روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد

سال نو مبارک...

سلام به همه.


این آخرین پست سال جاریه ، چون دارم میرم مسافرت.


از الان سال جدیدو به همتون تبریک میگم.


به دوستای خوبی که قبلا داشتم و هنوزم دارمشون.


به دوستای نازنینی که امسال باهاشون آشنا شدم و امیدوارم که سال بعد هم ، همراهیم کنن.


برای همگی آرزوی بهار پربار و روزگار شاد می کنم.


از خدای مهربون بخشنده ، واسه تک تک شما ، قلب آروم و تن سالم و لب خندان و پول تمیز میخوام.


نوروز به همتون خوش بگذره.


دگرگونه بیست و سه

...وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا... 

 

پ.ن 

1. آیه 63 سوره مبارکه فرقان. 

2. خدایا کمکم کن که بیش از پیش بنده تو باشم.

تاحالا پیشنهادی بهتون شده که میدونین از حد توان و انرژیتون بالاتره و ضمنا مسئولیتش خیلی سنگینه  اما دلتون میخواد تجربه ش کنین؟

یه پیشنهاد جالب دارم با شرایطی که گفتم. چیکار کنم بنظرتون؟؟؟

آیا ممکنه توان و انرژیمو دست کم گرفته باشم؟ ریسک کنم؟!

پ.ن

لطفا جزئیاتشو نپرسین حتی تو، چون سکرته. پیشنهاد دهنده گفته سکرت باشه و من قول دادم. مرسی.

دگرگونه بیست و دو

... چنین نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند ...


پ.ن

1. مصرعی از "حافظ".

2. امیدوارم.

پاتوق شش

سلام.

یادتونه هفته قبل چون جلسه ویژه داشتیم نتونستم برم پاتوق؟

خب... این هفته دوست روانشناسمون و یکی دیگه از رفقا لطف کردن و خلاصه بحثی که من غایب بودم رو دوباره توضیح دادن.

بنابراین الان هم پاتوق امروز رو براتون مینویسم و هم مبحث روانشناسی هفته قبل رو.

امیدوارم استفاده کنین.


امروز در پاتوق:


1. طبیعت سردوگرم مزاجی و ارتباطش با جنسیت جنین.


2. لطف مکرر ، تبدیل به حق مسلم خواهد شد.


3. ایده های چیدمان.


4. مشاوره حقوقی یکی از دوستان با زیتون.


5. بحث پیرامون نفقه و مصادیقش.


6. تست و خرید ترشی خانگی یکی از دوستان.

(مرسی دوستم. خیییییلی خوشمزه بود.)


7. برنامه ریزی برای نمایشگاه نوروزی مجموعه.


واما ادامه بحث "اصول مذاکره" مربوط به پاتوق 7-12-91


الگوهای رفتاری


1. اجتناب از مذاکره

این الگو تا زمانی که الگوی رفتاری غالب نشه ، مشکل ساز نیس اما اگه غالب شد احتمالا در گذر زمان منجر به افسردگی میشه چون شخص عادت به درون ریزی پیدا میکنه.


2. تسلیم شدن

شخص ابتدا در مذاکره ، عکس العمل نشون میده اما نهایتا تسلیم میشه.


3. رقابت و تهاجم

شخصی که این رفتار الگوی غالبش باشه به همه چیز گیر میده و با همه دعوا داره.


4.معامله گر

شخص در برابر انجام هر کاری ، توقع متقابل داره.


یکی از مهمترین بخشهای مذاکره ، شناخت پایه ها و مکانیزم های موفق تصمیم گیری است.

پایه های تصمیم گیری:

1. منطق

2. احساس

3. عرف


افرادی که پایه تصمیم گیریشون منطق باشه ، تموم جزئیات مذاکره رو با دلیل و استدلال بیان می کنن. اینها وارد حاشیه نمی شن. با منبع و مرجع سروکار دارن. قضاوتشون خاکستری هستش.


افرادی که پایه تصمیم گیریشون احساسات باشه ، تصمیمات لحظه ای و شتابزده دارن. سریعا به حاشیه میرن. قضاوت سیاه و سفید دارن.


