روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد


1. بعد از سوپرایز بینظیر خداجون ، بارون ناگهانی تابستونی ، هوا خنک تر شده :)

2. درختای زیتون دادگستری به بار نشستن :)


امروز ، یه خانم جاافتاده ای بعد از اینکه جلوی میز قاضی ، نیم ساعت از دست شوهرش نک و نال کرد و محسنات! ایشونو واسه قاضی و ایضا اینجانبان (زیتون و همکاران معطلش) مفصل و مشروح توضیح داد ، قاضی بهش گفت که خب خواهر من ، اگه این چیزا رو که میگی بتونی به دادگاه اثبات کنی من فورا دادنامه طلاقتو مینویسم. واسه چی اقدام نمی کنی؟
اونوقت خانمه برگشته با اعتماد به نفس کامل بدون ذره ای تعارف و خجالت بهش میگه: نههههههه... طلاق نمیخوام. طلاقم ندین. طلاق بگیرم چکار کنم؟ طلاق بگیرم ، شما میای منو میگیری؟!!!


قاضی: o-0

ما: :دیییییییییییییییییی


3. این دختره رو یادتونه تو بند چهارم پست؟
آش و لاش و کبود از کتک ، میخواد مهرشو اجرا بذاره و طلاق بگیره :|


4. فردا کار مهمتری دارم. رنگین کمان ، تعطیل!



پ.ن

دوباره میسازمت وطن

اگرچه با خشت جان خویش

ستون به سقف تو میزنم

اگرچه با استخوان خویش...


روح سیمین بانوی ایران ، شاد.




روبراه نشدم هنوز اما ترجیح دادم که ذهنمو بتکونم شاید سبک بشه و منم حالم بهتر بشه....


1. پروژه انتخاب رشته تموم شد. با توجیهی که از ویکتور فرانکل بزرگ یاد گرفتم ، به رنجی که از انتخاب رشته و انتخاب شغل زیتونک به قلبم وارد میشه ، معنا میدم و تحملش میکنم و میپذیرمش تا دخترم از زندگیش لذت ببره... سخته. بسیار سخته. ولی وقتی میبینم خودش چقدر برای رسیدن به علایقش تلاش میکنه و مبارزه میکنه ، به خودم نهیب میزنم که هی زیتون! دیکتاتور نباش. بذار پاره قلبت راهشو بره. بذار خوشحال باشه... و اینگونه شد که رضایت دادم به آنچه نمی پسندم!


2. هفته قبل ، یه دادگاه بد داشتم که چندین روز بخاطرش ذهن و دلم مشغول بود... طرف دعوا ، پدر و پسر بی وجدانی هستن که از قضا بسیار هم بی ادب هستن :@
جلسه اول رسیدگی ، دوسه ماه قبل بود که از ناحیه وکیل طرف ، تقاضای تجدید وقت برای استماع شهادت شهود شد.
دفاعیات من ، محکم و مستدل بود و تقاضای استماع شهادت صرفا به جهت اطاله دادرسی مطرح شد...
بهرحال... ساعت هشت صبح ، مشخص شد که دادرس در مرخصی هستش و رئیس شعبه باید رسیدگی کنه... شهود تعرفه شده از ناحیه طرف ، نیومدن!... شهود معارض ما اومده بودن... قاضی تا 8:15 مهلت داد. نیومدن!...وکیل طرف ، چندبار باهاشون تماس گرفت که هربار گفتن تو راهیم و داریم میرسیم اما نهایتا نیومدن!... صورتجلسه به امضا وکلا رسید و ختم جلسه!!!...

پشت در شعبه ، پیرمرد بی تربیت بی عقل ، دهنشو باز کرد به تهدید! که فلان میکنم و بهمان میکنم... کلا خودمو به نشنیدن زدم اما ول نمی کرد... لایحه مو بردم که دستور ثبت شو بگیرم. پشت سرم اومد داخل شعبه و تهدیدها شو ادامه داد. دیگه صبرم تموم شد. به قاضی گفتم ازتون خواهش میکنم تموم اظهارات این آقا رو مکتوب کنین. ایشون دارن به من حین انجام وظایف شغلیم توهین میکنن و توهین به من ، توهین به دادگاه و توهین به شماست. من میخوام روی صورتجلسه ای که شما تنظیم میکنین اقدام کنم. وکیل طرف که شنید ، فوری از جانب موکلش عذرخواهی کرد و قاضی هم ترجیح داد قضیه همونجا فیصله پیدا کنه...

