روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد


1. نصاب کفپوشها بلاخره اومد!!!

از صبح ، کار داخلو انجام داده که من هنوز نرفتم ببینم. ساعت چهار زنگ زده میگه : اون چسبی که با خودم آوردمش برای کفپوشهای پله ها مناسب نیس و باید یه چسب جدید سفارش بدم و تا به دستم برسه چند روز طول میکشه و نمیدونم چرا این چسبه واسه این کفپوشه مناسب نیس!!!

بهش میگم : خب مرد حسابی مگه شما کار اولته که نمیدونستی؟ مگه اون روز اول که اومدی کارو دیدی همه کفپوشها رو ندیدی؟ مگه نیومد دستت که چه چسبی باید بیاری؟

میگه: عوضش این مشکل به نفع شماس. شما تو این فاصله اسبابهای سنگینتونو ببرین بچینین و اینجوری سلامتی کفپوشها هم تضمین میشه!

خب منم دیدم علیرغم اهمال کاریش داره منطقی میگه اما واقعا نگران اینم که دوسه روزش بشه الی یوم القیامه :@


2. امروز پاتوق سنگینی داشتیم.

دوتا از دوستانی که دفعه اولشون بود تو پاتوق شرکت میکردن ، مشکلات بسیار حادی داشتن... هنوز بغض صدای یکیشون تو گوشمه...

خدایا شکرت که به من قدرت و استقلال و سلامتی دادی. امیدوارم هیچوقت اینها رو از دست ندم :***


3. یکی از ناخنهای دستم ، مریضه طفلک :"(

هم منو اذیت میکنه و هم خودش اذیت میشه :(

باید ببرمش دکتر. پیش دکترجون خودم :*


4. فردا کلی کار عقب مونده ضروری انجام خواهم داد اگه خدا بخواد :)


5. جمعه ، مطالعه و تنظیم لوایح و آشپزی :)



پ.ن

آقای شجاعی سلام. یه کامنت بذارین لطفا. من یه کار غیر تخصصی دارم. ممنونم.




1. امروز لوازم بهداشتی مورد نیاز واسه سرویس خونه فسقلانی مو خریدم و بردم سر جاهاشون چیدم :)


2. نصاب کفپوشها که قووووول داده بود امروز بیادش ، زنگ زد و گفت فردا حتتتتتما میادش :/

مرده و قولش. نه؟!!!


3. امروز از یه مرکز مذهبی صاحب نام و معتبر شهر که آموزشی هستش باهام تماس گرفتن که اگه وقتشو دارم یه دوره کلاس  آموزش حقوق خانواده با رویکرد اخلاق براشون بذارم. به اون حاج آقا که تماس گرفته بودن گفتم حتما باید حضوری ببینمتون و درباره ش صحبت کنیم. قرار گذاشتیم واسه فلان روز و فلان ساعت! میخوام ظاهرمو ملاحظه و مشاهده کنن که جای ایراد نمونه بعدا :|


4. امروز یه گشت مفصل در اطراف و اکناف محله خونه فسقلانی زدم. هرچند کم و بیش همه جا رو دیده بودم اما این بار با چشم باز و هوش و حواس جمع ، همه جا رو دید زدم که بفهمم دقیقا چیش کجاشه :پی

شکر خدا در شعاع صدمتری خونه ، از شیر مرغ تا جون آدمیزاد ، قابل دسترسیه :)


5. اینهمه امروز تو دادگاه معطل شدم و آخرش واسه یه امضای ناقابل ، دوباره فردا صبح باید برم... و بعدش پاتوق :)


6. بفرمایین هلی کتنی :***





1. از امتحانامون فقط فیزیک و دیفرانسیل و ادبیات مونده :@@@


2. نصاب کفپوشها فردا میاد. یعنی قووووووول داده که بیاد :/


3. دیشب یه مراجع داشتم. قبلش که بیاد زنگ زد رو گوشی خودم که وقت بگیره. باهاش حرف زدم و بهش وقت دادم. خواست خداحافظی کنه گفت: اجرتون با سید الشهدا ، آقا ابوالفضل حفظتون کنه.

من : oo-00

سرموقع اومد و نشست و قبل از شروع حرفاش یه بسم الله غلیظی گفت.

من: oo-00

هی مشکلاتشو با زنش توضیح داد و هی گفت و گفت و گفت و تهش گفت اگه بخوام طلاقش بدم چقدر از مهرشو باید بدم؟

من: مسلما همشو.

اون: آخه خیییییلی مشکل داریم باهم. خیییییییییلی زیاد. همشو باید بدم؟

من: چه ربطی داره آخه؟ اگه مشکلی نبود که متقاضی طلاق نبودین و حالا که هستین باید حقوق مالی همسرتون پرداخت بشه.

اون: هیچ راهی نداره؟ هیچ راهی؟

من: چرا با من چونه میزنین؟ از من تخفیف میخواین؟! اگه راهی داشت که میگفتم :@

اون: اگه یه تهمتی چیزی بهش بزنم چی؟

من: .........

من: .........

من: بلند شو برو بیرون. برو از جلو چشمام نبینمت. برو بیروووووووووون...


4. فردا صبح ، دادگاه :)






1. بعضی خانمها و آقایونی که تو دادگستری میبینم ، آدمهای فوق العاده جالبی هستن و من همیشه با دیدنشون از خودم میپرسم اینا اگه قرار باشه برن عروسی یا جشن تولد یا مهمونی ، با چه لباس و چه کفش و چه آرایشی میرن آیاااا؟ :|


2. امروز اولین سری لوازم خوشگل سازی خونه فسقلانی مو خریدم. یه کوزه سفالی بلند با لعاب سبز که سه تا نی قهوه ای سه متری بامبو (نه! حتما کمتر از سه متره چون صندلی ماشینمو خوابوندم و آوردمشون. شاید یه کم بیشتر از دومتر باشه :دی) میره داخلش برای کنار جاکفشی و یه عودسوز و یه اسانس سوز بسیار زیبای تایلندی و دوازده تا گلدون کوچولوی رنگارنگ سرامیک برای کاکتوسهای گوگولی که خواهم خرید :*

دوتا آینه قدی با اختلاف ارتفاع 20 سانتیمتر هم واسه پاگرد کم نوری که دارم سفارش دادم که هم نور اونجا رو منعکس کنه و هم اطرافشو با کاشی های تزئینی که میچسبونم ، جلوه بدم. شیک میشه. میدونم :)


3. سن ایچ یه سیروپ های بسیار خوشمزه ای داره که من تازه تو سوپرمارکت دیدمشون. چون بعد از رژیم ، کمتر سراغ قفسه اون تیپ خوراکیها میرفتم. اما الان سیروپ کارامل شو خریدم که ترکیب یه قاشقش با قهوه برزیلی بعلاوه یه بستنی دارک چاکلت ، همه خستگیمو از تنم درمیاره و یه میان وعده خیلی خوشمزه س :*


4. رنگ جدید موهامو دوست دارم :)





1. صبح چهارشنبه ، یه پاتوق کاملا خصوصی داشتیم. سه نفره : زیتون و سرپرست فرهنگسرا و مدیر فرهنگسرا :)

عاااالی بودش :)


2. صبح پنج شنبه ، یه کارگر رفتش خونه فسقلانی رو برق انداخت. طفلک اینقدر لاغر بود که دلم ریش ریش شد :"(


3. از ظهر پنج شنبه افتادم به سرگیجه :(

نتونستم برم جلسه ماهیانه مرکز نور :(


4. دوسال قبل یه مراجع داشتم که واسه طلاق خانمش بهم وکالت داد. اوائل امسال برادرش اومد واسه طلاق خانمش وکالت داد.


دیشب یه خانمی زنگ زد و گفت که خواهر فلانی ها هستم و میخوام واسه طلاق بیام دفترتون!

به شوخی بهش گفتم چرا خانوادگی مشتاق طلاق هستین؟ اونم با خنده گفت که قراره پدرش هم واسه طلاق دادن مادرش بیاد!


5. طاقچه که اینجا نوشتم ، قراره تبدیل بشه به طاقچه خاطرات :)

میدونین یعنی چی؟ :دی


6. فردا صبح ، آرایشگاه :)







1. با نصاب کفپوشها حرف زدم. قرار شد یه تمیزکار ، آخر هفته بره همه جا رو بلور کنه :دی  و بعدش جنابان نصابان بیان زحمتشونو بکشن و اسبابها به مرور منتقل بشن و به اندازه کافی هم تو این انتقال ، پا میخوره کفپوشها که جای نگرانی نباشه :)


2. یه موکل جدید دارم که اوائل که فقط واسه مشاوره می اومد خییییلی بوی سیر و انواع ادویه ها رو میداد و هروقت میرفت من کلی شاکی بودم :|

موکلم که شد و بیشتر بهم اعتماد کرد ، گفت که کار خونگی راه انداخته و همبرگر درست میکنه برای فروش که مخارج خودش و بچه هاش تامین بشه از این راه و خواست که به دوستام و همکارام معرفیش کنم.

حالا هر وقت میاد و میره ، بوی شرف و غیرت و نجابت ، همه جا رو پر میکنه...


3. اووووووووووف... چه ترافیکیه تو خیابون... شب عیده دیگه :)

آقایون "محترم" ، روزتون مبارک :)


4. زیتون جون ، عزیزدلم ، دوستت دارم :*

به خودت برس تا قوی و سالم باشی :*

خدا همیشه با ماست :***


پ.ن

رمز پست قبلی تحویل مخاطباش داده شده. بقیه پستها رو بخونین لطفا :دی


 




این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.



1. دیروز به امر عشق که فرموده بود : بسوز ، شعله ور بودم و کلا فراموشم شد که بنویسم که حدود یک ماه با یک استرس بسیار بزرگ که ممکن بود از لحاظ مالی دچار نوسان شدیدم کنه درگیر بودم و خدا رو هزار بار شکر که به کمک یکی از همکارهای کارشناس اسناد ثبتی متوجه شدم که مشکلی نیست و سندی که براش نگران بودم ایراد خاصی نداره :)

واااااااای که چه شب و روزهای پر از فکر و دغدغه ای رو ظرف یک ماه اخیر پشت سر گذاشتم... خدایا ازت ممنونم :***


2. فعلا اختیار زندگی ما در دستان بی رحم کنکوره :@

نصاب کفپوشها اومد و خونه رو دید و گفت که از فردای روزی که کار کفپوشها تموم میشه باید اسبابها رو چید و روی کف راه رفت تا پا بخورن و جا بیفتن و محکم بشن.

وقتی بهش گفتم که من حداقل تا پنج شش هفته دیگه نمیتونم این کارها رو بکنم ، گفت که میره و پنج شش هفته دیگه میاد!

من دوست داشتم کار کفپوش تموم بشه و خونه قابل سکونت بشه و توی این فرصت مونده تا کنکور ، با صبروحوصله و آروم آروم ، وسایلمو بخرم و ببرم بچینم و بعد از کنکور هم ساکن بشیم. با این اوصاف باید تغییر بدم برنامه رو.

حالا امشب دوباره یه مشورتی با نصاب میکنم ببینم کوتاه میاد یا نه :|


3. دیشب یه مراجع پرت و پلا اومده بود واسه مشاوره.

امروز زنگ زده میپرسه:

خانوم وکیل ، ما دادخواست مونو به کدوم یکی از عریضه نویسها بدیم تنظیم کنه تا بعدش پرونده مون بیاد زیر دست شما؟!!!





1. چهارشنبه صبح تو پاتوق حرفهایی زدم که واسه دونفر از دوستان ، اینقدر تکان دهنده بود که از شوک ناشی از اون ، فقط میخندیدن!


2. امروز پرده های خونه فسقلانی نصب شدن :)

امیدوارم فردا نصاب کفپوش بیاد! از بس از این جماعت ، بدقولی دیدم این مدت :@


3. امتحان شیمی و هندسه مونو دادیم :|

شش هفته دیگر تا کنکور ، باقیست...


4. چرا همه ملت فکر میکنن وقتی یه مشکلی دارن باید لزوما یه سر هم بزنن دفتر امام جمعه؟؟؟ o-0


5. وقتی میفتی بالای سی و پنج ، خواه ناخواه توان و انرژی گذشته تحلیل میره مخصوصا که درگیریهای ذهنی و جسمی هم داشته باشی. باید یه مکمل جبرانی کنار غذا استفاده کنی تا کم نیاری. دارم هر روز زینک پلاس و ویتامین ث و مولتی ویتامین مینرال میخورم و از تاثیرش راضیم :)


5. هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق / هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق...


پ.ن

بند 5 یک بیت از غزل بسیار زیبای جناب "فاضل نظری" هستش که وقتی میرسه به : ...میتوان سوخت اگر امر بفرماید عشق... من رسما گر میگیرم.



 



1. سرم و دستم و پاهام درد میکنه اما فقط سرم و فقط دستم و فقط پاهام درد میکنه. یعنی قلب و ریه ها و کلیه ها و معده و چشمها و ... همه سالم و سرحالن و خداروشکر بابتش :***


2. شیرآلات و چراغ آلات خونه فسقلانی نصب شدن. نقاشی طبقه پایینش هم داره تموم میشه. پرده هاش تا جمعه نصب میشه و صبح شنبه ، نصاب کفپوشها میادش :)


3. دوتا خواهر پسری که چندسال هروئین مصرف کرده و بارها سرقت کرده و چندبار واسه ترک ، خوابیده کمپ و چندماه با یه زن خیابونی سابقه دار ، زندگی کرده الان اینجا بودن. پسره رو دوهفته قبل با مدارک مثبته جرم از جمله اموال مسروقه و شوکر الکتریکی و قمه (غمه؟! :دی) گرفتن و تو آگاهی ، حسابی ازش پذیرایی کردن و از خجالتش در اومدن :/

بازپرس پرونده ، مسافرته و ده روز دیگه برمیگرده :/

هنوز عملا به پرونده ، رسیدگی قضایی درست درمون نشده :/

فردا قراره پسره از آگاهی منتقل بشه به زندان مرکزی :/

حالا این دوتا خواهر انتظارشون از من این بود:

اولا بازپرس پرونده رو عوض کنم!!!

دوما یه کاری کنم که هرطور شده این "طفل معصوم" فردا نره زندان چون  اونجا "چیزهای بد" یاد میگیره!!!

وقتی بهشون گفتم به هیچ عنوان ، هیچکدوم از اوامرشون در این مقطع ، در حیطه اختیارات من نیست ، با قهر و اخم و طلبکاری از دفتر رفتن بیرون ooo-000


4. فردا صبح تا ظهر ، دادگاه :)





1. صبح پنج شنبه ، نظافت طبقه اول خونه فسقلانی به صورت خشک انجام شد :)

عصر پنج شنبه ، یک وانت مزدا زباله و نخاله از خونه فسقلانی خارج شد و نظافت خیسش هم انجام شد :)

روز پنج شنبه ، دقیقا و کلا روز زیتون بود. روز کارگر :|


2. جمعه از صبح تا شب دراز کشیدم و دمنوش خوردم. اصن جنازه بودم. از خستگی پنج شنبه ، رمق نداشتم :/

شب دیگه صدای دخترم دراومد. حوصله ش سر رفته بود :(

رفتیم تاتر "رویای کودکانه" رو دیدیم و پیتزا خوردیم و گشت زدیم و برگشتیم :)

نفهمیدم چطور رسیدم به بالش و چطور خوابم برد :%


3. صبح شنبه ، نصاب کاغذ اومد و کارشو شروع کرد و منم رفتم شیرآلات خریدم با چراغ آلات :پی

قبل از اینکه برم واسه خرید ، با یکی از دوستام حرف زدم که خبر داد میخواد خونه و دفترکارشو بفروشه و کلا بره اصفهان... حالم و دلم گرفت... از اون موقع تا حالا ، دپرسم... اصن ذهنم به هم ریخته... خریدها رو که رسوندم خونه ، موقع برگشتن ، درخونه رو محکم بستم روی انگشت اشاره بیچاره م :"(

ورم کرده و به شدت درد میکنه :/


4. کارتخوان جدیدمو بلاخره اومدن نصب کردن :)


5. دیشب ، یکی از موکلام با یه جعبه شیرینی اومد دفتر. حکم به خودش ابلاغ شده بود. اومد منو سوپرایز کرد. بنجنس =))

یعنی واقعا دلم براش کبابه. جوری کلاه رفته سرش که وصفش نگفتنیه. متاسفانه و متاسفانه ، مسئولش یکی از همکارهای بی وجدان ماست :@


6. امروز تو واحد اجرای احکام ، یه پیرمرد طفلکی ، فکر کرده بود "شخص سوم" یه فحش خیلی بده!!!

کارمند اجرا بهش گفته بود: آقاجان شما یه شخص سومی که سمتی نداری تو پرونده.

دیگه مگه پیرمرده ول میکرد. داد میزد که خودت شخص سومی. جدوآبادت شخص سومه =))





1. دوشنبه ساعت 8 صبح یه دادگاه داشتم. تا ساعت 8:45 دقیقه ، اصحاب دعوا و وکلا نشسته بودیم دور همی با قاضی میگفتیم و میخندیدیم :|

به بیان درست تر ، ماها نشسته بودیم منتظر شروع جلسه و یه بنده خدا از برادران بختیاری با یه سیبیل به شدددددت سیاااااااه و  با حجمی باورنکردنی روبروی میز قاضی ایستاده بود و با لهجه غلیــــــــــــــظ لری به قاضی التماس میکرد که اجازه بده که ایشون با خانمش رابطه ج.ن.س.ی داشته باشه!

خنده ش اینجا بود که قاضی جان مثل یک لر مادرزاد با این بنده خدا ، لری حرف میزد و ما که تا حالا همچین وجناتی و همچین هنری از ایشون رویت ننموده بودیم ، کف شعبه داشتیم پرپر میزدیم از خنده :دی

بعدا از مدیر دفتر شنیدیم که حاج آقا سابقا چندسال لرستان خدمت کردن.

ساعت 8:45 دقیقه برادر بختیاری مون رضایت داد که بره و فردا بیاد واسه ادامه مذاکرات!!!

بعد قاضی جان پرونده ما رو حواله دادرس علی البدل شعبه کرد تا خودش بره تمدد اعصاب که واقعا بهش حق دادیم :دیییییی

ساعت 9 وارد اتاق دادرس شدیم. مشغول تلفن بودن. تا ساعت 9:25 دقیقه با مسئول اداره بـــــــــــــــــــوق درباره اینکه فرزند دلبندشونو کدوم پیش دبستانی ثبت نام کنن مشورت کردن :@

ساعت 9:30 عملا وارد رسیدگی شدن و تا 11 خدمتشون بودیم و ملت پشت در اتاق از بس در زدن هممونو سرویس کردن به غااااااایت :(


2. دیروز یه دادگاه کیفری داشتم. همسر موکلم ، ضایعه نخاعیه. با ویلچر آورده بودنش. اصن صورتش از جلو چشمم نمیره کنار :"(


3. امروز ، در ادامه پاتوق هفته قبل ، باز هم موثر واقع شدم :)


4. سمت راست شقیقه م جوری خورده تو در ماشین که دوروزه سردردم تموم نمیشه :(


5. فردا ، زیتون یک عمله تمام عیار خواهد بود :دییییی




1. کتاب جن تینچرو تموم کردم :)

(مغزتان را رام کنید با ترجمه ماندانا قهرمانلو)


2. نقاشی خونه فسقلانی امشب تموم میشه :)

سه شنبه ، نصاب کاغذ میاد :)


3. یه ایده دیگه به جای میزونیمکت ناهارخوری به ذهنم رسید که به نظرم کاربردی تر خواهد بود و سنتی تر که من بیشتر دلم میخواست یه فاز سنتی داشته باشم. حالا با این ایده جدید ، خوشحال ترم :*


4. بعضیام هستن که فکر میکنن قطب عالم وجودن!

روش من در مواجهه با این دسته از آدمها اینه: کلا و دفعتا و ناگهانی میذارمشون کنار.

اگه بخوای باهاشون کج دار و مریز ، طی کنی و هی دست دست کنی ، خیال میکنن که تو هم فهمیدی که اونها قطب عالم وجودن و میترسی که مبادا از رفتارت برنجن و به همین دلیل تو رابطه باهاشون هی ملاحظه میکنی.