افرادی که پایه تصمیم گیریشون عرف باشه ، براساس  رویه جامعه و سنت عمل میکنن. معمولا خاکستری قضاوت میکنن.


اما بحث روانشناسی پاتوق امروز:


مذاکره با دیگران

تصورات نادرست در مذاکره با دیگران:


1. مذاکره دعواست!


2. مذاکره کننده خوب ، مذاکره کننده خوب به دنیا آمده!


3. مذاکره احتیاج به برنامه ریزی ندارد!


4. همه در مذاکره باید به دنبال منافع من باشند!


5. طرف مذاکره را گیر بینداز!


6. حرف اول و اخر باید یکی باشد!


7. زیاد حرف بزن تا موفق شوی!


8. درتمام زمینه ها ، ابراز تخصص کن!


9. ریسک کن!


10. مذاکره باید برنده-برنده باشد!


11. دست خودت را باز نگهدار!


12. مذاکره را به سایه و حاشیه ببر!


این دوازده مورد ، توضیحاتی هم داره که فردا حتما ( منظورم از حتما همون ایشالاس!) میام و تکمیلش میکنم. الان یه کار واجب تر دارم. 

منو هم جاتون خالی: توت خشک و مویز با چایی.

لوله ماشین ظرفشویی نشتی داشت.

تماس گرفتم که بیان درستش کنن.

تعمیرکار ، دختر کوچولوشو با خودش آورده بود.

دست دخترکو گرفتم با خودم از آشپزخونه آوردمش بیرون.

یه ظرف بستنی و بیسکوییت براش آوردم.

واسه اینکه خجالت نکشه ، سر حرفو باز کردم:


من: چند سالته خاله؟

اون: پنج سال.

من: چقده خوشگلی. اسمت چیه؟

اون: الهام.

من: ماشالا. خواهربرادرم داری؟

اون: بله. یه داداش. اسمش علی.

من: به به. علی و الهام. چه گلهایی. چه لباسهای قشنگی پوشیدی. شلوارت چه شیکه. باید خوب غذا بخوری تا قد بکشی و زود اندازه بشه که تاشو باز کنی. باشه؟

اون: نه خاله. مخصوصا بزرگتر خریدیم که به علی هم بخوره.....


صدا تو گلوم خفه شد... دیگه نمیدونستم چی بگم... دیگه نمیدونستم چی بگم...


تنهایی من ، معصوم است.

از آنها که دست خیالت هم حتی به آن نخواهد رسید.

نگاه بازاری ات را جمع کن و برو...

من از گراز وحشی میترسم.

از مار بوآ هم میترسم.

تخفیف؟؟؟ باشه. از سوسک هم میترسم.

وقتی کسی میگه از فلان "آدم" میترسه ، با خودم میگم یعنی طرفش در حد گراز وحشی یا مار بوآ یا حداقل سوسکه؟!

اومده نوشته: (...من ازش میترسم ، نذار بفهمه که منم!...) 

 

خب... متاسفم براتون. برای هردوتون. هم تو که آدمی و از یه آدم میترسی و هم تو که آدمی و آدمها رو میترسونی. 

 

پ.ن 

1. این پست ، دو مخاطب خاص داره. 

2. نگران نباش. 

3. نگران باش.

یه اتفاق جالب واسه من افتاد که براتون میگم. شاید شماها رو خندوند! 

 

مدتی قبل ، سردفتر یکی از دفاتر ازدواج و طلاق شهر ما فوت کرد. 

دفاتر ازدواج مربوط به دفتر اون مرحوم واگذار شد به دفتر دیگه ای که به کفالت از ایشون ، امور خیر ملت سروسامون بگیره!  

خلاصه... موکل من که داره از همسرش جدا میشه و سند ازدواجش پیش همسرش هستش و ما به اون سند احتیاج داشتیم ، تو دفتر همون مرحوم عقدشونو ثبت کرده بودن و من مجبور شدم واسه گرفتن رونوشت سند ازدواج به دفتر کفیل مراجعه کنم.  