فقط بخاطر اینکه اقتدارم مخدوش نشه به وکیل طرف ( زبونم نمیچرخه بهش بگم همکار! عضو ماده 187 منحوس :@@@ ) گفتم خدا رو شکر کن که موکلت ساکت شد وگرنه جوری ساکتش میکردم که اساسا دهنش بسته بشه و میدونی که میتونستم و میکردم. اونم باز عذرخواهی کرد و گفت به دل نگیر و اینها الان عصبی هستن... ومن دیگه حالشو نداشتم بهش بگم که برو جمعش کن بابا ، که من می دیدم خودت هم خوشحال بودی از اهانتهای موکلت ، که انگار حالیت نیس اهانت به من یعنی اهانت به خود خودت ، که اگه نشنیده بودی از قاضی چی خواستم عمرا عذرخواهی نمی کردی ، که هنوز نفهمیدی پرونده ها تموم میشن اما ماها باید کنار هم باشیم... گذشت... تموم شد و رای به نفع ما صادر خواهد شد... امید به خدا :*


3. دادگاه نطنز با اخلاق بسیار خوش و محترمانه دادرس جوان تنها شعبه حقوقیش برگزار شد و یک سری استعلام باید درخواست میشد که شد و حالا باید ببینیم جواب استعلامها چی میشه :)

4. رنگین کمان صبح چهارشنبه هم خوب بود. خووووووووب :)

5. چهارشنبه شب با سرگیجه عجیب و غریبی از دفتر رفتم اما نمیتونستم قید شب شعرو بزنم.
زیتونک همراهیم کرد و با نیم ساعت تاخیر رفتیم.
یه پسرکوچولوی هشت نه ساله ، تکنوازی تمبک اجرا کرد :*
تکنوازی سه تار با همراهی آواز داشتیم :)
همنوازی تمبک و نی و آواز هم بود :)
همنوازی تمبک و نی هم ایضا :)
حسن ختام بسیاااااااااااار عاااااااااااااااااالی برنامه هم ، همنوازی نی و دف بود که اشک منو درآورده بود. پونزده دقیقه ، عشق کردم با ضربات دف و سوز نی:)

و خب دوباره هم شعر نخوندم علیرغم اصرار دوستان. چون هم سرم گیج بود و هم دوست پایه ، غایب بود :(


6. جمعه روز دشواری بود... روحا و احساسا... شاید شرحشو بنویسم برای رفقا...


7. صبح شنبه ، دستور تامین دلیل پرونده حسابرسی شرکتو گرفتم.

زنگ زدم به رئیس. میگم لطفا دویست تومن واریز کنین به کارت من برای حسابرسی.

میگه: اوکی. میلیون؟

من: o-0


8. دیروز از صبح تا بعدازظهر ، شرکت بودم.

حسابرس اومد و سیستمو چک کرد و قول همکاری داد و رئیس کلا خوشش اومد ازش و اینا :)))


دارم متوجه روابط عجیب و غریبی تو شرکت میشم.
رئیس هم سربسته اشاره ای به دوسه مورد کرد که دفعه بعد مفصلشو خواهد گفت. هی نامحرم میومد و می رفت!


9. امروز صبح با دوستم رفتیم خرید تلویزیون و قالیچه و سرویس غذاخوری واسه خونه کوچولو :)

قیمتها سرسام آوره :(


10. فردا صبح ، دادگاه :)







یه کم که روبراه بشم دوباره مینویسم...

مرسی از خصوصیا و مسیجای محبت آمیزتون...




1. قبل از اینکه برم مسافرت ، دو سه بار مسیج اداره دارایی اومد که هی میگفت مودی گرامی بیا برگه تشخیصتو بگیر و مالیاتتو بده. منم هی میگفتم بیشین بینیم باو :دی
خلاصه از مسافرتم که برگشتم کلا یادم رفته بود که بدهکارم!
اینقدر پوست کلفتی کردم تا زنگم زدن :@
خلاصه بلاخره همت کردم و رفتم و اون مبلغ کلان پول زور ازم گرفته شد و خیالشون راحت شد و همین دیگه :|

2. ویتامین ث با طعم لیمو ، خوشمزه تر از ویتامین ث با طعم پرتقاله :)

