روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد



... همه ی شهر مهیاست مبادا که تو را

آتش معرکه بالاست مبادا که تو را


این جماعت همه گرگند مبادا که تو را

پی یک شام بزرگند مبادا که تو را


دانه و دام زیاد است مبادا که تو را

مرد بدنام زیاد است مبادا که تو را


پشت دیوار نشسته اند مبادا که تو را

نانجیبان همه هستند مبادا که تو را


تا مبادا که تو را... باز مبادا که تو را

پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را...



پ.ن

1. شرم به پلیس اصفهان... شرم به مدعی العموم اصفهان...

2. نمیدانم "علیرضا آذر" چه حس و حالی داشته وقتی که "تومور" را می سروده اما من این روزها با این حس و حال تلخ و داغ اسیدی ، فقط زمزمه میکنم : مبادا که تورا...

3. شرم به پلیس اصفهان... شرم به مدعی العموم اصفهان...

4. زیتونکم! کاکتوس! رامی! سپیده! الناز! محیصا! زری! ساده! مریم! و همه دخترکان من که در خیابانهای اصفهان ، امنیت ندارید ، برای قلب نگرانتان مادرانه دعا میکنم... خداوند حافظ شما باشد...

5. شرم به پلیس اصفهان... شرم به مدعی العموم اصفهان...







ماجراهای تاسف بار و غیرانسانی اخیر اصفهان ، خشم و انزجار غیرقابل کنترلی رو تو دل و ذهن من و زیتونک و مطمئنا اکثریت قریب به اتفاق اهالی اصفهان برانگیخته...
چند نفر (منظورم انسان نیست. به شتر هم نفر میگن. صد رحمت به بی آزاری و منفعت های شتر! ) درنده خوی از خدا بی خبر با اسیدپاشی روی سروصورت خانمهای بی دفاع ، اوج بلاهت و حماقت و بی وجدانی و بی صفتی خودشونو نمایش میدن که آخرین مورد تایید شده ش ، دیشب خیابون مرداویج اتفاق افتاده...
خیابون ها و چهارراه ها مجهز به دوربین هستن و پلیس میتونه اگه بخواد خیلی راحت عوامل این جنایات رو تحت پیگرد قرار بده...
حالم از این فیلمهای پلیسی که شبها رسانه میلی (!) پخش میکنه به هم میخوره. اونهمه تجهیزات پلیس و قدرت اطلاعاتی انگار که حقیقتا فیلمه :@@@
بغض گلومو گرفته و دیگه نمیدونم چی بگم... خودمو که جای قربانی ها و خانواده هاشون میذارم بی اختیار چشمام پر از اشک میشه......




1. حالتون چطوره دوست جوناااااام؟؟؟ :)


2. واااااای چرا من اینقدر تو نوشتن تنبل شدم آخه؟!!!
چقدر اتفاقای ریز و درشت افتاد این چند روز. اصن فرصت نشد بیام بنویسم :(


3. بدترین و آزار دهنده ترین موضوع قابل نوشتن اینه که اون سیگار بدون بو که رئیس میکشید نایاب شده :"(((
کل ممالک خارجه رو پیغام پسغام فرستادن و سپردن که تعداد نامحدودی باکس به هر قیمت ولو خون پدرشون خریداریم اما هنوز از هیچ کجا اوکی ندادن. حالا رئیس مونده و مارلبورو و من موندم و بویی که ازش نفرت دارم :@@@


4. این وسطا تو شرکت ، عدو سبب خیر شد و اون خانم بی تربیت که با نیش زبونش اعصابمو به هم ریخته بود الان در اخراج موقت به سر میبره :)
یعنی حالی به حولی :دی
قبل از اینکه من کوچکترین اقدامی کنم و حرکتی بزنم ، عدوی نازنینی از غیب رسید و خانم بی تربیت با اونهمه ادعاش که گوش فلکو کر نموییده بود با یک سهل انگاری حدود دویست میلیون تومن خسارت به جیب رئیس زد و فعلا بهش گفتن برو تو خونه بشین تا حال رئیس خوب بشه تا ببینیم چیکارت کنیم :دییییی
الان شرکت در آرامش به سر میبرد و همه لبخند میزنند و همه دعا میکنند که حال رئیس به این زودیها خوب نشود!


