روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد



1. دوره سوم کارگاه ریشه سالم از صبح چهارشنبه ، شروع شد. خوشحالم از بازخوردهای مثبتی که از اعضا میگیرم :)


2. یک منبع آگاه گزارش داد که نوتلای هشتصد گرمی رو در هایپری در تهران به مبلغ پنجاه هزار تومان رویت نموده. از این تریبون به اطلاع عموم ملت شهیدپرور میرسانم که نوتلای هفتصدوپنجاه گرمی رو از هایپر سر خیابون مون خریدم سی وپنج هزار تومن. این است ایران :|


3. سه شنبه شب و چهارشنبه شب و پنج شنبه شب به شدددددت هرچه تمام تر به من خوش گذشت. اما در اوج این خوشی ، دیشب تا خود صبح با ساری گلین ، اشک ریختم. نفس کشیدم و اشک ریختم...


4. یکی از مستندسازان قابل احترامی که میشناسم ، به من پیشنهاد ایفای یک نقش در مستند جدیدشو داده. مستندی که هم به لحاظ مادی و هم معنوی ، بسیار پرهزینه خواهد بود. مستندی در حوزه زنان. دارم به پیشنهادش فکر میکنم :)


5. کتاب قبلی تموم شد و کتاب جدیدمو از دیروز ، شروع کردم. امیدوارم به خیر بگذره :)


6. در اجرای دستوری که از بالا اومده بود ، رفتم دندونپزشکی و چند جلسه ویزیت با آقای دکتر تنظیم کردم تا کلا دهان مبارک رو سرویس نمایم. از بوی مخصوصی که تو دندونپزشکی میاد متنفرم. اه اه اه... :@


7. هی امان امان ، ساری گلین... :(


8. واسه تایید آدمها ، خیلی سخت گیرم. باید فاکتورهای اساسی که برام اولویت هستن ، در وجود کسی موجود باشه تا بتونم از حضور اون شخص تو زندگیم خوشحال باشم. برای جفت جان نوشتم: وقتی بهت فکر میکنم ، لبخند میزنم. با شناختی که از خودم دارم ، این لبخند خیلی ارزشمنده.

سکوت کرد.


9. آنتیگونه: تو تا حالا عاشق شدی؟

تیرسیاس: عشق ، خطرناکه خانوم.

آنتیگونه: چرا؟!

تیرسیاس: چون نمیذاره از چیزای خطرناک ، بترسی!




 

1. خسرو آواز ایران ، محمدرضا خان شجریان ، بخاطر کسالت شدید در بیمارستان کسری تهران بستری شدن. این صدای بی بدیل ، مانا و پاینده باد. آمین...


2.  از مجری صفحه آخر متنفرم و از مجری پرگار خیلی خوشم میاد. دلایلش قابل توضیح نیست. حسیه. درونیه. یه موج بد از اون یکی میگیرم و یه موج خوب از این یکی. همینجوری :|


3. روبروی دفتر،  یه بستنی میوه ای باز شده. لابد بستنی شکلات و قهوه هم داره. هنوز تستش نکردم. قراره با جفت جان بریم سروقتش :) :*


4.  امروز تو انجمن زنان بحث بود که برای دوچرخه سواری خانمها از مراجع ، استفتا شده و ایناااا.... اصلا حال تهوع به من دست داده بود.... یعنی هرکار میکنم نمیتونم این سئوال جوابا رو درک کنم.... در مجموع باید بگم چشمهایمان نابینا باد که خودمان کردیم که لعنت بر خودمان باد.... :@@@

5. داییم تصادف کردن. وقتی خبرش بهم رسید سراسیمه رفتم اورژانس که ببینمشون.وقتی با سر بسته و چشم کبود رو تخت دیدمشون ، کل کودکی و خاطرات خونه دایی از جلو چشمام رد شد.... چه حال بدی.... طلب شفا برای همه بیماران. آمین...

 6. هرچند که مقررات جدید اعسار ، قانون مردسالار فعلی رو قوی تر میکنه اما از جهتی خوشحالم که این امر میتونه باعث تقویت روحیه مسئولیت پذیری در خانمها بشه و اون عادت زشت و حقیرانه نفقه خوری رو در جامعه زنان ایرانی ، تعدیل کنه و به مرور از بین ببره :/

 7. موکل جدیدم به شدت و عجیبا غریبا به سحر و جادو اعتقاد داره. به استخاره هم ایضا! یعنی نصف حرفاش ، حول این داستانا میچرخه. امروز میگفت واسه انتخاب شمام به عنوان وکیل ، استخاره کردم و خیییییلی خوب اومده! گفتم حالا صبر کن ببینیم نتیجه پرونده چی میشه :دییییییی


 8. دگر باره بشوریدم ، بدان سانم به جان تو / که هر بندی که بربندی ، بدرانم به جان تو... / نخواهم عمر فانی را ، تویی عمر عزیز من / نخواهم جان پر غم را ، تویی جانم به جان تو.../ اگر بی تو بر افلاکم ، چو ابر تیره بر خاکم / وگر بی تو به گلزارم ، به زندانم به جان تو... / چه خویشی کرد آن بی چون ، عجب با این دل پر خون / که ببریده است آن خویشی ، ز خویشانم به جان تو...