3. با بخش آموزش سازمانی که مربوط به شغل مورد علاقه زیتونکه ، تماس گرفتیم و چند و چون دوره آموزشی رو پرسیدیم و از کم و کیفش مطلع شدیم. دوره نسبتا طولانی و پرهزینه ای داره که از اول مهر ، شروع میشه.
تنها حسن این شغلی که انتخاب کرده و دوستش داره و من از هیچ جهتی باهاش موافق نیستم ، اینه که بخاطر این دوره آموزشی نسبتا طولانی ، زیتونک مججججججبوره که دانشگاههای داخل استان رو بزنه فقط :)
و تازه من نمیدونم که این حسن محسوب میشه یا عیب؟! چون انتخابهای محدودشو به شدددددت ، محدودتر میکنه :/


4. رمزپست قبلی رو برای مینا جون ، آرتمیس جون ، رها جون ، کاکتوس جون ، شهرزاد جون ، نهال جون ، آیدا جون ، آقای رضوی و عمو سیبیلو و اگه دوست دیگه ای یادم اومد میفرستم. اسمتونو نوشتم که اگه رمز نرسید حتما به من اطلاع بدین چون نظرتون برای من مهمه و این بار نمی گم اگه حوصله داشتین بخونین بلکه خواهش میکنم که حتما بخونین. مرسی از همه :)



این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.



1. شب شعر چهارشنبه شب فوق العاده عالی بود. بعد از دوسال محرومیت ، واقعا کیف کردم. فقط اینقدر عجله ای رفتم که فراموش کردم شعر خودمو ببرم :دیییی
مسئول جلسه و دوستام اومدن گفتن صدات کنیم شعرتو بخونی؟ گفتم من امشب فقط اومدم تماشا :دیییییی
خلاصه جای همه سبز.
مجلس با تکنوازی نی و آواز شروع شد. بعد چندنفر شعراشونو خوندن. دوباره همنوازی سنتور و نی و آواز. بعدش باز شعرخوانی. باز هم نی و تمبک و آواز و خداحافظ تا چهارشنبه شب بعد :)))

داشتم از شب شعر میومدم بیرون که رئیس شرکت زنگ زد. گفتش فردا باید ساعت ده صبح ببینمت. آقا اصن شیرینی شب شعر ، کوفتمون شد و رفت پی کارش :@
گفتم حاج آقا من واسه فردا چندتا برنامه دارم. نمیشه نیام؟ گفت حرفشم نزن. میخوام قرارداد خرید یه شرکتو ببندم. اگه نباشی هیچیو نمیتونم امضا کنم. طرف قرارداد فقط فردا اصفهانه. ضرر میکنمااااا.
منم دل ناااااازک... گفتم خب باشه ، میام اما زود باید برگردمااااا. اوکی؟؟؟ گفت زود برمیگردی. حداکثر یکساعته تمومه.
صبح پنج شنبه ساعت 9:30 رسیدم شرکت و چشمتون روز بد نبینه که تا 4 پشت میز قرارداد بودیم :@@@
فقط با زور قهوه خودمو نگه داشتم. یعنی یکساعت آخرشو رسما چشمام سیاهی میرفت. رئیس ، یه پاکت کامل سیگار کشید. باز شکرخدا که سیگارش ابدا بوی بد نمیده وگرنه در فاصله 30 سانتیش حتما خفه میشدم. حتی وقتی سرشو میاره کنار گوشم که یه حرف سکرت بزنه فقط بوی عطرش میاد نه هیچ بوی دیگه ای. اما طرف قراردادمون معلوم نبود که چه زهرماری می کشید که فقط ده دقیقه اومد رو صندلی کنار من نشست اما حالمو کلا به هم زد :@@@
خلاصه بعد از ساعتها چانه زنی ، قرارداد تنظیم و چکها تسلیم و اسناد شرکت ، مبادله شد و اجازه مرخصی فرمودند :|

2. پنج شنبه شب به تنظیم پیش نویس فرم انتخاب رشته گذشت و صبح جمعه مشاور انتخاب رشته اومد پیشمون و نظرات ایشونم شنیدیم و یه لیستم ایشون نوشتن که با فرم خودمون تلفیق کنیم و اینا :)
عصر جمعه به کارتن بندی مقداری از وسایل گذشت :/

