روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد



1. سلام دوستان مهربان :)

تعطیلات خوش گذشت؟ حسسسسابی ریلکس فرمودید؟ :دی

من نهایت استفاده رو ازش بردم. مخصوصا پنج شنبه و جمعه واسه من خییییییییلی عالی بود. به امید تکرارش :) :*


2. جفت جان در مورد مادر نازنینش برام حرف زد و اینکه احساس میکنه خیلی به ایشون بدهکاره. همینطور که داشت مادرشو برام  توصیف میکرد ، کلمه ای به کار برد که تنم مور مور شد. گفت: مامانم مث یه "شهید" می مونه. بغضم گرفت. واقعا بعضی مادرا انقدر ایثار و فداکاری و از جان گذشتگی می کنن که در عین زنده بودن ، تفاوتی با یه "شهید" ندارن. جفت جان چقدر قشنگ حق مطلبو درباره مادرش ادا کرد...


3. چندتا گل خوشگل از باغ گلخونه محبوبم خریدم. عاشق این موجودات انرژی بخش زیبا هستم. یکی از تفریحات سالم من رفتن به گلخونه هاست :)


4. گواهینامه مو تمدید کردم. یعنی اصلا لزومی نمی بینم که بگم چه مدت از انقضای اعتبارش گذشته بود و من متوجهش نبودم  وگرنه به سلامت مشاعرم شک میکنید :"(


5. ماشینو بردم چک. یک مبلغ زیادی واسش پرداخت کردم و همه جاشو سرویس کردم. از لاستیک و لنت و آینه بغل و شیشه بالابر و تعویض روغن و فیلتر و.... الان زنده شده طفلک من. بعدشم بردمش کارواش کااااامل و بسلامتی داره بارون میاد الان :دییییییی


6. ...عشق چو لشگر کشید ، عالم جان را گرفت / حال من از عشق پرس ، از من مضطر مپرس / هست دل عاشقان ، همچو دل مرغ از او / جز سخن عاشقی ، نکته دیگر مپرس .../ هست دل عاشقان همچو تنوری به تاب / چون به تنور آمدی ، جز که ز آذر مپرس  / مرغ دل تو اگر عاشق این آتش است / سوخته پر ، خوشتری. هیچ تو از پر مپرس...






1. این دیپلمات متین مودب خوشرو ، نه مصدقه و نه امیرکبیر. مقایسه شون هم بنظرم فقط خوشمزگیه. ما مردمم که خوشششمزه! این حضرات هرکدوم جایگاه خودشونو در تاریخ پاره پاره این مملکت دارن. میدونین چیه؟ من الان اصلا ذوقمرگ نیستم. سی/یا/ست خییییییییییلی بازی داره. خییییییییییلی زیااااااااااد. سوابقی که از این بازیها میشناسم نمیذاره که مثلا امشب برم تو خیابون و بالا پایین بپرم از خوشحالی! همون دقایق اول توی نطق دوتا پرزیدنت ، اینقدر تضاد و تناقض شنیدم که فقط یه زهرخند زدم و رفتم یه کافی تلخ به خودم حواله کردم بلکه آروم بگیرم... که نگرفتم!

اما دلم میخواد بگم که علاوه بر ظریف ، از اشتون هم خوشم میاد. از موگرینی نیز. از مونیز حتی. از شرمن و صالحی ایضا. به ویژه از کری.

و از این بابت اصلا هم شرمنده نیستم :)


2. یه چیز دیگه هم که هست اینه که ما ملت کلا جوگیر و احساسی هستیم و این اصلا خوب نیست و بلکه بد هم هست و اساسا بسیار به ضررمونه :/


3. دارم سنگینی کتاب جدید رو با زور تحمل میکنم. با زوووووور...