حالم گرفته... بعضی زنها حال منو بد میکنن...


خانمهایی که به هر دلیلی همسرتونو از دست دادین یا زندگی مشترک به معنای حقیقیش ندارین ، خواهش میکنم بخونین:

شماها هر کدومتون میتونید مستقلا قلب و مغز یک مرد شایسته باشین.مردی که متعهد به شخص شما باشه.

چرا با اینکه یک زن هستین و احساسات یک زن رو درک میکنین بخاطر تنهایی تون با خودخواهی هرچه تمامتر ، وارد زندگی یک زن دیگه میشید و فکر و حواس شوهر اون زن رو به خودتون جلب و متوجه میکنین؟ چرا؟؟؟

نمیدونین چه لحظه های سختی رو به زندگی اون زن میدین؟؟؟ نمیدونین چقدر استرس به قلبش وارد میکنین؟؟؟ نمیدونین که حس ششم زنانه با وجود همه بازیگریهای استادانه شوهر اون زن ، کار خودشو میکنه؟؟؟ نمیدونین اون زن بخاطر شما ، چقدر دروغ میشنوه از شوهرش و چقدر حالش بد میشه از نامردی و بی چشم و رویی شریک زندگیش؟؟؟ نمیدونین شب و روزش بخاطر شما و بی بندوباری شوهرش با تلخی میگذره؟؟؟

اون مرد به شما گفته زنش شلخته و بی مسئولیته؟؟؟ گفته رابطه شون دلخواه نیست؟؟؟ گفته ازدواجشون اجباری بوده؟؟؟ گفته همیشه اجاق و رختخوابش سرده؟؟؟ گفته خانواده زنش عرصه رو تنگ کردن؟؟؟ گفته زنش شعور و شخصیت نداره؟؟؟ گفته از وقتی شما رو دیده تحمل همه سختی های زندگیش براش آسون شده؟؟؟ گفته از وجود شما انگیزه میگیره برای ادامه زندگی مشقت بارش؟؟؟ گفته شما شرایطو براش راحت کردین؟؟؟ گفته هربار که با شما میخوابه احساس یک جوون بیست ساله رو داره؟؟؟ گفته که خدا شما رو از آسمون براش رسونده؟؟؟

ای خاک بر فرق سر هر زنی که اینهمه مزخرف رو از زبون یک مرد متاهل لاابالی باور کنه. ای خاک بر فرق سر هر زنی که اینقدر حقیر بشه که زنگ تفریح یک زندگی متاهلی باشه.

گیرم اون زن بیچاره در چشم شما پشیزی نمی ارزه.  برای خودتون هم دو زار احترام قائل نیستین؟؟؟ به همه مقدسات قسم که تنها موندن بهتر از این مدل رابطه س. پرداختن به گلها و حیوانات بهتر از پرداختن به اون مرد بی وفاست. چه خیال کردین؟؟؟ که اون آقا به شما بسنده میکنه؟؟؟ خیر جانم! مردی که به همسر اولش بی اعتنا و بی تفاوت بوده به شما که رهگذری بیش نیستین ، وفا نخواهد کرد. اینو بفمهمین. اینو بخاطر خودتون بفهمین. این قضیه از روز روشن تره.

هیچ رابطه موازی ، قابل توجیه نیست. به هیچ دلیلی و به هیچ استنادی ، قابل توجیه نیست. این ذلتو از خودتون دور کنین. قوی باشین. انگل یک زندگی نباشین. هر مرد یا زنی که تن به رابطه موازی بده یک بزدل تمام عیاره.

میدونم که درصد بالایی از زندگی های به اصطلاح مشترک رو ملاحظات مادی و اجتماعی و عاطفی سرپا نگهداشته. اما ورود شما به اون زندگی ، راه حل تنهایی شما و درمان اون زندگی مصلحتی نیست. شما حال بد خودتونو بدتر میکنین. هر کسی از هر نوع رابطه ای که ناراضیه ، باید و باید و باید که تمومش کنه و گرنه یک خودآزاره.

به روح و روان خودتون رحم کنین. اگر مردی بنا به هر دلیلی ، زندگی مشترکشو در عین نارضایتی ، رها نمیکنه و میخواد شما رو در کنار همون زندگی آشفته داشته باشه ، شک نکنین که شما صرفا یک مسکن برای هنگام دردش هستین. شک نکنین که دیر یا زود به خاطر انقضای تاریخ مصرف تون یا معالجه درد ، به سطل زباله خواهید افتاد.