5. یک نیم ست مروارید بسیار زیبا برای خودم خریدم :)
یک بن سای بسیار زیبا هم برای خودم خریدم :)
وایبریاش اگه عکس میخوان خبر بدن :)))
البته دوسه نفرتون بن سای رو دیدین. انصافا قشنگه :***


6. چندهفته س که شب شعر نرفتم. اینقدر بدوبدو داشتم که ترجیح میدادم استراحت کنم. اما دوسه تا رنگین کمان خیلی عالی داشتیم. اینقدر عالی که خانمها تا هفته بعدش همچنان درباره ش مسیج میدادن :)


7. راستی ایام اعیاد خوش میگذره؟
تعطیلات عید قربان واسه من به مهمونی بازی گذشت. همش میزبان بودم. بسیار عالی بود :)
فردا خونه مامان دعوتیم. قطعا خوش میگذره :***


8. یه پرونده خاص ، ثبت کردم. جلسه بسیار پر تنش و پر استرسی خواهد داشت. توکل به خداجان :***


9. دیروز یه جلسه داشتم دادگاه تجدیدنظر استان.
رئیس شعبه اول تا آخر گوش کرد و نت برداشت. دوتا مستشارش رسیدگی کردن.
آخر جلسه اومد پشت میزش نشست و به طرف ما و وکیلش گفت میخوام چنددقیقه حرف بزنم به شرط سکوت شما.
اونام گفتن شما اختیاردارین و ایناااا و... آقا نمیدونین اون چند دقیقه چه کرد با روح و روان ما. موکل من رسما زار زار گریه میکرد. به هق هق افتاده بود. خودمم بغض کرده بودم خفن. یعنی چندبار نزدیک بود اشکم بریزه اما هی به خودم زور آوردم که نریزه.
چنان زیبا و فصیح حرف زد و چنان با قدرت کلمات و چینش متبحرانه اونها در قالب درس اخلاق ، طرف ما رو شست و گذاشت کنار که دیگه جای هیچ دفاعی واسه وکیلش باقی نموند.
خدا رو شاهد میگیرم اگه اون حرفا رو به موکل من هم میزد همین قدر لذت میبردم. کیف من از اینکه رای به نفع ما صادر خواهد شد یا اینکه حال طرف مون و وکیلش گرفته شد نیست. از نگاه انسانی قاضی به جریان و تسلطش به امر و صراحتش در بیان ، شارژ شدم.
جلسه که تموم شد بهش گفتم من امروز یک جلسه رسیدگی نداشتم ، یک دانشگاه داشتم و بابتش ازتون ممنونم.
لبخند زد و گفت موفق باشی دخترم :)


10. یه تخت سنتی قشنگ واسه گوشه سالن خریده بودم. از بین همه آیتم هایی که تو ذهنم وول میخورد برای تشک و پشتیش ، بلاخره دلمو زدم به دریا و ترمه زرشکی با طرح بته جغه خریدم که بدم خیاط بدوزه. الان فقط نمیدونم بهش بگم واسه پشتی هاش ، متکا بزنه یا کوسن؟ :|
رفقایی که شماره هاتونو گذاشتین ازتون ممنونم و دوستتون دارم :)
(عجججب اشتباه باحالی کردی آرتمیس :دیییییی
رفته بودم سرکار اساسی :دییییییییی )  
   





سلااااااااااااااام به دوست جان های با مرام که چه اینجا و چه در وایبر و واتس آپ (ورود خودمو به دنیای تکنالجی تبریک میگم :دی) و چه با اس ام اس و چه با تلفن و چه حضورا احوالپرس زیتون شون بودن و آمادگی خودشونو برای کمکهای بیدریغ مردمی :پی و یاری سبز :دی و این دست رفاقت های قشششششنگ اعلام نموییدن. همه تان را شدیدا دوست میدارم و از خداجون میخوام هیچچچچ وقت تنهاتون نذاره و میدونم که نمیذاره و احتیاجی هم به گفتن من نیست و خلاصه دعاهای خوب خوب میکنم واسه همتون.