4. گرسنگی ام ، قدیمی است. / به عشق که رسیدی ، قوت مرا با مشت و شتاب ، پیمانه کن. / از بد حادثه به سراغ تو نیامده ام. / از پیرهنت ، دستمالی میخواهم که زخم عتیقم را ببندم / و از دهانت ، بوسه ای که جهانم را تازه کنم.




1. بلاگ اسکای تغییرات مخوفی کرده :دیییییی

اصن بهش نمیاد :/


2. کتاب جدید رو از دیروز شروع کردم. واااای... پیش درآمدی که مترجم برای کتاب نوشته ، چنان بلایی سرم آورد که تمام روز فقط همون یادداشت رو بارهاااا خوندم و بی اختیار و بی اختیار و بی اختیار ، اشک ریختم... یادتونه استرس داشتم برای شروعش؟ بیخود نبود! عاقبت امروز صبح از پیش درآمد گذشتم و رفتم سراغ متن... ولی انقلابی شده تو ذهنم. خودم رو به منبع خیر میسپارم تا جان سالم از سنگینی این کتاب به در ببرم. آمین...


3. دلم میخواد زیتونک ، دختر مستقلی باشه به هر لحاظ. اصلا معتقد نیستم که تا وقتی که نونش هست و آبش هست ، لزومی نداره بره سرکار. دلم میخواد ضمن اینکه نون و آبش هست ولی محیط اجتماعی و مناسبات شغلی و روابط حرفه ای رو تجربه و درک کنه. شیرینی استقلال اقتصادی رو بچشه و اعتماد به نفسش بره بالاااااا. البته که واسه دختری تو سن زیتونک که تخصص ویژه ش چیز دیگه ای هست و باید منتظر استخدام تو رشته خودش باشه ، شغل خاصی غیر از منشی یا فروشنده به ذهنم نمیرسه و البته که منشی و فروشنده ، برای زیتونک از نظر من  دلخواه و مورد تایید نیست. به همین خاطر امیدوارم زودتر یا استخدام بشه یا ییییهوووو از طرف یک جای خووووووب ، دعوت به همکاری بشه. آمین...


4. دیشب با دخترعموجان و پسرعموجان رفتیم به یکی از تفریح گاههای عمومی. حدود 80کیلومتر خارج از شهر. فقط دلم میخواد این منطقه تو یکی از کشور های مجاور بود. چنان جذب توریست میکردن باهاش و چنان منبع درآمدی میشد براشون که وصفش نگفتنی. اما حالا چی؟ تو اون هوا و اون آب و اون کوهستان  ، مناظر حال به هم زنی میشد ببینی که تاسف برانگیز بود. کلا فرهنگ ایرانی به باد فنا رفته. سالهاست که به این نتیجه رسیدم... :(


5. ... دلبر صنمی شیرین ، شیرین صنمی دلبر / آذر به دلم بر زد ، بر زد به دلم آذر / چشمش ببرد دلها ، دلها ببرد چشمش / باور نکند خلق ، آن . خلق ، آن نکند باور / مسته صنما چندین ، چندین صنما مسته / می زن به طرب با من ، با من به طرب ، می زن...






1. من ، پنجره بر دوش به دنبال منشی هستم. هل من ناصر ینصرنی؟؟؟


2. کتابم تموم شد. کتاب بعدی ، خود بخود مشخصه. چون مترجم تو پیشگفتار این کتاب ، مفصل شرح داده که کتاب حاضر ، مقدمه فلان کتاب هست. کتاب جدید رو از جمعه شروع میکنم. میخوام این دو روز یه جمع بندی و مرور سریع داشته باشم :)

هنوزم استرس شو دارم :/


3. یه تابلو روی دیوار اتاقم ، جا خوش کرده که یه بیت شعره:


" بگفت از دل جدا کن ، عشق شیرین

بگفتا چون زیم ، بی جان شیرین"


و من نگاهش میکنم و تکرارش میکنم و دلم غنج میره :)