خودتونو فریب ندید. هی! به من نگاه کنین. بیدار بشین. همین الان تصمیم بگیرین تا پیدا شدن یک همدل همراه مجرد ، صبر کنین و تنهایی تونو قدر بدونین و فریب چرب زبانی ها رو نخورین و بیخود و بیجهت با شخصیت و غرور و احساس و سلامتی خودتون و زنی شبیه خودتون بازی نکنین. از صراحتم و تلخی پستم ، معذرت نمیخوام. باید مینوشتم.




1. پروژه دسر جفت جان پسند به اتمام رسید. این دسر اصیل اصفهانی همانا خورشت ماست لذیذه که من تا دو روز پیش حتی از فکر درست کردنش مث بید به خود می لرزیدم و الان احساس یه قهرمان ملی و ای بسا جهانی رو دارم :دییییییی

وقتی مراحل طاقت فرسای آماده سازی مواد و پخت دسر به پایان رسید ، قبل از اینکه بره تو یخچال و جا بیفته ، یه کوچولو ازش چشیدم و هرچه ناسزا بود نثار خودم کردم از بس بدمزه بود. یک نیم روز کامل تو یخچال در سردترین نقطه ، جا خوش کرد و نتیجه این شد که زمانی که جفت جان اولین چنگال  از دسر رو گذاشت تو دهنش ، چشماش برق زد و گفت: چقدر خوشمزه س زیتون! و چنگال بعدی رو خورد و گفت: زیتون! واقعا خوشمزه س... و هی چنگال چنگال خورد و هی گفت: چه عالی شده زیتون! محشر شده زیتون! خیییلی خوب شده زیتون! :دییییییییییی

و اینگونه بود که خستگی کار از تن زیتون به در شد و برای پخت اشتراکی دونفره دسر ، برنامه ریزی نموییدیم. شایان ذکر میباشد که زیتونک هم بسیاااار پسندید و گفت: مامان دیگگگگگگه از بیرون نخر :)))
(اگر از دوستان خوبم کسی دستور این دسر رو میخواد و حال سرچ نداره در یک عملیات فداکارانه رفیقانه ، حاضرم طی یک پست اختصاصی ، دستورشو بنویسم.)


2. امروز آخرین جلسه از دوره دوم کارگاه ریشه سالم بود. اواخر وقت کارگاه ، مدیر فرهنگسرا که یک روحانی تحصیل کرده و روشن و خوش فکر هستن از من خواستن که پنج دقیقه وقت کارگاهو به ایشون بدم. روحانی با جنبه ای که منو با مانتوی کوتاهم و شلوار جینم و روسریم و آرایشم (که البته میکاپ جلف و جیغی نیست) و ناخن مانیکورم و مدل معاشرتم و... با روی باز در فرهنگسراشون پذیرفتن و ما چندین ساله که داریم کنار هم در اوج دموکراسی ، کار میکنیم... اومدن بین ما و با خانمها صحبت کردن و از میزان رضایتشون از کارگاه پرسیدن. قند تو دلم آب میشه وقتی میبینم تو این کارگاه ، وقت ارزشمندم هدر نرفته و تونستم ایجاد تغییر کنم و دوستانی که شرکت می کنن بعد از پایان هر دوره مشتاق تشکیل دوره بعد هستن :)


3. چند روز پیش یه مستند دیدم درباره کافی و با شنیدن توضیحات پزشکان و کارشناسانی که درباره همه جوانب نوشیدن کافی حرف زدن به این نتیجه رسیدم که من زیتون هستم یک معتاد! بله. به همین سادگی. نشانه ها رو تطبیق دادم و فهمیدم مث یک معتاد به هروئین از کافی لذت میبرم. تو همون برنامه چندتا جایگزین معرفی شد که نهایتا دمنوش مریم گلی جواب داد. تصمیم گرفتم دمنوشو تهیه کنم و با کمک این دمنوش ، مصرف اون مخدر خوشمزه رو تعدیل کنم. رفتم عطاری و گفتم دمنوش مریم گلی میخوام. فروشنده گفت چجوری مصرف میکنید؟ گفتم دفعه اولمه ولی خب قاعدتا دم می کنم و میخورم دیگه! گفت آها پس نمی دونید چه زهرماریه! زهرماااااااره هااااا! زهرمااااااار! و هی تاکید میکرد که مریم گلی ، زهرماره! منظورش این بود که تلخه. وقتی هم من گفتم که به تلخی ، عادت دارم و قهوه رو بدون شکر میخورم ، از خنده ترکید که تلخی قهوه ، پیش این زهرمار مث عسله! خلاصه تصمیم گرفتم همون معتادی که هستم بمونم :دییییییییییییییییییی


4. فردا صبحونه و ناهار و عصرونه با دوستان دوره دانشگاه میریم باغ یکی از بچه ها. خوش خواهد گذشت. میدونم :)


