@


3. قرارمان ، فصل انگور.

شراب که شدم

تو ، جام بیاور

من ، جان!



پ.ن

دوست خوبی که شماره همراهتو گذاشتی و نوشتی احتیاج به مشاوره داری و خواستی که تو واتس برات پی ام بدم. باید عرض کنم که اصلا فرصت مشاوره دادن تو فضای شبکه رو ندارم. نوشته بودی که آدرس دفترمو نداری. پیدا کردن آدرس اگه واقعا بخوای که کاری نداره! و اینکه نوشتی نمیتونی مشکلتو رو در رو بگی ، بهرحال باید راهی براش پیدا کنی. من حتی مشاوره تلفنی هم نمی دم. ضمنا آدرسی هم که گذاشتی باز نمیشه. موفق باشی.




1. خوششششش گذشت تعطیلی؟؟؟


2. یک تغییر وضعیت اساسی تو دفتر دادیم و فعلا خعلی خوشحالیم :)


3. خودمان را جینگیل پینگیل فرمودیم و فعلا خعلی راضی هستیم :)


4. چقققققدر تا قبل از حضور قضات مشاور زن در دادگستری به ما و موکلین مونث مان سخت میگذشت. چقققققدر الان خوبه که این بانوان نازنین کنار ما هستند. چقققققدر از همه دنیا عقبیم و چقققققدر قانعیم :(


5. دوباره با دف قشنگم دوست شدم :)

حتما ضربه های منو روی پوست خوشرنگش ، خواهد پسندید :)


6. طالبی سبز. شلخته. تلفن. ماشین. کوچه. پلاژ. پلو ماش. مسجد. فیلم. سیزده ماهگی. اتاق. حاجی بادوم. خنده. موزیک. لهجه. ماگ. خواب. تجربه. نت. رضایت. خاطره. اسپری. کتاب. شلوارک. گل. شب. حرف حرف حرف. شرااااب شراااااااب شرااااااااااااااااااااب...






1. جناب آقای فدایی! قاضی محترم شعبه هفدهم دادگستری نیکبخت اصفهان ، از شما بخاطر ادب و لبخند و شخصیت متین تون بسیار متشکرم. امیدوارم همیشه در پناه خیر و خرد باشید :)


2. مضحک ترین مراجع ها ، اون دسته ای هستن که میان میشینن روی صندلی و زل میزنن تو چشات و میگن: منو که یادتون هست؟ سه سال قبل (مورد تا پنج سال هم داشتیم!) اومدم یه بار واسه مشاوره! وقتی میگی متاسفانه شما رو به یاد نمیارم ، آنچنان نگاه عاقل اندر سفیهی بهت میندازن که میخوای بلند بشی از همین طبقه سوم پرتشون کنی کف خیابون. والا. حالا از خودش بپرسی صبحونه چی خوردی ، باید کلی فکر کنه تا جواب بده!


3. کتاب جدیدمو خیلی دوست دارم :)


4. امروز یک سند رسمی بسیار مسخره ای رو رویت کردم. به غااااایت مسخره. اصلا نمیدونم سردفتر موقع تنظیمش هوشیار بوده یا نه. اگه صاحب سند به من وکالت بده ، کل مدت ، استرس تفسیر قاضی از این سند رو خواهم داشت. یعنی تا این حد که باید همون اول یه برگه سفید امضا از صاحب سند بگیرم :|


5. فصل بسیار بزرگ و بسیار خاصی در روابط من و زیتونکم رقم خورده. خوشحال و نگرانم :)


6. کللللللللللی برنامه واسه تعطیلات سه روزه دارم. کلللللللللی. چه خوب :)

امیدوارم به همه خواننده های روشن و خاموش خوش بگذره و خووووب استراحت کنین :)


7. طلوع نگاه ، شروع شراب از مختصات نام توست / ایمان من در حلقه ی هندسه ی اندام توست...




1. اولین جلسه کارگاه "ریشه سالم" صبح چهارشنبه به قدری موثر و دلخواه بود که خیلی زیاد از خودم راضی هستم :)


2. کارگاه چهارشنبه شب با مرور قوانین فصل جدید که بسیار چالشی بود به آرامش و خنده برگزار شد. سعی کردیم ناسزاهای قانون رو در لفافه طنز بپیچم و تشریح کنم :(


3. از این به بعد ، کارگاه نقد فیلم یک هفته درمیان خواهد بود. صبح پنج شنبه بجای فیلم در مورد ضرورت مشاوره تخصصی تبادل نظر کردیم :)

صراحت بی حدی بروز دادم و هزینه هاشو با کمال میل خواهم پرداخت :)


4. عصر پنج شنبه ، عصر بسیار دلپذیری بود. به امید تکرارش :)


5. جمعه شب رفتم به باغ گلخونه محبوبم و چندتا گل زیبا واسه خونه و چندتا ساکولنت واسه دفتر خریدم. با ساکولنتهای کوچولو ، یه تراریوم خوشگل درست کردم که الان داره جلوی چشمم ، دلبری میکنه :)


6. وقتی تو آشپزخونه خسته میشم ، میرم در کابینت ادویه هامو باز میکنم و چندتا نفس عمیـــــــــــــــــــــــــــــق میکشم. حالم میاد سر جاش. عاشق عطر ادویه های بینظیرم هستم :)


7. فردا صبح تا شب با دوستان همکلاسی دوره دانشگاه میریم باغ :)

این سومین مهمونی دوستانه مون بعد از تشکیل گروه وایبره که هممونو بازم دور همدیگه جمع کرد :)


8. ... نخفته ام ز خیالی که میپزد ، دل من / خمار صد شبه دارم ، شرابخانه کجاست؟.../ از آن به دیر مغانم عزیز میدارند / که آتشی که نمیرد ، همیشه در دل ماست ...