4. چندسال بود که برای مراسم شبهای قدر به منزل یکی از دوستان خانوادگی دعوت میشدم. یک جلسه نیمه علمی بود درواقع. یعنی توش از مزخرفات و چرت و پرتهای بی پایه و اساس و موهوم خبری نبود. واسه همین میرفتم و اون وسط به خواهش میزبان چند دقیقه برای حضار صحبت میکردم. امسال که مجددا ایشون با لطف همیشگیش دعوتم کرد ، هیچ کششی برای رفتن نداشتم. بهش گفتم باید این یقین ترک خورده رو دوباره وصله کنم. اگه وصله شد که مراسم بعدی تونو به شرط حیات خواهم اومد. اگه هم وصله نشد هیچ باکی نیست. بناست که عقل و اندیشه ، کارکرد داشته باشه. نتیجه رو میسپاریم به زمان :)


5. ای شیخ! از حصیر ، فریبم مده به رزق / کاید ز بوریای تو ، بوی ریا هنوز / مالک ، غریق نعمت جاه و جلال و قدر / زارع ، اسیر زحمت و رنج و بلا هنوز / در قرن علم و مهد طلایی ز روی جهل / ما در خیال مس شدن کیمیا هنوز...





1. نهم تیر ، تولد زیتونکم بود. دخترکم. پاره قلبم... و فردا هم تولد خودمه. واسه خودم  آرزوی تندرستی و رضایت دارم :)

2. مردک حقه باز تو دادگاه دست گذاشت روی قرآن و قسم خورد که هیچی نداشته و حالا هم هیچی نداره. قاضی قسم شو تغلیظ کرد و مردک به جان پدر و مادرش هم قسم خورد که داره حقیقتو میگه. بعدش من تقاضای استعلام از مرکز جامع املاک کردم. حالا پاسخ استعلام نشون داده که سه هفته بعد از مطالبه مهریه موکلم ، مردک حدود چهار هزار متر زمین رو به مادرش منتقل کرده. عجب... عجب... :/

3. کتابم داره تموم میشه. واسه کتاب جدید ، استرس دارم. چرا؟!! :|

4. منشین چنین زار و حزین چون روی زردان / شعری بخوان ، سازی بزن ، جامی بگردان / ره دور و فرصت دیر اما شوق دیدار / منزل به منزل میرود با رهنوردان / من بر همان عهدم که با زلف تو بستم / پیمان شکستن نیست در آیین مردان ... / آن کو به دل دردی ندارد آدمی نیست / بیزارم از بازار این بی هیچ دردان... / با تلخکامی صبر کن ای جان شیرین / دانی که دنیا زهر دارد در شکر دان...





1. گفته بودم در منزل دوستم به یک کلاس خانگی دعوت شدم. دیروز عصر تا شب در جمع دوستان جدید بودم. دوطبقه بالاتر از خونه دوستم در منزل یک دانشمند جوان. با این دانشمند جوان در یکی از گروههای ارزشمند تلگرام به صورت مجازی آشنا شده بودم و بسیار مشتاق بودم که ایشونو از نزدیک ببینم و باهاش صحبت کنم. دیروز توفیق حاصل شد. با یک بسته شکلات به کلاس رفتم و حظ بردم از حجم اونهمه سوادی که دانشمند جوان با مناعت طبع و متانت و وقار و گشاده دستی و بدون کمترین بخل و خساست با ما شریک شد. در پایان کلاس از من پرسید: جلسه ما رو چطور دیدید؟ گفتم: یاد گرفتم. و همین دوکلمه کافی بود :)

مجددا دعوت شدم برای حضور در ادامه بحث. چه خوب :)


2. بنده به عنوان یک وکیل آگاه و دلسوز و مسئول و متعهد این مملکت در این لحظه به شددددت احساس وظیفه میکنم که امت شهیدپرور همیشه در صحنه رو به یک نکته بسیار مهم متذکر بشم: عزیزان دلم! ماه رمضان ، ماه حرام نیست. نگران تغلیظ دیه نباشین. بزنین همدیگه رو له و په کنین. دیه در این ماه ، فقط و فقققط 165 میلیون تومن ناقابله. ماههای حرام عبارتند از رجب و محرم و ذی القعده و ذی الحجه. اوکی؟ :/