5. از بالا دستور اومده که در اولین فرصت برم دندونپزشکی برای اون خال پوسیدگی سطحی روی دندونم. ضمنا از همون بالا دستور اومده که دیگه آبلیمو و آبغوره صنعتی نخرم چون مضره. در اجرای بی چون و چرای این فرامین (که قبل از صدور هر کدوم "ازت خواهش میکنم لطفا" بود :دییییی) از دندونپزشکم وقت گرفتم و سه تا بطری آبلیمو آبغوره و سرکه خانگی فرد اعلا خریدم که طعمش بینظیره و ای داد بر من بخاطر صنعتی هایی که تا حالا خوردم :/


6. آخه مرد گنده بی عقل ، وقتی میخوای یه زنی غیر از زن خودتو ببری دکتر ، با دفترچه بیمه خودت میبری؟؟؟ که زنت یه کلمه "لکه" رو تو نسخه ببینه و شک چندماهه ش به یقین تبدیل بشه که داری بهش خیانت میکنی؟؟؟ آخه آدم اینجوری گاف میده؟؟؟ الان باید بهت خندید یا برات گریه کرد؟؟؟ :|


7. امروز بیست و هشتم مرداده. سالگرد... و سالروز... و نیز یادبود سینما رکس آبادان :"(


8. برده صبرم از دل ، چشم مستی  / ماه ساغر نوشی ، می پرستی  / در میان خوبان  ، فتنه جویی /  در شکار دلها ، چیره دستی...




1. و اما...مدتها بود که میخواستم قالب و موزیک وبلاگ رو تغییر بدم اما دلم میخواست جفت جان هم نظر بده. بلاخره دیشب این مسئله به سامان رسید. اما یک مشکلی که وجود داره اینه که بلاگ اسکای ، قالبهایی رو که هم زیبا باشه و هم بتونه کد موزیک رو بخونه به مجموعه قالبهای فعلیش اضافه نمی کنه. تو تموم این مدت همه خوانندگان عزیز وبلاگم مثل خودم از صدای فوق العاده همایون جان شجریان و شعر درجه یک سیمین بانوی بهبهانی لذت بردن. غیر از یک نفر که کلا با صدا ، مسئله شخصی داره و هرررررر جا میره غر میزنه که موزیک وب تونو ببندین! خلاصه ترجیح دادیم که چون مدتهااااست قالب تیره (هرچند این رنگو بسیار میپسندم شخصا) جلوی چشم های نازنین شما بوده ، یک قالب روشن براتون بذاریم و موزیک رو در اولین فرصتی که قالبی با قابلیت پخش موزیک مورد نظرمون پیدا کردیم ، نصب کنیم. از اونجا که من و جفت جان ، عاشق سینه چاک کافی هستیم و نیز اون قلب خوشگل روی قهوه ها بدجور دلبری میکرد ، این قالب انتخاب شد. باشد که هممون دور همی از همدیگه راضی باشیم. امیدوارم قالب جدید رو بپسندید :)


( الان "آسمان هم زمین میخورد" روی این قالب ، ست شده ولی برای ما پخش نمیشه. آیا شما میشنوید؟؟؟)


2. در این لحظه ، خیلی شرمنده هستم. خیلی زیاد شرمنده هستم.یک وبلاگی رو مدتهاست که میخونم. وبلاگ یک خانم نویسنده کارمند خبرنگار و فمینیست و دوست داشتنی و صریح و تقریبا مثل هم فکر میکنیم و قلم ایشون رو خیلی دوست میدارم. هر روز وبلاگ ایشون رو فرصت ندارم چک کنم و هروقت هم میرم بخونمش ، الزاما همه پستها رو نمیتونم بخونم. بنابراین ممکنه چندتاش جا بمونه. امروز رفتم وبلاگش. دیدم خطاب به خواننده هاش نوشته که ازتون خواسته بودم مطالب منو تو تلگرام اشتراک نذارین ولی شماها به خواهش من اعتنا نکردید و... من گاهی از مطالب وبلاگش شات میگرفتم وبا ذکر منبع برای انجمن زنان تلگرام ارسال میکردم و با دوستانم در موردش صحبت میکردیم. من اون پستی که ایشون خواسته بود کسی مطالبشو تو تلگرام نفرسته ندیده بودم و فکر میکردم وقتی مطالبشو وبلاگ میکنه و بدون رمز مینویسه ایرادی نداره که در فضای دیگری هم با ذکر منبع منتشر بشه... خانم توکل عزیز! اینجا در ملاء عام از شما عذر میخوام. دیگه تکرار نخواهد شد. امیدوارم به شما آسیبی نرسونده باشم :(


3. امروز یک کیلو بامیه درشت و بی عطر و طعم و رو  به زردی رو با سوزن به نخ کشیدم و در آشپزخونه آویزون کردم تا خشک بشه و پودر بشه و گاهی به خورشت هایی که لعاب ندارن ، غلظت بده. مرسی لیلیت عزیزم که هستین و مادرانه کنار ما حضور دارین :***