3. جمعه شب وقتی لیستهای انتخاب رشته رو با زیتونک مرور میکردیم به نتایج شگفت انگیزی رسیدیم. نتایجی که حتی صبح جمعه به ذهنمون خطور هم نکرد!
خدا فقط به من صبر بزرگ بده :/
وسط انتخابای زیتونک که بسیااااار محدوده ، یه رشته هست که درموردش زیاد نمیدونستیم. من یهویی یادم اومد که پسر رئیس شرکتمون داره همون رشته رو میخونه :)
پرت شدم  رو تلفن و شماره رئیسو گرفتم و جریانو توضیح دادم و گوشی رو داد به پسرش و خلاصه اطلاعات مبسوطی گرفتیم و کلا روشن شدیم :)
قرار شد اگه من تا روز آخر مهلت انتخاب رشته رفتم شرکت ، زیتونک بیاد حضورا با ایشون مشورت کنه.
پسر خیلی متین و مودبیه. همون که میگه : پسر کو ندارد نشان از پدر و اینااااا :دیییی

3. فردا صبح ، یه دادگاه خیلی بد دارم. خییییییلی بد :/
یک هفته س دارم تو ذهنم دفاعیاتمو مرور میکنم :@
امیدوارم موکلم امشب راحت بخوابه :(
توکل به خدا :)




1. دخترم یکی از رشته های دانشگاهی مربوط به گروه ریاضی رو دوست داره.

تو دانشگاههای دولتی ، فقط اصفهان این رشته رو داره و اهواز... حالم داره به هم میخوره...

تا چندماه قبل که درباره شغل مورد علاقه ش حرف میزد ، جوری جبهه میگرفتم و تحقیرآمیز به قضیه نگاه میکردم که دیگه حرفشو ادامه نمی داد.

هفته قبل به همکارم گفتم که اصلا دخترم و انتخاباشو درک نمیکنم. تواناییش بیش از سطح توقعشه. انتظارش از خودش خیلی پایینه. همکارم پرسید که چه انتخابی و چه شغلی تو ذهن دخترمه؟ بهش گفتم و بعد در حالیکه واقعا بغض اومده بود تو گلوم ، گفتم که نمیتونم بپذیرم که اینهمه بخاطر شغل مورد علاقه ش که تازه از نظر من تاپ هم نیس ازم دور باشه.

همکارم یه کلیپ تو گوشیش داشت که تو چند قسمتش بازیگرای سینما و تلویزیون ، بیوگرافی شونو میگفتن. یه نفرشون ، شهره لرستانی بود که توضیح میداد بخاطر شغل پدرش که قاضی دادگستری بوده و اونها هرچندسال بنا به محل ماموریت پدرش تو یکی از استانهای کشور ، زندگی میکردن نمی تونسته آموزش مستمر ثابت هنرپیشگی ببینه و...

بعد از دیدن اون کلیپ و بعد از اینکه با دونفر دوست مورد وثوق صحبت کردم و همه زندگی خودمو مرور کردم به این نتیجه رسیدم که شغل مورد نظر دخترم ، صرفا باید اونو راضی کنه ، نه من و نه هیچکس دیگه رو. الان تو مرحله کلنجار نهایی با خودم هستم. هنوز دارم تو خودم میجوشم اما آرامش مو حفظ میکنم تا ببینم انتخاب رشته ش چه جوابی میده و تعیین تکلیف بشیم کلا :|


2. تو بخش خبری ساعت هفت صبح ، شنیدم که رئیس جمهور واسه بازدید و افتتاح طرحهای عمرانی و اجرایی و فرهنگی داره میاد چهارمحال بختیاری. یکشنبه که شرکت بودم رئیس میگفت از پروژه ما هم بازدید میکنه. امیدوارم پیشرفت پروژه ، رضایت بخش باشه :)


3. رنگین کمان صبح امروز ، خوب بود و احساس میکنم ظرفیت تغییر و پذیرش داره تو رفقا میره بالا و بالاتر :)


4. تا دوسال قبل ، چهارشنبه شبها میرفتم شب شعر :*

بعدش یه شرایطی پیش اومد که دیگه نتونستم برم و بعدشم که کنکور زیتونک ، مزید بر علت شد :(

هفته گذشته از دوستم که پای ثابت شب شعره پرسیدم که چه خبر و هنوزم چهارشنبه شبها محفل شعروموسیقی برپاست یا نه؟ در کمال خوشبختی ، امروز مسیج داده که امشب منتظرت هستیم :***




