روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد


1. یه مراجع بسیار عجیب داشتم. همه افعال و ضمائر رو جابجا میگفت. بدون اینکه قاطی کنه! فعل جمع برای ضمیر مفرد و بالعکس. تموم نیم ساعتی که حرف زد حتی یکبار هم جمله بندی درست نداشت. ما گفتم! او گفتن! سرگیجه گرفتم از دستش :@@@


2. امروز آخرین مهلت تمدید پروانه بود. نمیدونم چرا اینقدر به تاخیر انداختمش. یه پول قلمبه در چهار مرحله پرداخت کردم برای یکسال آتی. ای بابا...


3. افروز این قسمتو نخون که کلی خجالت میکشم :پی

دیشب سر شلنگو گذاشتم تو موتور ماشین! فکر کردم رادیاتشه! تا حلق بدبختش آب ریختم! بعد دیدم روغن زد بیرون ازش! به جفت جان گفتم همچین دسته گلی به آب دادم. کلی خندیدیم. آخه قبلش  برام توضیح داده بود که چجوری آب بریزم سر رادیات. خلاصه تجربه بسیار نوینی کسب کردم. دیگه ترسیدم استارت بزنم. زنگ زدم تعویض روغنی همیشگی. گفت که میام تو خونه براتون سرویسش میکنم. امیدوارم ایشون همیشه کنار عزیزانش تندرست و خوشبخت باشه. مرد بسیار شریفیه. دیگه اومد و همونجا تو خونه ، تخلیه و تعویض کرد و رفت. وقتی ماشینو روشن کردم چنان از اگزوزش دود و بخار بیرون میزد که خیابونو برداشته بود. زنگ زدم به همون آقا. گفت که هیچ ایرادی نداره. چنددقیقه دیگه درست میشه. و درست شد و من الان میدونم رادیات کجاست و موتور کجا :دییییی


4. دلم یه مسافرت قشنگ میخواد. نه هر مسافرتی. میخوام قشنگ باشه. ولی اصصصصلا تا اطلاع ثانوی وقتشو ندارم :(


5. تو متروی تهران یه دختربچه کوچولو دیدم که دستفروشی میکرد. تموم حرکات و گفتارش کاااااملا بالغانه بود. بغضم گرفت. هنوز یاد صورتش که میفتم قلبم میسوزه... عکسش تو اینستامه :(


6. "خداوندان اسرار" رو از بیب تونز پیش خرید کردم. بی صبرانه منتظر انتشارش هستم. قطعه ای که به عنوان نمونه تست ، ارائه شده بود تحریرهای بی نظیری داشت. همایون جان مان دوباره گل کاشته :***


7. این مدتی که از کارگاه ویژه دختران گذشته با مسائل بسیار دردناکی درگیر شدم که فکرمو خیلی گرفته. دارم با همکاری فرهنگسرا سعی در تعدیل و رفع این فجایع میکنم. لغت "فاجعه" شاید نتونه عمق تاسف من و شدت آسیب ماجرا رو برسونه. صبح پنج شنبه با دایی یکی از این بچه ها تماس گرفتم و اومد و حضوری صحبت کردیم. سرم درد میگیره اصن. امیدوارم قدرتمند باشم...


8. اگر نه باده ، غم دل ز یاد ما ببرد / نهیب حادثه ، بنیاد ما زجا ببرد / اگر نه عقل به مستی ، فرو کشد لنگر / چگونه کشتی از این ورطه ی بلا ببرد...


1. نتیجه تست تخصصی محیطی خون نوبت دوم زیتونکم اومد. سااااااااااااااااااااالم و تندرسسسسسسسسسسست. عزیزدل مادر هیچ مشکلی نداره. عشق مادر در صحت کامله. خوشحالم. خوشحالم. خوشحالم. امیدوارم همه بیماران به سلامتی برسن. امیدوارم همه اونایی که درگیر دکتر و آزمایشگاه و دارو هستن به زودی شفای کامل بگیرن. آمین...


2. یکی از دوستانم ، مسئول برگزاری همایش یکی از اساتید بین المللی روانشناسی در شهرمون بودن. باهام تماس گرفتن که برات دعوتنامه مهمان میارم و این همایشو شرکت کن.  یک جلسه صبح با موضوع رابطه موفق و یک جلسه عصر با موضوع زندگی هدفمند. اون روز برنامه خاصی نداشتم و به لطف این دوست مهربان برای دوتا از دوستان دیگر هم دعوتنامه ردیف شد و رسید. خلاصه... رزومه آقای دکتر روانشناس بین المللی ، منو ترغیب کرد که سمینارشونو شرکت کنم و از نزدیک ، برنامه شونو ببینم. صبح که قرار بود ساعت هشت شروع بشه با یک ساعت تاخیر ، ساعت نه شروع شد و عصر هم دقیقا با یک ساعت تاخیر و من نمیدونم چرا واقعا؟! و البته این تعجب در مقایسه با شگفتی و شوکی که اواسط جلسه صبح برای من حاصل شد ، هیچی نبود.