1. در سفر کوتاهم ، بسا نکته ها رفت و شکایت نکردم... به امید خیر و صلاح که هرچه زودتر فرا برسد...


2. دیشب به جفت جان گفتم کتاب بعدی رو انتخاب کردم. فقط یکی دو روز فرصت رفرش میخوام و یه مرور سریع به کتابی که تموم شد. بعد جفت جان و من در یک لحظه باهم و همزمان ، اسم کتاب جدید رو گفتیم! بارها از این دست تله پاتی بین مون اتفاق افتاده که بسیار لذت بخشه. جفت جان هم صراحتا ابراز شادمانی کرده از این شباهت سلیقه و قرابت نظر. باشد که نیکو واقع گردد :)


3. آقارضا مارمولک می گفت: اگه یاد نگیری دل بکنی ، یه روز مجبور میشی جون بکنی. نقل به مضمون البته. کاملا درست می گفت. تمرین دل کندن یکی از تمرین های سخت اما قشنگ زندگی منه :)


4. فرداصبح مشاوره ، بعدش اولین جلسه کارگاه جایگزین رنگین کمان که اسمش "ریشه سالم" هست.

فرداشب ، کارگاه قانون.

پنج شنبه صبح ، کارگاه نقد فیلم.


5. پیاده روی صبحگاهی با تمرکز روی موزیک های فیوریتم ، بقدری دل انگیزه که نمیتونم توصیفش کنم :)



6. گه ملحد و گه دهری و کافر باشد / گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد / باید بچشد عذاب تنهایی را / مردی که ز عصر خود ، فراتر باشد...





1. رنج میبرم و رشد میکنم... رنج میبرم و قد میکشم... و به قول داستایوفسکی ، تنها از این میترسم که شایستگی رنجهایم را نداشته باشم...

متاسفم برای خودم و اکثریت دوستان هم نسلم که فرصت جور دیگر فکر کردن را نداشتیم. ما در جنگ و انقلاب محاصره شده بودیم. در ایدئولوژی مذهبی که هرچند روشنفکرانه بود اما منحصر به باورهای دینی بود. فراتر از این را جرات تجربه نداشتیم. از اتهام ارتداد که بگذریم و قضاوت ها را که نادیده بگیریم ، اگر فقط برای "فکر نکردن" خود را حلق آویز کنیم ، جا دارد....

چه بسا بعد از تفکر ، بازهم به باورهای خانوادگی ، ایمان مجدد می آوردیم اما لابد افتخار میکردیم که خودمان ، عقل آکبندمان را به کار گرفتیم و "انتخاب" کردیم....



2. کتابی را که پنجم اردیبهشت به پیشنهاد جفت جان ، شروع کردیم بامداد امروز تمام شد اما من با اتمام این کتاب ، فصل جدیدی را درزیستن آغاز کردم. امشب با انبوهی از پرسشها و نقدها و تاییدها که امیدوارم دروازه تولدی باشند و نه پرتگاه سقوطی ، راهی یک سفر کوتاهم. دقایق بسیاری در این سفر ، مهلت خواهم داشت تا با فیلسوف جسور به بحث بنشینم و یکدیگر را محک بزنیم. حرفها برایش دارم و حرفها برایم دارد...

از سفر که برگردم ، کتاب بعدی را من پیشنهاد میدهم و جفت جان میپذیرد و شروع میکنیم:)



3. کارگاه قانون چهارشنبه شب با اتمام مواد مورد بحث با پیشنهاد من و قبول دوستان به تولد گروه مجازی در واتس اپ منتهی شد. از چهارشنبه شب همین هفته ، فصل جدیدی از مباحث رو شروع خواهیم کرد :)



4. کارگاه نقد فیلم صبح پنج شنبه ، جو تامل برانگیزی پیدا کرد.

برای ان امین بار متوجه شدم که زنان ناتوانی به لحاظ اقتصادی و فرهنگی وجود دارند که در عین نارضایتی از وضعیت موجود ، تلاشی برای تغییر این وضعیت نمی کنند. تنها عکس العملی که از ایشان در مواقع رویارویی با مسائلشان میبینیم ، بغض تلخ و اشک داغ است... حال بدی پیدا میکنم این وقتها :(



5. از این تنگین قفس ، جانا پریدی / وزین زندان طراران ، رهیدی / ز روی آینه ، گِل دور کردی / در آیینه ، بدیدی ، آنچه دیدی / در این عالم نگنجی زین سپس تو / همان سو پر که هر دم در مزیدی...