1. امروز واسه ثبت وکالتنامه پرونده جدید شرکت رفتیم نطنز :)

حدود دوساعت تو راه بودیم. یه روستای زیبا و خوش آب و هوا به نام یحیی آباد طرق رود بود که ملکی که سندش مشکل داشت و موضوع پرونده س ، تو اون روستا واقع شده. تموم خونه های اطراف اون ملک ، خونه باغ بودن با ساخت ویلایی و سقف شیروونی :)


شبیه طرقبه بود فضاش :)


خوشم اومد از دادگستری نطنز :)

کوچولو و جمع و جور بود با کارمندهای غریب نواز :)


رفتم دستور ثبت وکالتنامه رو از قاضی گرفتم. فکر میکردم رئیس تنها شعبه حقوقیش به پرونده رسیدگی میکنه اما دیدم ارجاع دادن به دادرس با این توجیه که رئیس شعبه حقوقی ، فقط پرونده های خانواده رو رسیدگی میکنه!!! برعکس همه جاهای دیگه ooo-000


درهرحال ، دادرس بامزه و خوش اخلاق و جوونی بود که باهاش آشنا شدم :)


ناهار دعوت شدیم به خونه باغ باصفای دوست رئیس شرکتمون که با احترام دعوتشونو رد کردیم و به نوشیدن یک لیوان شربت آلبالوی یخخخخخخخخخخ ، بسنده نموییدیم :دیییی


چند روز دیگه باید واسه وقت دادگاه ، دوباره بریم همونجا :)




2. یه کرم موس (کرم پودر خامه ای) از اورآل "L'oreal" خریدم. بینهایت سبک و خوشرنگه. هیچوقت کرم پودر نمی خریدم. همشششش پنکیک استفاده میکردم. این کرم موس از این مارک ، پیشنهاد یکی از همکارام بود که مشتری ثابتشه و خیلی راضیه از کیفیتش :)

الان که روی پوستمه ، اصلا احساسش نمیکنم :)


3. خداجون مهربون عزیزم ، بی حد و حساب دوستت دارم و میدونم که تو هم منو بی حد و حساب دوست داری :***




1. دیشب ساعت یازده ، رتبه کنکور زیتونکو دیدم... لعنتی پیجش چقققققدر سنگین بود... بیچاره شدیم تا باز شد... رتبه شو نمیفهمم خوبه یا بد! :/

( مینا جونم ، عزیزم ، وقتی نصفه شب مسیجت رسید و دیدم که یاد من و زیتونک هستی از ته دلم خوشحال شدم. دوستی با تو واقعا حال منو خوب میکنه. از شنیدن صدات و دلداریهای قشنگتم لذت بردم :*** )


2. فردا باید واسه ثبت وکالتنامه و لایحه پرونده جدید شرکت برم دادگستری نطنز. وقت رسیدگیش چند روز دیگه س. فردا باید برم که با دادگاهش آشنا بشم و قاضی رو ببینم. تا حالا دادگستری نطنز ، پرونده نداشتم. با راننده شرکت واسه صبح زود قرار گذاشتیم که بیاد دنبالم. توکل به خدا :)


3. امروز تو شرکت ، حرف این بود که رئیس جمهور قراره آخر هفته واسه بازدید از پروژه شرکت ما و چندتا طرح عمرانی و اجرایی دیگه بیاد. نمیدونم چرا من به جای رئیس ، استرس قول چهار ماهه شو دارم!!!


4. از اینکه با مشاور انتخاب رشته قرار بذارم واسه زیتونک ، وحشت دارم. وحشت که میگم یعنی وحشتااااااااا... ولی چاره ای هم نیس. باید حتما مشورت کنیم. انتخابای زیتونک ، بسیار محدود و انگشت شماره و من نمیدونم این رتبه با اون انتخابا تناسبی داره یا نه :(((





1. هفته قبل که شرکت بودم ، پرکارترین روزی که تا حالا اونجا داشتم همون روز بودش.
گفتم که شرکت مون داره یه پروژه ملی رو هدایت میکنه.
این پروژه ، یه زنجیره س که برای اولین بار در خاورمیانه به بهره برداری میرسه :)


آقای دکتر که سرپرست زنجیره س اومد و پاکتی که قراره محصول پروژه داخل اون پاکت به فروش برسه آورد و درباره ش کلی حرف زدیم. یه برند براش طراحی شده که دیدیم و سرش مذاکره نموییدیم :دی