4. در راستای دوستی با طبیعت و مراقبت از سلامتی خودمون ، یک کیسه مخصوص نان که از بیرون ، نایلون ضخیم و از داخل ؛ پارچه ای هستش و زیپ داره خریدم تا از این به بعد نون هایی که برش میزنم رو به جای پاکتهای نازک یکبار مصرف فریزری توی این کیسه فریز کنم. ممنونم داداش سیبیلوی عزیز که راهنمایی فرمودین :)

5. یک آگهی استخدامی دیدم از شهرداری خرم آباد که با افتخاااار اعلام کرده بود از بین 150 نفری که برای نظافت خیابانها استخدام کرده ، 23 نفر لیسانس و فوق لیسانس هستن. ننگ به سیاستهای مملکتی که هیچ کس سرجای خودش نیست :@@@

6. آنکه بی باده کند جان مرا مست ، کجاست؟...




1. زیتونک من دختر عاقلی شده. یعنی منظورم اینه که دختر عاقلی بنظر میاد. رویکردش به مسائل برام جالبه. از اینکه در مورد مسائلش با من حرف میزنه و از طبقه بندی منطقی و احساسیش لذت میبرم. کاش همیشه همینطور پیش بره. امیدوارم هیییییییچ وقت احساسات لطیفش جلوی نگاه عاقلانه شو نگیره. این امیدواری رو برای تمام دختران سرزمینم دارم :***


2. جفت جان یک دسری رو دوست داره که من تا حالااااااااا حتی یکبار هم درستش نکردم. فقط تو رستورانها خوردمش یا آماده شو خریدم. پریشب گفت بیا با هم درستش کنیم. از اونجایی که ماده اولیه شو نداشتیم و ضمنا باید چندین ساعت تو یخچال می موند تا جا بیفته ، اجبارا منصرف شدیم. قصد دارم فردا واسه اولین بار درست کنم و تا این لحظه ، صدتا دستور از این دسر سرچ کردم :دیییییی


3. دیروز از صبح سحر تا دوازده شب ، آب نداشتیم. خیلی هم شیک و مجلسی. قبل از ظهر زنگ زدم 122. میگه یکی از لوله های اصلی انتقال ترکیده و ماموران دارن از ساعت 2 صبح تعمیرش میکنن. صبح تا حالا فکر میکنم این غربیها چجوری می تونن بدون آب برن دستشویی؟ :/

نیست که هیچ فکر دیگه ای ندارم بکنم. از اون لحاظ :|


4. جمعه شب مامانم 14 نفر مهمون از شهرستان داشتن که تا حالا منو ندیده بودن و منم تا حالا ندیده بودمشون. اینقققدر دوسشون داشتم و اینقققدر دوستم داشتن که اندازه نداره :)


5. برای بند دوم پست قبلی ، چندتا پی ام برام ثبت شده که بسیار دردناکه و تجربیات خوانندگان خاموش وبلاگمه. مرسی از اعتمادتون دوستان. اما یکی از پی ام ها انقدر مضحک بود ، انقدر مضحک بود ، انقدر مضحک بود که نمیدونستم باید چی بگم. طرف نوشته: خانوم زیتون شما دارید سیاهنمایی میکنید. این داستانی که نوشتید توهمات ذهنی تونه. جامعه اسلامی ما هنوز اینقدر سقوط نکرده. هیچ مادری چنین کاری نمی کنه و... آقا یا خانم پرت و پلایی که نمیدونم کجا داری زندگی می کنی که خیلی امن و امان و ناناز و همه چی آرومه و اینهاست ، باید عرض کنم خدمتت که ظاهرا خواب خرگوشیت خیییییلی سنگینه. پاشو عزیز. پاشو یه آبی به دست و صورتت بزن اونوقت درجه تنزل و عمق سقوط جامعه اسلامی (!!!) رو درک خواهی کرد. من سیاهنمایی می کنم؟؟؟ من توهم زدم؟؟؟ از مشهد و قم ، اسلامی تر سراغ داری تو ایران؟ میخوای آمار تجاوز به محارم تو همین دو تا شهرو برات دربیارم؟؟؟ آمار سقط جنین رو چطور؟؟؟ آمار خیانت؟؟؟ آمار قتل های ناموسی؟؟؟ من اگه دهنمو وا کنم شبها باید زاناکس بخوری تا خوابت ببره. چهارشنبه با دخترعموم که پزشکه تماس گرفتم و اون دخترک بدبختو بهش معرفی کردم تا واسه معاینه بره مطبش. جریانو براش گفتم. گفت هرهفته چند مورد داره که خانمهای قربانی خشونت جنسی محارمشون به مطبش مراجعه میکنن. دوست دیگری دارم که پزشک زنانه. گفت مرتبا خانمهای بارداری نامشروع میرن سراغش واسه سقط. وضعیت شعب دادگستری هم که واضحه. سیاهنمایی ، هان؟؟؟ الان که فکر میکنم شما بیدار نشی بهتره. بخواب باباجان. بخواب... 