3. دوره اول کارگاه "ریشه سالم" امروز صبح تموم شد. چه لذتی داره وقتی میبینم شرکت کننده ها ، مصرانه متقاضی ثبت نام دوره دوم هستن :)

ناگفته نمونه که بعد از جلسه اول ، سه نفر دیگه نیومدن. امروز شنیدم بعد از جلسه اول یکی از خانمها تا شب حالش بد بوده و بعد هم کارش به سرم و دارو کشیده!!! یعنی اینجور مردمی هستیم ما!!! حتی طاقت شنیدن هم نداریم...



4. من از آن روز که در بند توام ، آزادم / پادشاهم که به دست تو ، اسیر افتادم / همه غم های جهان ، هیچ اثر می نکند / در من از بس که به دیدار عزیزت ، شادم... /  من که در هیچ مقامی نزدم خیمه‌ ی انس / پیش تو ، رخت بیفکندم و دل بنهادم / دانی از دولت وصلت چه طلب دارم؟ هیچ! / یاد تو ، مصلحت خویش ببرد از یادم / به وفای تو کز آن روز که دلبند منی / دل نبستم به وفای کس و در نگشادم / تا خیال قد و بالای تو ، در فکر من است / گر خلایق ، همه سروند ، چو سرو آزادم...















1. نزاکت رو به افول مجریان صدا و سیمای میلی این مملکت حال منو به هم میزنه... کارشناس دعوت میکنن به برنامه ، خودشون میشن یه پا کارشناس! مهمون دعوت میکنن به برنامه ، اینقدر تو حرفش میپرن که باید صراحتا بگه حرف من ناتموم موند! ، مجری برنامه ساز میشن ، کاری میکنن آدم کلا قید برنامه رو بزنه!... ضمن تبریک برد دوم تیم والیبال مون مقابل تیم آمریکای بد پدرسوخته شیطان بزرگ اخ و پیف اه اه جهانخوار ، متاسفم برای اون مجری شیرین عسلی که روی آنتن زنده میگه: آمریکایی های مادر مرده!!!... همین بی تربیتهای مادرمرده به احترام قانون شرع مملکت میزبان تا لحظه اذان ، آب نخوردن و ما که کباده کش دین و تمدن هستیم با هووو کردن سرود ملی اونها به مهمان هامون توهین کردیم و حتی سرود ملی شونو از تی وی با کلاس مون پخش نکردیم! دم هممون گرم که اینقده ماهیم! حالا هی بشینین دورهمی بگین ایران ، آمریکا رو مقهور کرد! آره...


2. وقتی قاضی صادرکننده دادنامه ، اونقدر تواضع و وجدان و انصاف داره که تو دادنامه قید میکنه " با استناد به دفاعیات وکیل" ، خیییییلی حس خوبی به من میده :)


3. دریافت معانی بعضی از پاراگرافهای کتاب ، واقعا دشواره. جفت جان میگه طبیعیه. شاید درست میگه. روی خیلی از تعابیر ، دقایق زیادی توقف میکنم. ذهنمو درگیر میکنه. اونچه که مسلمه  اینه که راه جدید اما صعب نقد با کمک این دیدگاه تازه ، هموارتر شده. درواقع شجاعتمو بیشتر کرده. مرسی فریتس :)


4. خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟ / طاقت بار فراق ، اینهمه ایامم نیست! / خالی از ذکر تو عضوی؟ چه حکایت باشد! / سر مویی به غلط در همه اندامم نیست... / گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف / من که در خلوت خاصم ، خبر از عامم نیست... / دوستت دارم اگر لطف کنی ، ور نکنی / به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست...