روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد



1. پاتوق صبح چهارشنبه ، هرچند در آرامش برگزار شد اما یک مشاوره عجیب و غریب پیش اومد که زیتون را به فکر توطئه انداخت :@@@


2. عصر پنج شنبه ، جلسه ماهیانه مرکز نور بود :)

مصاحبه بالینی با معرفی یه کیس که چون بعضی ابعادش حقوقی بود ، منم چند دقیقه صحبت کردم :)

به پیشنهاد آقای دکتر روانپزشک ، قرار شد جلسه بهمن ماه ، ویژه مسائل حقوقی مرتبط با روانشناسی و روانپزشکی باشه. چه عااااالی :)


3. دیروز رفتیم خونه مامانم و دیشب به جای امشب ، یلدا گرفتیم :دی

چون فردا دخترم امتحان داره و امشب نمیتونیم بریم بیرون :|

مامانم گوشه سالنش ، کرسی گذاشته بود. آآآآآآی کیف داشت :***

روی کرسی ، تا تونسته بود و جا داشت انواع آجیل و میوه و شیرینی چیده بود...

حال منو میتونین درک کنین؟ :"(

فقط نگاه کردم و آه کشیدم :دیییی

مامانمم فقط حرص خورد. هی میگفت یه شب هزار شب نمیشه اما من مقاومت کردم =))

اما موقع شام ، یه کاسه سوپ اضافه به برنامه خوردم بس که دست پخت مامانم خوشششمزه س :***


4. تاریکی هرچند سرد و طولانی باشد ، عاقبت خواهد رفت... یلداتون خجسته و دلهاتون شاد. به همتون کنار عزیزانتون خوش بگذره :)




1. الان از کافی شاپ اومدم. عااااااااااالی بود:)))

دوستم که مدیر کارگروه زنان هستش ، یه برادر داره که نویسنده س. ایشون اومد و یه داستان کوتاه از قلم خودش برامون خوند به اسم : کنسرو آدم.

مسئول کمیته عطیه کوثر  ، درباره آیات سوره تحریم صحبت کرد.

مسئول کمیته پزشکی ، یه متن بسیار زیبا از بانو سیمین دانشور خوند.

مسئول کمیته اجتماعی ، درباره اهداف کارگروه و نشستهای فصل اول صحبت کرد.

خود دوستم ، دغدغه هاشو در قالب یه دلنوشته گفت که چندبار دل منو لرزوند...

زیتون هم دو سه دقیقه ، فک زد :دی

یک شخصیت مهمی هم که از بردن اسمش معذورم حضور داشت و یه شایعه خوبو تکذیب کرد :(


آقااااا... نمیدونین چه اراده ای دارم. دمم گرم باد :دی

نوبت پذیرایی شد. یه کیک شکلاتی شش هفت کیلویی اومد با شیر نسکافه داغ :***

حال من مث معتادای در حال ترک بود. من زیتون هستم ، یک مسافر ، هشت نه روزه که پاکم :"(((

کیک رو که تو برنامه م نداشتم ، گفتم اصن میل ندارم :)

شیر نسکافه رو هم راستشو گفتم که تو پرهیزم :)


ییهوووو یه بوهای دیگه هم اومد. بوی خوش هدیه :)


به همه دوستان فعال در کمیته ها ، یک دونه کاکتوس خوشگل + یک کتاب بسیار جالب + یک دی وی دی تاثیرگذار اهدا شد. هر سه تاشو دوست دارم :***


خوش گذشت و امیدوارم بازم تکرار بشه :)


2. عصرونه خوشمزه مقرر امروزمو با خودم آوردم و دارم میخورمش. بفرمایین :دی


3. امروز ظهر ، چند دقیقه با دخترم حرف زدم... چند دقیقه کوتاه اما موثر :)

جوابهایی که بهم میده امیدوارم میکنه اما همچناااااان نگران همه چیـــــــــــز هستم :|


4. فردا صبح ، پاتوق :)





1. بدانید و آگاه باشید که من ، صبح دلپذیری داشتم :) :*

سردرد و گلودردم هم کمتر شده خداروشکر :)


2. از امروز ، برنامه کنترل غذایی مو شروع کردم. نمی گم "رژیم" که بار منفی نداشته باشه :دی

اصن گرسنه نیستم و حالم فعلا خوبه :)


3. دو تا از همکارهای خعلی خعلی مدعی ، مسئله دار شدن :|

محکومیت یکیشون ، تعلیق پروانه به مدت هشت ماه و اون یکی واقعا خدا به دادش برسه با افتضاحی که بار آورده :@

برای خودم نگرانم :دی



4. یه جزوه فوق العاده به دستم رسیده که هر صفحه شو میخونم ، لذت میبرم :)