 

۶. صدایم را به یاد آر اگر آواز غمگینی به پا شد / من این شعر گرانم که از ارزان و ارزانی ، جدا شد / من هرچه ام با تو زیباترم ، بر عاشقت ، آفرینی بگو / تابیده ام من به شعر تنت ، میخوانمت خط به خط ، مو به مو / بی تو ، بی شب افروزی ماندنت ، بی تب تند پیراهنت / شک نکن ، من که هیچ! آسمان هم ، زمین میخورد... 

 



دلم از چند جهت گرفته و عصبی هستم...


1. افروز مهربونم ! یادته چند روز پیش بهت گفتم تو یک مبارز هستی؟ از نظر من تو شایسته یک مرد وفادار بالغ متعهدی که قدر تو  رو بدونه. پس مث همیشه ، قوی باش. من و دوستانت کنارت هستیم. شخصا برات احترام و عشق زیاد ، قائلم. آروم باش دوستم و خودتو حفظ کن برای روزهای خوبی که تو راهه. دوستت دارم :***


2. امروز صبح بعد از کارگاه ریشه سالم ، یک مشاوره داشتم. تلخ. تلخ تلخ...دخترکی هم سن و سال دخترم که به برادرش سرویس جنسی میداد...و مادرش میدونست... و فقط بهش یاد داده بود که باردار نشه... و پدرش از مادرش ، دختر دوم رو خواسته بود... و اینها داره کنار گوش من تو همین شهر اتفاق میفته... این فجایع داره قلب منو ضعیف میکنه...


3. امروز غروب ، ماهیهای دست بسته در شهر ما به خاک سپرده میشن... 


4. یک ساعت پیش که داشتم می اومدم دفتر ، اینقدر فکرم مشغول بود و ناراحت بودم که وقتی رسیدم به چهارراه ، کلا چراغ راهنمایی رو یادم نبود. کلا مکانو درک نکردم که چهارراهه. همینجور داشتم رد میکردم که پلیسو دیدم و بعد رنگ نارنجی چراغو که همون لحظه ، قرمز شد. پلیس با دستش هدایتم کرد کنار خیابون. عصبی بودم شدیدا. شیشه رو دادم پایین. زل زدم تو چشماش. بی سلام. گفت سلام عرض کردم. در جوابش فقط سرمو تکون دادم. گفت چراغو رد کردید! گفتم حالم خوب نیس. گفت چرا با حال بد رانندگی میکنید؟ گفتم الان باید چکار کنم؟ گفت چرا با حال بد رانندگی میکنید؟ گفتم الان باید چکاااار کنم؟؟؟ گفت مدارک ماشین؟ از تو کیفم کارت ماشین و برگه رسید گواهینامه رو دادم دستش. یه نگاه کرد و گفت چرا پلاک ماشین این شماره س؟ اهل کجایید؟ گفتم اهل همین خراب شده. با تعجب نگاه کرد. دیگه بغضم ترکید. اشکها داغ داغ داغ اومد رو صورتم... لعنت به تو زیتون که اینقدر دلت نازک شده. دلت نازک شده یا مسائلی که باهاش درگیری خیلی زمخته؟ ... پلیسه رفت تو لباس معلم اخلاق. گفت خانوم وقتی حالتون بده تو خونه بمونید. چراغو رد کردید. میزنید حال چند نفر دیگه رو هم بد میکنید. نود هزارتومن جریمه ش هست که مینویسم تا پرداخت کنید بعلاوه شش امتیاز منفی که تو سابقه گواهینامه تون درج میشه. نگاهش کردم. اشکها داغ داغ داغ هنوز می اومد... گفتم نهصد هزار تومن بنویسید. شصت تا امتیاز منفی درج کنید. فقط بذارید برم... زل زد تو صورتم. زل زدم تو چشماش و از ذهنم گذشت که نکنه تو هم یکی از همون گرگینه های پست فطرتی هستی که داداش سیبیلو توصیفشون کرد؟ نکنه تو هم از همون مردهایی هستی که یکی شون به دوست قشنگم گفته فقط شیطنت کردم و دلم خواست خب! نکنه تو هم که الان واسه من داری فضایل اخلاقی رو میشمری از رذل ترین موجودات ساکن این شهری؟ خدایا... چرا من نسبت به خیانت و فحاشی و ضرب و شتم و قتل و نگاه هیز و سرقت و تجاوز و تهدید و قسم دروغ و هتک حرمت وخودکشی و سقط جنین و .... بیخیال نمیشم؟؟؟ چرا؟؟؟ ... پلیسه اومد کنار پنجره. فیش جریمه رو داد دستم. گفت امروز تجربه خوبی بدست آورید! نگاهش کردم. هه! هه!!! تجربه خوب! فیشو گرفتم بی هیچ اعتراضی. دید که دارم روشن میکنم که برم. گفت من رعایت حالتونو کردم. شش امتیاز منفی رو منظور نکردم. فقط جریمه رو پرداخت کنید. فقط نگاهش کردم... مدارک و فیشو انداختم رو صندلی و راه افتادم... اومدم دفتر. فیش جریمه رو نگاه کردم. دیدم بیست تومن نوشته!