نه جانم. از این خبرا نیس. عالم فقط یه قطب داره و اونم خدای مهربون بزرگه. پادشاهی فقط برازنده ذات خودشه. بقیه مون هممون از یه خاکیم. اگه بعضیامون برتر هستن به دلیل توانایی بالای روحی شونه که یکی از نشونه هاش تواضعه.

خب؟ پیشنهاد میکنم شمام اگه با این متوهمین متکبر ، روبرو شدین ییهوو کات کنین.

هم به اونها لطف کردین و هم به خودتون و هم به عالم وجود :)


5. فردا صبح تا ظهر ، دادگاه :)




1. صبح چهارشنبه ، اولین پاتوق سال جدید برگزار شد :)

درواقع اولین برای من. چون دوهفته قبلو از سرپرست فرهنگسرا ، مرخصی گرفتم که به امور خونه فسقلانی ، نظارت کنم :)

بسیاااااااار عالی بود پاتوق. بسیااااااار موثر واقع شد زیتون :)


2. عصر پنج شنبه ، آخرین جلسه از نشست کارگاهی مطالعات زنان ، در منزل یکی از دوستان تشکیل شد.

جدای از اینکه روحم از بابت معماری خونه دوستمون شاد شد (خونه شون تقریبا یه خونه باغ ویلایی بود. یه باغ کوچیک در ابعاد یه حیاط بزرگ و وسطش ساختمون خونه با شیروانی شمالی و فضایی بسیار صمیمی و دلنشین) از خود کارگاه هم خیییییییلی لذت بردم. آموزنده و مفید بود :)

آخرشم که دوستمون زحمت کشیده بود و آش کشک درست کرده بود به چه خوشمزگی :)

جای همگی سبز :)


3. دیروز ، آشپزی :) و مطالعه :* و کوزتینگ :@




1. خب... فروردین و بهاری بازی و قالب گل و بلبل تموم شد و اومدم سر قالب قهوه ای شکلاتی خودم :*

دروغ چرا؟ دوتا قالب گرافیکی خوشگلو تست کردم که به جای این بذارم اما عکسها از کادر قالب میفتاد بیرون!

اینه که ترجیح دادم همینو برگردونم :)


2. دیشب تو دفتر ، مهمونی و بروبیا بود :)))

کلا روز کار نبود. فقط چندتا تلفن کاری داشتم اما مراجعام همشون اومده بودن جهت عرض تبریک :دیییی

کلی کادو گرفتم دیشب :)

اون موکلم که میخواست برام عیدی بیاره ، نیومد تا دیشب. زرنگ خانوم با یه تیر ، دوتا نشون زد :دیییی

یه کیف چرم بسیار زیبای رو شونه ای که کار دست خودش بود برام آورد. خییییلی قشنگه :*

یکی دیگه از موکلهام ، یه بلوز شیک آورد که با اینکه اصلا بلوز آستین بلند نمیپوشم اما اینو دوستش داشتم :*

یکی دیگه از موکلهام ، یه دسته گل قشنگ آورد که الان رو میزمه :*

دوتا از دوستام ، یه بسته شکلات خوشمزه آوردن که اونم الان رو میزمه :)

یکی دیگه از دوستام ، یه تراول گذاشته بود تو یه پاکت کوچولوی دست ساز خودش که مطمئنم لنگه اون پاکت تو شیک ترین فروشگاهها هم پیدا نمیشه :***

کادوی دخترمم که دیگه جای خودشو داره :******

شب خوبی بود :)


3. من رنگ نارنجی و سبز و فیروزه ای و بنفشو دوست دارم.

اون قسمت از خونه فسقلانی که میخوام میزونیمکت ناهارخوری رو بذارم ، دلم میخواد از این رنگها استفاده کنم :)

اما ایده خاصی براش ندارم. فقط کوسن و شمع و گلدون و چیزای دکوری میاد تو ذهنم :|

چیکارش کنم آیا؟؟؟


4. امروز آخرین روز دبیرستان دخترم بود :)

از هفدهم امتحانامون شروع میشه :(