سردفتر کفیل یه روحانی مسن و خوش اخلاق بود که بعد از اینکه کارت شناسایی و اوراق وکالتنامه منو چک کرد ( واین چک کردن ، پروژه ای بود که حدود یک ربع طول کشید!) رفت و با چندتا دفتر قطور و خاک گرفته از پستوی دفترش برگشت اما عقد موکل من توی هیچ کدوم از دفاتری که اونجا بود ثبت نشده بود. 

 

حاج آقا گفت که باید بریم دفتر همون مرحوم  و دفاتری که اونجا موجوده رو بررسی کنیم. 

فاصله این دفتر تا اون دفتر ، یه خیابونه که از شلوغ ترین و اصلی ترین خیابونای شهره. 

فکر کردم الان حاج آقا میگه تو برو و منم خودم میام. اما همین که از پله های دفترش اومدیم پایین ، سرحرف رو باز کرد و شونه به شونه من راه افتاد. 

منم مث همیشه ، شال سر کرده بودم و یه آرایش ملایم داشتم.  

معذب بودم که دارم همراه ایشون ، قدم میزنم! 

 

آقا هرکسی که از کنارمون رد شد یه تیکه پروند و یه متلک گفت. 

هم دلم واسه حاج آقا میسوخت و هم خنده م گرفته بود. 

دست پیش گرفتم و خودم از کنار هر عابری که رد میشدیم یه لبخند تحویل میدادم! 

 

حالا بدترشو بشنوین: 

رسیدیم به دفتر اون مرحوم. 

حاج آقا یه دسته کلید در آورد و یه ده دقیقه هم به قفل ور رفت تا کلید مربوطه پیدا شد و در باز شد. 

گفتم الان میگه تو همین جا باش تا من برگردم. 

اما با خونسردی رفت عقب و به من تعارف کرد که برم پایین. 

هرچی اصرار که من منتظرتون میشم ، گفت نه برو داخل. 

دوسه تا جوون بیکارم که دم مغازه شون ، قدوبالای زن و بچه مردمو برانداز میکردن ، هی خندیدن و چرت و پرت گفتن. 

 

دیگه رفتیم داخل و حاج آقا درو پشت سرش بست. 

شلیک خنده جوون های مغازه دار بلند شد. 

پله ها رو رفتیم پایین و دفاتر بررسی شدن و رونوشت تهیه شد و سرجمع یک ساعتی اونجا بودیم.  

 

فقط خدا میدونه وقتی با هم از در دفتر خارج شدیم چه خزعبلاتی نثارمون شد.... 

 

پ.ن 

1. خندیدین یا گریه تون گرفت؟! 

2. دلم کشک بادمجون میخواد. 

3. کاشکی الان تابستون 92 بود.

 

 

 

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هفتم اسفند مبارک به امید آزادی وکلای دربند و ترمیم بالهای شکسته فرشته عدالت.

دگرگونه بیست و یک

.....مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ....... 

 

پ.ن 

1. آیه شریفه ای از قرآن. 

2. مرسی خداجونم.  

3. خدایا کمکم کن تا ایمانم ، نام و نان برایم نیاورد... "دکتر شریعتی"

جای دوست من خالیست.

دوست من خنده رو بود.

فعال بود.

سرزنده بود.

صاحب فکر بود.

قلم داشت.

دوست من شعر میگفت اما پاداشش ، ناسزا بود.

دوست من درد داشت.

غصه داشت.

میخندید اما دلش پر از گلایه بود.

دوست من تسلیم نبود.

از همه بی انصافی ها و تبعیض ها شاکی بود.

دوست من چادر رنگی می پوشید.

زنگ موبایلش ، آواز مدرسه موشها بود.

دوست من بعد از اینکه کتک میخورد با بچه هایش والیبال بازی میکرد.

دوست من نجیب بود.

معتقد بود.

او چشمهای خدا را دیده بود.

دوست من زندگی ناراحتی داشت.

ناراحت و دردناک اما چون مادر بود ، تحمل می کرد و تاب می آورد.