5. گفتی غزل بگو! چه بگویم ؟مجال کو؟ / شیرین من! برای غزل ، شور و حال کو؟ / پر میزند دلم به هوای غزل ولی/ گیرم هوای پر زدنم هست ، بال کو؟ / گیرم به فال نیک بگیرم بهار را / چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟ / تقویم چار فصل دلم را ورق زدم / آن برگهای سبز سرآغاز سال کو؟ / رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند / حال سئوال و حوصله و قیل و قال کو؟....



 

 

۱. دارم با گوشی مینویسم. خطاهای احتمالی رو به درستی خودتون ببخشین :) 

 

۲. یه دختر جوونی تو آرایشگاهی که میرم ، یکی از کارهای زیبایی رو برام انجام میده. شنبه زیر چشمش کبود بود. میدونه وکیلم. همین که نشستم زیر دستش چشماش پر اشک شد. از برادرش کتک خورده بود. برادر رذلش نشسته بود روی قفسه سینه ش و تا جا داشته ، زده بودش... لعنت به اون که بین زن و مرد ، خط کشید و جنسیتو تعریف کرد و انسانیتو گذاشت زیرپا... لعنت بهش حقیقتا... 

  

3. دیشب یه زوج مراجع داشتم. آقا دو تا شغل داشت. دوتا ماشین و یک خونه بزرگ تو یه منطقه خوب اصفهان. درآمد زیاد و اسم و رسم. شغل ثابت اولش از هشت صبح تا پنج عصر و شغل خصوصی دومش از هفت شب تا سه صبح. خیلی شگفت زده شدم وقتی میگفت : اینا (زن و پسر پونزده ساله ش) مگه دیگه چی میخوان؟!!!  

  

4. داداشم یه دوست بیست ساله داشت. خوش تیپ. ظاهر موقر. یه دختری رو هم دوست داشت زیاد.... جمعه تو یه دورهمی ، بعد از اینکه قرص میخوره و توهم میزنه، از بالکن طبقه پنجم خودشو پرت میکنه... خونه مامانم بودیم که خبر به داداشم رسید. قاطی کردیم هممون...   

 

5. جفت جان میگه با یه کسی در معاشرته که رذایل اخلاقی زیادی داشته و حالا این رفاقت ، انقدر موثر بوده که خیلی از اون فاکتورهای منفی ، حذف شده و دائما هم در حال بهبوده. به جفت جان افتخار می کنم :)   

 

6. می گریم و میخندم ، دیوانه چنین باید / میسوزم و می سازم ، پروانه چنین باید / می کوبم و می رقصم ، می نالم و می خوانم / در بزم جهان شور ، مستانه چنین باید / خلقم ز پی افتادند ، تا مست بگیرندم / در صحبت بی عقلان ، فرزانه چنین باید / من اینهمه شیدایی ، دارم ز لب جامی / در دست تو ای ساقی ، پیمانه چنین باید / یکسو بردم عارف ، یکسو کشدم عامی / بازیچه هر دستی ، طفلانه چنین باید...  

 

 

پ.ن 

دوست عزیزدلی که پی ام گذاشته بودی و اونهمه به من و نوشته های وبلاگم لطف داشتی ، ازت ممنونم. خوشحالم که اینجا به دردت میخوره. در مورد رمز پستهای آرشیو باید بگم که اون پستها یقینا به کارت نمیاد. تاریخشون منقضی شده و بهتره همونجا تو صندوقچه بمونن. بازم از لطفت و وقتت متشکرم. شاد باشی :*


1. سه شنبه شبی از سه شنبه شبها با دو تا دوستی که اول مجازی بودن و حالا حقیقی شدن ، رفته بودم کافی شاپ. با کاکتوس صورتی (فاطمه جانم) و باران (فائزه جانم). هر دو نفر به لحاظ سنی (فقط به همین لحاظ) از من کوچکترن. کاکتوسو چندسال قبل از سایت شهرمون و بعد وبلاگش پیدا کردم و بارانو از گروه انجمن زنان واتس اپ. چقدر این بچه ها ماهن. دوسشون دارم هرچند گرفتاریها نمیذاره زیاد ببینمشون. نمایشگاه کتابو با همین رفقا رفتم. یاد شبی که روی پل طبیعت بودیم و یاد اونهمه خنده و خاطره بخیر... افروز قشنگمو از وبلاگ عمو (داداش مهربان من و عموی بقیه بچه ها:دی) پیدا کردم. دختر نازنینی که با سخاوته و دلش دریاست. تو تلگرام بهم مشاوره داد درباره رنگ مو... سحر که فقط یکبار رفته بودم وبش و یه دونه کامنت براش گذاشته بودم و بعد دیدم که اومده و رمز پستهای خصوصیشو برام گذاشته... مگی انرژیک خوشگل... رهای مسئول و نازنین... عامر که همون چندتا پست وبلاگش خیلی به دلم نشست... اوه! لی بانوی گرامی عزیزدلم که منبع نور و روشنی و مهر هستن... امروز یاد دوستانم ، ذهنمو پر کرده. برای همشون آرزوی خیر و برکت و شادی و تندرستی دارم :***