رئیس با یه مدیر تبلیغات فروش تماس گرفت که بیاد برای قرارداد تبلیغات فروش محصول :)
منم قرارداد اعطای نمایندگی فروش رو تنظیم کردم که بره واسه امضا :)

2. تعطیلات عید فطر (راستی عید همگی مبارک :دی) خونه مامان بودیم و خونه خودمون به کارای عقب مونده رسیدیم :)


3. عصر پنج شنبه ، جلسه ماهیانه مرکز نور بود که بنا به پاره ای دلایل ، دیگه تو مرکز نور برگزار نمیشه و منتقل شد به فرهنگسرای آفتاب :)


درواقع مشاورین دو مرکز با هم ادغام شدن تا بلکه دست تو دست همدیگه ، گره ای از مشکلات شهر باز کنن. تو جلسه تصمیم بر این شد که یه گروه تو واتس آپ درست کنیم و جمع بشیم دور هم :)


و همچنین قرار شد از این به بعد ، مباحثی که مطرح میشه در قالب یه مجله ماهانه چاپ بشه :)


4. پنج شنبه شب ، همسر یکی از مسئولین اجرایی شهر ، مسیج داد که همدیگه رو تو پارک ببینیم.

همیشه واسه مسائلی که اهمیت داره تو پارک قرار میذاریم. راستش به دیوارها اعتماد نداریم :دییییی

رفتم و صحبت کردیم و ای بابا.... و ای بابا....



5. فردا صبح ، شرکت :)



این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.


1. رنگین کمان صبح چهارشنبه تشکیل نشد چون فقط دوتا از خانمها اومده بودن و من ترجیح دادم درس رو برای همه بگم بخاطر همین از اون دوتا عذرخواهی کردیم و جلسه بعدش موکول شد به بعد از تعطیلات عید فطر.


بجای رنگین کمان نشستیم با مدیر فرهنگسرا برای نمایشگاه روز دختر ، برنامه ریزی کردیم :)


دو دسته سه نفره از دخترای نوجوون بین 13 تا 16 سال اومده بودن برای تمرین نمایش شون که این دو گروه از لحاظ عقیدتی در دو جبهه متفاوت و روبروی هم قرار دارن. بهشون تمرین مناظره دادم. نشستن پشت میز مناظره و منم شدم ناظر و مجری. گروه اول تو استدلالش قوی تر بود. گروه دوم کم می آورد. فهمیدن که باید مطالعه کنن و فن بیان شونو تقویت کنن. خیلی جالب بود :)


بعدش دوتا مشاوره داشتم که جفتش حسسسسابی رفت روی اعصابم و تکمله ش هم یه صحبت خصوصی بود که بهتره هیچی نگم :|


2. پنج شنبه صبح دعوت شده بودم که تو یک جلسه تفسیر قرآن ، درباره ارتباط آیات ابتدایی سوره مجادله با طلاق عاطفی صحبت کنم.
چققققققدر جلسه خوبی بود. چقققققققدر لذت بردم . یعنی عااااااااااااالی بود :) :*

3. پنج شنبه شب ، مهمونی افطاری صد نفره مامانم تو خونه باغ باصفای پسرعمو بسیار خوش گذشت. عملا تا ساعت یک نصفه شب دور هم بودیم :)

4. جمعه به استراحت گذشت و تنظیم یک لایحه برای دادگاه دیروز :)

5. خانمهای دسته گلی که رمز پست قبلی رو داشتین اگه حوصله پست بعدی رو دارین خبر بدین تا کلیدشو بدم خدمتتون :)



رفت آن سوار ، کولی! با خود تو را نبرده
شب مانده است و عاشق ، تاریکی فشرده
کولی! کنار آتش ، رقص شبانه ات کو؟
شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟
رفت آنکه پیش پایش ، دریا ستاره کردی
چشمان مهربانش ، یک قطره ناسترده
می رفت و گرد راهش ، از دود آه ، تیره
نیلو فرانه در باد ، پیچیده ، تاب خورده
سودای همرهی را گیسو به باد دادی

رفت آن سوار و با خود ، یک تار مو نبرده...


1. اصل شعر از بانو سیمین بهبهانی با صدای همایون شجریان با اندکی تصرف.

2. سودای همرهی را گیسو به باد دادم...گیسو به باد دادم...