خب....
1. مهمترین اتفاق خوشایند این مدت ، آشتی من و دنیا بود که البته قهر که نبودیم اما از همدیگه خییییییییلی دلخور بودیم :/
خلاصه مث دو تا آدم عاقل و بالغ نشستیم حرف زدیم و نتیجه داد و چقدرم که در جریان این آشتی کنون بهمون خوش گذشت :***
من ، دنیا رو مهمون کردم شهرزاد ( البته سوپ روزشون ، سوپ کلم نبود بی ادبا :/ ) و همون فرداش ، دنیا منو برد سفره خونه سنتی میدون امام :)
بعدشم تصمیم گرفتیم هی دلخور بشیم و هی آشتی کنیم و هممممه رستورانها و هتل ها و سفره خونه ها رو بگردیم :پی

2. اصلا گور بابای رابطه ای که توش احترام متقابل نیست. حالا میخواد زندگی مشترک باشه ، میخواد کار باشه ، میخواد دوستی باشه یا هر شکل رابطه دیگه.
گفته بودم که تو شرکت ، یه خانمی هست که وقتی نیست من راحت ترم. آخرش با هم یه اصطکاک لفظی پیدا کردیم. یعنی من شراره حسادتو به عینه تو چشماش دیدم و وقتی چندتا کلمه سخیف رو در لباسی محترمانه به زبون آورد ، همون لحظه تصمیم گرفتم که شرکت رو برای همیشه ترک کنم. بعدش دوست جون جونی صمیمیم و همینطور دنیا بهم گفتن که سریع تصمیم نگیرم و حیفه و باید ازت عذرخواهی کنه و... منم شخصیتا آدمی نیستم که حالا بدو بدو برم چغلی کنم به رئیس و گزارش بدم اون برخورده رو. اما دارم به طور جدی به ترک شرکت فکر میکنم مگر در صورتیکه تو همون جمعی که اون عبارتها رو شنیدن از من معذرت خواهی بشه. بعله. و اینست سزای بدگویان و حاسدان :@

3. تو خونه جدید ، راحتم. آرومم. دوستش دارم. بهش عادت کردم خییییلی زودتر از حد انتظارم :)


4. ثبت نام دانشگاه زیتونک انجام شد :)


5. چققققدر طلاق توافقی ، زیااااد شده 0-o


6. دوستان خوبم که تو خصوصی و عمومی میگفتین دوست دارین با هم تو وایبر باشیم ، من بلاخره اومدمممم :)))
هر کی هنوز مایله بیاد شماره شو پی ام کنه یا بگه تا من شماره مو براش تو وبش پی ام کنم :)

به شرط اینکه مث آقای رضوی کلا و اساسا قید اینجا رو نزنین و بچسبین به وایبر :دیییییییییی



7. آقا با دوست جون و زیتونک رفته بودیم هایپر مارکت.
دم ورودی پارکینگ یهو یه بحث مهم و هیجانی درگرفت تا اون حد که چشمای زیتون راننده ، چنان پر از اشک خنده شد و اون دو تا هم اینقدر به خودشون می پیچیدن که ما نفهمیدم رفتیم بالا یا رفتیم پایین!
خلاصه وقتی هم پارک کردیم و راه افتادیم سمت داخل هایپر ، هنوز داشتیم هر و کر میکردیم و اصلا هرچی شما رنگ ستون دیدین ما هم دیدیم :دی
هرچی شما کد ورودی دیدین ما هم دیدیم :دیییی
چشمتون روز بد نبینه. ساعت 11 شب با اونهمه کیسه خرید از یه در اومدیم بیرون و نمیدونستیم ماشین کجاست :///
نوبتی کنار سبد حمل خرید می موندیم تا اون دو نفر دیگه برن لاین های اطرافو بگردن.
سرتونو درد نیارم. نهایتا پس از نیم ساعت که به همه پرسنل پارکینگ با قطعیت و یقین میگفتیم که مطمئنیم در بدو ورود نرفتیم پایین و ماشینو همین بالا پارک کردیم ، یه مامور موتورسوار اومد کارت ماشینو ازمون گرفت و کلا بالا رو دور زد و اومد گفت سر جدتون نرفتین پایین؟!
بعدم رفت پایین و بیست دقیقه بعد اومد گفت ماشینتون پایینه کنار فلان ستون با فلان کد :|||
خلاصه فقط خندیدیم :دییییییییییییییی


بازم اختلاط هست. بعدا میام :)