آقای دکتر که مذهبی و متدین هم بودن زمانی که وارد بحث خیانت در رابطه زناشویی شدن ، خییییلی صریح و راحت چندبار تکرار کردن که آهای خانمایی که از محبت تون و از ظاهرتون واسه شوهرتون کم میذارین ، اگه یه خانم ترگل ورگل تو خیابون به شوهرتون گفت "عجیجم" و شوهرتون به شما خیانت کرد ، مقصر صددرصد شمایین!

اینجا رو بازم بیخیال. بهرحال ایشون مرد بودن و مذهبی بودن و با اینکه روانشناس بین المللی بودن ولی بعید نبود که این حرفا رو بزنن. شگفتم از اینکه هییییییییییییچ یک از خانمهای حاضر در سالن به این قضیه معترض نشد و انتقاد نکرد! شگفتم که همه هرهر و کرکر به "عجیجم" خندیدن! شگفتم که هنوز خانمها در بحث خیانت ، مقصر صرف شناخته میشن! شگفتم که یک مرد علمی با اون رتبه ، شرف و حیثیت و غریزه و وجدان و اخلاق و انصاف هم جنسان خودشو اونطور میبره زیر سئوال! شگفتم که آقایون هم ذوق مرگ بودن و نیش تا بناگوش باز ، لذت میبردن غافل از اینکه شخصیت شون توسط هم جنس دانشمندشون ، له شد!

روی یک تکه کاغذ با عصبانیت نوشتم: بسیار متاسفم که روانشناس بین المللی مذهبی به این صراحت ، خیانت رو مجوز میده و یک طرفه ، تعیین مقصر میکنه.

اسم و فامیلمم نوشتم و دادم دست دوستم که مسئول همایش بودن. انتقاد کتبی مو رسوندن به آقای دکتر. تایم سئوال و جواب که رسید ، کاغذ منو بی نوبت برداشتن و خوندن و دوسه دقیقه در حاشیه خیانت صحبت کردن و توجیه و توضیح و... که صدالبته منو قانع نکرد.

دیدم که کاغذمو تا زدن و تو جیب پیراهنشون گذاشتن. سمینار که تموم شد و از سالن رفتیم بیرون ، دوست مسئول همایش باهام تماس گرفتن که دکتر میخوان با تو صحبت کنن. خلاصه... حدود یک ربعی با ایشون تلفنی حرف زدم. با عصبانیت ولی محترمانه. براشون گفتم که با اون حرفاتون ، تیغ دادید دست زنگی مست! جو این شهر خراب شده رو که نمیدونید. اون درصد زیاد مردهای مریضشو که  نمیشناسید. از فرداس که مستند به حرفای شما هر غلطی که تاحالا نکردن ، بکنن!

درباره بحث طلاق و دیدگاه شون هم بهشون انتقاد کردم. گفتیم و خندیدیم و با ادبیات طنزشون سعی کردن منو آروم کنن... نتیجه این شد که ایشون قول دادن  در دقایق ابتدایی سمینار عصر ، این قسمت از صحبتهای صبحشونو تصحیح کنن و اینکارو هم کردن. ولی من هنوز دارم حرص میخورم! :/

اماااااااا کل این حرص خوردنها یک دستاورد بزررررررگ واسه من داشت. تو سمینار عصر که موضوعش زندگی هدفمند بود ، سریعا یک هدف رو نشانه گیری کردم و با همراهی دوست مهربونم ظرف چهار روز انجامش دادم و یک بار بسیاااااار بزرگ از دوشم برداشته شد و یک وزنه بسیااااااااار سنگینو از پام کندم....


3. نماینده انجمن دانش آموختگان دانشگاه صنعتی اصفهان باهام تماس گرفت. گفت یک برنامه ای داره تدارک میبینه در باره مسائل حقوقی و فمینیستی. ازم دعوت کرد برای سخنرانی. قراره بیاد دفتر تا حضورا آشنا بشیم و تعیین وقت کنیم. بنظرم عالیه :)


4. صبح جمعه با جمعی از خانمهای منتخب عضو انجمن زنان تلگرام که هر کدوم مون به مناسبتی و به جهتی ، انتخاب شده بودیم در معیت کاندید احتمالی شهرمون در انتخابات پیش روی مجلس ، به صرف صبحانه رفتیم کوه. این جلسه دومی بود که من برای دیدار با ایشون ، دعوت می شدم و البته خانواده شونو از دوران نوجوانی میشناسم و با خواهرشون به واسطه دخترعموم دوست بودم. برنامه خوبی بود. صبحونه و گپ و گفت و ایده پردازی... :)

عصر جمعه هم تا شب با زیتونک رفتیم خیابونگردی اطراف زاینده رود جاری. هله هوله خوردیم و زیتونک خرید کرد و شام زدیم و کلی راه رفتیم و اختلاااااط نمودیم و برگشتیم :)


5. به طرز فجیعی ، احساس غربت میکنم. در عین حال با همممممه توانم سعی میکنم که خوب زندگی کنم. با هر کسی که محترمه ، دوستانه رفتار میکنم و نخاله ها رو بدون ذره ای تردید و وسواس ، میذارم کنار. اما به طرز فجیعی ، احساس غربت میکنم...