مرسی دوست خوبم ، خانم مسافر :***


5. فردا عصر ، بررسی فصل اول نشستهای کارگروه زنان :)

به این بهونه با دوستان میریم کافی شاپ :)




1. تصمیم گرفتم تا عید نوروز ، این چند کیلو اضافه وزنمو بریزم دور :)

نمیخوام استرسها ، پرخوری بیاره :)

یادتون باشه من از فردا صبح ، تحت یک کنترل اساسی علمی هستم :***


2. یک هفته س که به دستور دکتر ، قهوه و نسکافه تعطیله :@

اصن دنیا بی مزه شده :پی

اما دردم کمتر شده انگار :|


3. نمیدونم اداره یا سازمان مجری طرح هماهنگ سازی قبور کی هستش دقیقا.

اصن سنگ قبر بابا رو دوست ندارم :@

تازه ، یک تصویر اشتباه و یک غلط املایی و دو اصطلاح جابجا هم روش هست!

نیست که دنیای زندگان رو  آباد کردن حالا فقط مونده بود تعویض سنگ مزار رفتگان :@@@



این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.


1. سرم اندازه یه کوه ، سنگینه...


2. داشتم نماز ظهرمو میخوندم. رفتم رکوع. دیدم صندل پامه o-0

یعنی اینه اوضاع حواس من...


3. عصر پنج شنبه ، نشست کارگروه زنان خیلی خوب بود :)

اسم کلی شاعر و نویسنده خوب رو یاد گرفتم و اسم چندتا کتاب خوب که حتما میخرمشون :)


4. پنج شنبه شب بعد از نشست کارگروه زنان ، دعوت شدم به یک جلسه بودار!

رفتم که ببینم چه خبره. تنها حسنش این بود که چندتا دوست قدیمی رو دیدم :)


5. دیروز خونه مامان ، خوش گذشت... هوس آش رشته کرده بودم. مامانم میخواست دست به کار بشه که زنگ درو زدن و یه ظرف آش رشته توووووپ پشت پای مسافر آوردن :)))


6. خودمو دوست دارم. میخوام سردردم زود خوب بشه. الان یه دمنوش گل گاوزبون با عسل میخورم :*





... امروز ، سالگرد پدرمه ...


پ.ن

هر روز که میگذرد ، جای خالی تو بیشتر نمایان میشود اما برای تو خوشحالم که "مرد" بودی و اگر بتوانم "دختر تو بودن" را به کمال برسانم ، برای خودم نیز خوشحال خواهم شد.


1. ذره بین ، صبح امروز خوب بود :)

حرص خوردم اما خوب بود :)

تا یکساعت دیگه ، میرم برای نشست کارگروه زنان :)


2. یه تصمیم مدت دار گرفتم. یه تمرین مدت داره در واقع :)


اینکه تا پایان خرداد 93 این لیست رو تحت هیچ شرایطی نخرم: روسری ، شال ، مانتو ، شلوار ، پالتو ، پانچو ، لباسهای راحتی ، سنگ و جواهر و ساعت ، کفش ، صندل. البته اگه خدا تا اون موقع صلاح دونست که زنده باشم :*


اما یه مانتوی رسمی و یه کیف اداری و یه کفش کار ، واقعا  "لازم" دارم پس در اولین فرصت میخرمشون :)


3. فردا صبح تا شب ، خونه مامان :)





1. چند روز بود که روح و روانم درگیر بود. خیلی درگیر بود. اما هوای خودمو داشتم. هنوزم درگیرم اما هنوزم هوای خودمو دارم... میدونین چیه؟ اون که ضرر میکنه ، من نیستم. من تو هیچ کاری ، آب نمی بندم. آره عزیز!


2. امروز صبح تا ظهر ، پاتوق بودم :)

پاتوق امروز ، شگفت انگیز بود!

جدای از مسائلی که مطرح شد و سرش مباحثه کردیم و خیلی چیزها رو به من بیشتر از قبل اثبات کرد ، یه اتفاق خنده دار (از اونها که کارش از گریه گذشته است!) افتاد که دلیلشو با چند دقیقه تاخیر فهمیدم! آخه من معمولا دلیلو تو هوا میزنم :|


شرح ماجرا: من به یه عده آدم که الف بودن ، گفتم شماها الف هستین. ییهووو خانم ب ناراحت شد و تا نیم ساعت اشک ریخت o-0o-0o-0

اونوقت خانم ج ، از خانم ب که گوله گوله اشک میریزه هی معذرت میخواد!!!