دوست من همراه و شریک نداشت.

سایه ای که بر سر او بود ، امن و پایدار نبود.

دوست من حتی مجبور بود که دفتر شعرش را در هفت سوراخ پنهان کند تا مبادا متهم به خیانت شود!!!

دوست من استاد صبر بود.

با صبر زنده بود.

با امید و گذشت.

با شعور ، زنده بود.

دوست من نامرادیها را به حساب تقدیر نمی گذاشت.

او بسیارچیزها را تغییر داده بود.

ساکت بود اما ساکن نبود.

دوست من روح سبزی داشت که گرما می طلبید.

اما او در زمهریر ، متوقف شده بود.

به همین خاطر به آتش پناه برد...!

دوست من یک زن بود.


پ.ن

1. دوست من ، خودسوزی کرد...

2. متاسفم برای جامعه ای که مبلغه هایش امثال تو هستند که به راحتی قضاوت میکنی و به راحتی برچسب میزنی و به راحتی اتهام وارد میکنی و تازه عذر بدتر از گناه می آوری. اگر هنر تبلیغ داشتی بستگانت مجبور به ریا نبودند...

3. دوست من ، خودسوزی کرد...


یکصدوسومین سالگرد تاسیس نهاد وکالت دادگستری در ایران و شصت و یکمین سالروز استقلال کانون وکلای دادگستری و آغاز هفته وکیل مدافع مبارک باد.


پ.ن

1. روح دکتر مصدق شاد.

2. خوشحالم که خدا هم وکیله!


پاتوق پنج

سلام. 

دیروز خیلی درگیر بودم و فرصت نشد که گزارش پاتوقو براتون بنویسم. 

الان اومدم که جبران کنم . 

خب... دیروز در پاتوق: 

 

1. نقد کارگاه ذره بین هفته قبل.  

2. قوانین یک روزه!  

3.حال کارکردن ندارم! 

4. طب سنتی ، ارتباط مستقیم با اقتصاد و 30یاست دارد. 

5. سرطان سینه و سرطان رحم. 

 

یه خبر خوب: با یه دوست جدید آشنا شدم که کارشناس ارشد روانشناسی صنعتی بود و قرار شد که از این به بعد هرهفته در پاتوق حاضر بشه و "اصول مذاکره" رو به ما آموزش بده. این هفته رئوس اصول مذاکره رو با هم مرور کردیم که امیدوارم برای شما هم مفید باشه.

 

برای داشتن یک مذاکره موفق باید این چهار اصل رو مدنظر قرار بدیم: 

 

* برنامه ریزی: چی میخوام بگم، به کی میخوام بگم، کجا میخوام بگم.  

* مدیریت گفتگو: درکمترین زمان ممکن یه جو صمیمی همراه با اعتماد متقابل به وجود بیارم. 

 

* هنر امتیاز دادن و امتیاز گرفتن: بدونم که چه زمانی و چقدر به طرف گفتگو امتیاز بدم و چطور موفق به گرفتن امتیاز از او بشم. 

 

*بستن مذاکره: لحظات نخست و لحظات پایانی مذاکره بسیار مهم و تعیین کننده هستن. 

 

انواع مذاکره: 

 

* مذاکره با خود. 

 

* مذاکره با دیگران. 

  

اشتباهات رایج در مذاکره با خود:

 

* زوم بر مشکلات و غصه خوردن. 

 

* قضاوت کلی و دام تعمیم. 

 

* پیشگویی کردن چه مثبت و چه منفی. 

 

* حرف زدن احساسی. 

این اشتباه منجر به تصمیم گیریهای لحظه ای و قضاوت سیاه یا قضاوت سفید میشه و رنگ خاکستری که رنگ عقل هستش حذف میشه. 

 

* مقصریابی بجای راه حل مداری. 

 

* برچسب زدن و بزرگ نمایی. 

 

* تعیین بایدها و نبایدها. 

 

برای من بشخصه بسیار آموزنده بود. منوی خوشمزه آش و دمنوش هم روبراه بود. جای همگی خالی.