سلام
هر وقت که یه جایی حرف از خاطرات دوران کار میشه ، من با تعریف کردن خاطره های شیرین ، شروع می کنم
کار من ، بیشتر با تلخی ها آمیخته و کمتر پیش میاد که یه اتفاقی به عنوان خاطره شیرین یا خنده دار ، موندگار بشه
بهر حال... امروز دلم خواست این دو تا خاطره رو واسه شماها هم تعریف کنم.
شاید یه لبخندی رو لبتون بیاد. منم به شادی شما ، خوشم
یه شب ، آخروقت که داشتم از دفتر می رفتم ، یادم اومد که لایحه دادگاه فردا رو تنظیم نکردم.
تند تند نوشتمش و دادم به منشیم که تایپش کنه.بهش گفتم وقت تصحیح و غلط گیری ندارم ،خودت با دقت بزن.
وقتی آماده شد گرفتمش و صاف گذاشتم توی کیفم بدون اینکه لااقل یه بار بخونمش.
فردا صبحش تا برسم دادگستری ، اینقدر هول هولکی شد که مستقیم وارد شعبه شدم و بعد از سلام و علیک با حاج آقا (قاضی!!!) ، لایحه رو از کیفم درآوردم و دادم دستشون که دستور ثبتش رو بدن . ایشون هم که خداییش از قضات خوش برخورد و با اخلاقن ، خواستن بشینم تا لایحه رو بخونن .
یه وقتی دیدم که لبخند با مزه ای میزنن و سرتکون میدن.
تموم که شد باهمون لبخند گفتن :"این موکلتون هم چه بهانه های بیخودی گرفته....چه دلایل بی جایی آورده..."
خیلی تعجب کردم.همسر موکل من معتاد به مصرف مشروبات الکلی بود و وقتی که بد مستی می کرد ، همسایه ها تن پر از جراحت زنشو می بردن اورژانس! حالا حاج آقا می فرمودن "دلایل بی خود و بهانه بی جا"!!!
گفتم : ولی حاج آقا شما که خودتون الحمدالله خیلی رو این مسائل حساسین و تا جایی که من خاطرمه این موارد رو خیلی دقت نظر دارین.
حاج آقا دوباره خندیدن و گفتن :"من آرزو می کنم تموم زنهایی که شوهرشون معتاد مشروبن ،لااقل به همین نوع مشروباتی که شما نوشتین معتاد باشن،کار ما هم آسون تر بشه!"
دیگه لجم دراومده بود.دستور ثبت رو دادن و منم حیرت زده لایحه رو گرفتم که ببرم واسه ثبت.
همینطور که از اتاق می اومدم بیرون ، نگاه کردم دیدم همه جای لایحه ، زیر "مشروبات الکلی" خط قرمز کشیدن!
منشیم از بس با عجله تایپ کرده بود ، همه جا نوشته بود : "مشروبات الکی"!!!
(یکی از غزلهای بسیار زیبای جناب فاضل نظری.
لذت ببرین...)
از باغ میبرند ، چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانیات کنند
ای گل! گمان مکن به شب جشن میروی
شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند
یک نقطه بیش ، فرق "رحیم" و "رجیم" نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده ، همیشه مراد نیست
گاهی بهانهای است که قربانیات کنند!
(شعر ماندگار " من ، عشق را به نام تو آغاز کرده ام " اثر جناب محمدرضا عبدالملکیان رو خیلی دوست دارم. باهاش هم خاطره های خوب دارم هم خاطره های بد...
یکی از دوستام زنگ زد. کلی حرف زدیم. بعدش نا خودآگاه این شعر از اولش تا آخرش چند بار تو ذهنم مرور شد. حالم عوض شد. دلم خواست بعضی جاهاشو اینجا بنویسم...)
زیبا!
هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید
دلتنگی مرا...
چشم تو شعر
چشم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستم...
زیبا!
تمام حرف دلم این است:
من عشق را به نام تو آغاز کرده ام
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا.
سلام به خواننده عزیز وبلاگ زیتون.
یه خواهش کوچولوی دوستانه ازت دارم.
لطف می کنی پستهای اول منو هم
بخونی و نظرتو در مورد اونها هم برام
بنویسی؟؟؟
مهمه که بدونم دوستام همه دلنوشته هامو خوندن یا نه.
مرسی از وقتی که میذاری.