3. یه جلد از پیش شماره نشریه "خانواده آفتاب" روی میزمه :)

ازم خواستن برای شماره زمستونش یه مطلب درست درمون بنویسم :)


4. ثبت نام کنکور ، چند روزه که شروع شده :S


5. فردا صبح ، ذره بین :)


6. فردا عصر ، نشست کارگروه زنان :)



دگرگونه سی و شش



بگذار سر به سینه من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را


شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده سر در کمند را


بگذار سر به سینه من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست


بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست


دلتنگم آنچنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت


شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت


تو آسمان آبی آرام و روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو


یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو


بگذار تا ببوسمت ای نوشخند  صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب


بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب.



پ.ن

1. اثر زنده یاد "فریدون مشیری".

2. الان دارم با صدای فوق العاده "علیرضا قربانی" گوش میدمش.
3. .......

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.



1. چهارشنبه صبح ، پاتوق خوب بود :)

یه مادر و دختر به جمع پاتوقیا اضافه شده بود که من اولش فکر کردم با همدیگه خواهرند :)

جریان ملت که وقتی من و دخترمو با هم میبینن اولش فکر میکنن با همدیگه خواهریم :دی

یه اتفاق جالبی که واسه پاتوق افتاده اینه که بعضی آقایون اظهار تمایل کردن واسه حضور در این جمع زنانه. بسیاااااااااار هم خوب :)


2. پنج شنبه عصر ، نشست کارگروه زنان با موضوع " نرخ مشارکت زنان".

مباحث جالبی مطرح شد.

ماحصل اینکه من فهمیدم که زن ایرانی رو به مرگ گرفتن تا به تب راضی باشه :(

یک چیزهای خنده داری هم از سوی یکی از آقایون اظهار شد که از جمع خانمهای حاضر ، فقط من لب به سخن و دفاع گشودم و بقیه کانه دیوار!!! :|

بعد از نشست هم ، من و مسئول کارگروه و مهمانان ویژه نشست از طرف مدیر موسسه ای که جلسات رو اونجا برگزار میکنیم ، دعوت به چایی بیسکوییت و گپ دوستانه شدیم :)



3. چون امروز ، امتحان دیفرانسیل داشتیم ، جمعه به مطالعه گذشت ولی شب کمی تفریح نموییدیم و شام خوشمزه زدیم و صحبتهای مفید مادر دختری :***



4. امروز صبح ، چندتا کار عقب مونده داشتم که انجام شد :)



5. یه خشکبار فروشی نزدیک دفتر هست که یه نوع آلو میاره به اسم آلوی خوانساری.

این آلو از نظر من ، بهترین و خوشمزه ترین و مرغوب ترین نوع آلو هستش :)

میتونین به جای لواشک ازش استفاده کنین. موقع خوردنش حتی سر سوزن از گوشت آلو به هسته نمیچسبه و هسته خعلی خشششنگ جدا میشه :)

میدونین که خوانسار یکی از شهرهای استان اصفهانه :)


6. دانشجوهای عزیز ، روزتون مبارک باشه :)



این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.


1. چند وقته میخوام اینو بنویسم یادم میره:


میدونستین که ماهی قزل آلای پرورشی تا روز آخری که میخواد به دست مصرف کننده برسه ، آنتی بیوتیک میخوره طفلک؟؟؟

میدونستین که وقتی شما اون ماهی رو میخرین و میبرین خونه که طبخش کنین ، تو بدنش دوز بالایی از آنتی بیوتیک وجود داره که شما اون دارو رو همراه گوشت ماهی میخورین؟؟؟

میدونستین که به این ترتیب ، شما حجم زیادی داروی بی جهت وارد سیستم خودتون میکنین و بدنتون به آنتی بیوتیک مقاوم میشه؟؟؟

خب منم نمیدونستم :(

الان فهمیدم که اگه قزل میخوام باید قزل وحشی یا همون سالمون (قزل رودخونه) بخرم.

سالم بودنش به تفاوت قیمت نه چندان زیادش می ارزه قطعا :)

 

2. شیطونه میگه این کامنت خصوصیا رو تایید کنم دور همی بخندیم :دی

بابا شهامتم خوب چیزیه والللللا. یه کم رو باشین. از چی و کی میترسین آخه؟؟؟ o-0


3. الان رفتم سایتهای سنگ و جواهر سر زدم. قیمتها کشیده پایین. اما من وسوسه نشدم. یه دور زدم و مصمم و با اراده اومدم بیرون :)))


4. سرگیجه دارم :(


5. فردا صبح ، پاتوق:)





دگرگونه سی و پنج


عشق ، دریایی کرانه ناپدید
کی توان کردن شنا ای هوشمند

عشق را خواهی که تا پایان بری

بس که بپسندید باید ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن سخت تر گردد کمند!



پ.ن

1. اثر رابعه بنت کعب (رابعه قزداری).

2. عشق را تا پایان بردم. شک که نداری؟؟؟