6. برای یه کار اداری ، فردا میرم تهران و بیست و چهار ساعته برمیگردم. دلتون تنگ میشه. میدونم. هاهاها :دییییییییییییی


7. حتما دیتاکس واترها رو تست کنین. مفید و با حالن :*


8. دست بردار از این میکده ی سر به سری / پای بگذار به اون راهی که فکر کنی ، بهتری / که فقط فکر کنی ، بهتری...





1. از روند کارگاه "ریشه سالم" خیلی راضی هستم. رضایت نه به معنی اینکه خوبه و کافیه و جای بهتر شدن نداره. معلومه که داره. ولی راضی هستم از صراحتم و جسارتم و از بازخوردهایی که دارم میگیرم :)


2. یادتونه قدیما تی تاپ میخوردیم؟ چقققد خوشمزه بود. از اون تی تاپ قدیمیا میخوام. طعم کرم وسطشو یادم نمیره. میخوااااام :"(


3. بعد از دوهفته پرهیز ، امروز ماکارونی خوردم. با ته دیگ سیب زمینی. شکمو هم خودتونید :دییییی


4. من سرما خورده بودم ولی زیتونک عزیزدلم خیلی خیلی خیلی بدحال شد. تا جایی که دور گوش و گردنش قلمبه قلمبه ورم کرد و دختر عموجان به مونونوکلئوز مشکوک شد. به یکی از همکارهای متخصص عفونیش معرفی مون کرد و ایشون هم تست تخصصی خون نوشت که انجام دادیم و جوابش چهار روز دیگه آماده میشه. هرچند الان دیگه خوب خوب شدیم ولی باید تا تشخیص قطعی مونونوکلئوز ، مراقب حالتهای زیتونک باشیم و خودشم باید مرتب حال و احوالشو به من گزارش مشروح شفاهی عملی بده :دیییی

نعمت سلامتی ، با هیییییییییییییییچ چیز قابل مقایسه نیست.


5. مالک یکی از قدیمی ترین آموزشگاه های تعلیم رانندگی شهرمون ، مدتی قبل فوت کردن. مامانم گواهینامه شونو بیشتر از سی سال پیش با همین آقا گرفتن. چهارشنبه که داشتم میرفتم کارگاه ، از سرکوچه آموزشگاه رد شدم. ماشینهای آموزشگاه در اقدامی هماهنگ ، روی شیشه جلو یک روبان پاپیون مشکی پهن با یک شاخه گلایول سفید چسبونده بودن و باهمون ترتیب در سطح شهر ، مشغول تعلیم بودن. دلم گرفت... :(


6. پنج شنبه شب بسیار خوب و آرامی داشتم. انقدر خوب و آرام که هی یادم میاد و لبخند میزنم :) :***


7. تموم کردن یه رابطه خراب ، شجاعت میخواد. از دوستی شنیدم که رابطه خرابتو تموم کردی. میدونم اینجا رو در سکوت میخونی. آفرین به شجاعتت. نشون دادی که نمیذاری یه انگل بهت بچسبه و خونتو بمکه. امیدوارم به زودی یک خانم مهربان و با شعور ، وارد زندگیت بشه که جفتت باشه :)


8. بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند / خورشید آرزوی منی ، گرمتر بتاب...




1. تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟ زیتون و زیتونک که در بستر بیماری بودن. شما چطور؟ :دیییی

سرماخوردگی ، خر است. اما من عااااااشق سوپهای متنوع خوشمزه هستم که تو سرماخوردگی ، بیشتر میچسبه انگار :دیییی

دارم تلاش میکنم که نیمه پر لیوانو ببینم. مشخصه کاملا؟ :دیییی

واسه خوب شدن و زودتر خوب شدن ، انگیزه دارم :)


2. دیروز به تاریخ قمری ، سالگرد پدرم بود. از صبح به زمین و زمان ، خیره خیره نگاه کردم و طلبهای رنگارنگمو به روشون آوردم. بعدش از خونه همسایه سابق مامانم برام شله قلمکار آوردن و از خونه دختر دایی جان هم پلو قرمه سبزی. بازم در تلاش برای دیدن نیمه پر لیوان ، محمدرضاخان شجریان پلی کردم و قلمکار خوردم و ذوق کردم که واسه ناهار روز بعد (امروز) غذای آماده دارم :)

این شد که جای خالی پدرم رو ( که این روزها عجیب و بسیار بد ، نبودنش رو احساس میکنم ) بردم گذاشتم تو انباری ذهنم تا آذرماه که تاریخ شمسی سالگردشه ، دوباره کامم تلخ تر از شوکران بشه...


3. کتاب جدیدمو شروع کردم. با فیلسوف جسور ، سر کتاب قبلیش به شکرآب خوردیم :دی

یه مدت کوتاه ازش فاصله گرفتم تا دوباره قوی برم سروقتش. امروز باهاش صحبت کردم و کتاب جدیدمو انتخاب کردم و استارتشو زدم :)


4. وقت آن شد که به زنجیر تو ، دیوانه شویم / بند را بر گسلیم ، از همه بیگانه شویم...