2. یکی از گونه های بسیار پست جانوری ، مردیه که با نگاه کردن به ترک های شکم همسرش که بخاطر بارداری و زایمان ایجاد شده ، میل مبارک جنسیش یییهوووو فروکش میکنه و همسرش رو ناگهان در تخت ، تنها میگذاره و میره تا با کلیپهای داخل گوشیش ، ارضا بشه!!! به همه مقدسات اگر این جانور نرینه رو امروز میدیدم ، حتتتتما به صورت مضحکش و چشمهای پلشتش ، تف مینداختم. به همه مقدسات که این کارو میکردم....


3. کتابی که دارم میخونم ، تعابیر و عبارات شگفت انگیزی داره. گاهی در حین خوندنش مور مورم میشه. میبندمش و در این گرمای مردادی ، یه نوشیدنی گرم میخورم تا متعادل بشم و دوباره برمیگردم سر خوندنش. عجب قلم قوی موثری. عجب ترجمه گیرایی. ممنونم :)


4. کفش و مانتو و شلوار و پیراهن و نیم ست خریدم. همون مدلهایی که میخواستم و قولشو به خودم داده بودم. نزدیک بود کیف هم بخرم که یاد قفسه کیفهایی که دارم افتادم و از ته دل به جمیع اسراف کاران برادران شیطان از صدر اسلام تا کنون ، لعنت فرستادم و منصرف شدم :دی  


5. جمعه خوبی پیش رو دارم. بیش بادا :)


6. عشق تو ، مست و کف زنانم کرد / مستم و بیخودم ، چه دانم کرد.../ در تنور بلا و فتنه خویش / پخته و سرخ رو ، چو نانم کرد... / خلق گوید چنین نمی باید / من نبودم چنین ، چنانم کرد / نردبان ها و بام ها دیدم / فارغ از بام و نردبانم کرد... / چون زبان ، متصل به دل بودم / راز دل یک به یک بیانم کرد / بس کن ای دل که در بیان ناید / آنچه آن یار مهربانم کرد.




1. شده تا حالا حالتون بد باشه ولی حالتون خوب باشه؟ اگه تجربه شو دارین ، الان میتونین وضعیت منو درک کنین. من الان یه زیتون بدحال خوب حالم. خدا صبرتون بده که اینجا رو میخونید. در توصیف حالم باید بگم اینقدر حال بد من ، خوبه که تصمیم دارم فردا برم واسه خودم کفش و شلوار و مانتو و پیراهن و شال بخرم. حتی از آرایشگاه وقت گرفتم برای یه تغییر بسیار اساسی. حتی امروز فسنجون پختم و دیروز کیک شکلاتی گردویی (که وقتی جفت جان با شیرقهوه خورد و گفت که عااالی شده ، حال بد خوبم صدبار بدترخوب تر شد.) از اونجایی که حالم همینجور داره قوی تر میشه ، ممکنه فردا یه نیم ست هم بخرم. دیشب با چنان آرامش عمیقی خوابیدم که حتی در عمق خواب ، لبخند روی لبمو احساس میکردم :)


2. گفته بودم که دارم از محضر یک دانشمند جوان متین متواضع ، کسب فیض میکنم. حالا هوراااااااااا که ایشون قراره یک دوره ده جلسه ای بیاد شهر ما در یکی از خانه های تاریخی و یک کلاس جدید در یک فیلد تخصصی برگزار کنه و به این ترتیب لازم نیست دیگه من چهل کیلومتر بکوبم برم منزل ایشون :)


3. عااااشق اتاق 8 هستم. عاااااشقشم :***


4. بفرمایید کافی تلخ :***


5. ...حافظ از جام عشق ، خون میخورد / من هم از جام شوکران خوردم / او جهان دار مست ها میشد / من جهان را به دوش میبردم / مست و لایعقل ، از جهان بیزار / جامی از عشق و خون به دستانم / او خداوند می پرستان شد / من امیر القشون مستانم...



1. رفته بودم هایپر واسه خرید خونه. تو قفسه فست فودها ، بسته بندی یک میت لوف نظرمو جلب کرد. برداشتمش که نگاهش کنم. نوشته های روشو میخوندم که جملات جالب روانشناسانه خبیثانه روش دیدم! نوشته بود که این غذا خیلی سالمه (جون خودش) و خیلی خوشمزه س (احتمالا اینو راست گفته. با وجود اونهمه افزودنی و ادویه مجاز و غیر مجاز که به این آشغالها میزنن ، طعم خوبی پیدا میکنه) و از همه مهمتر اینکه این غذا یکی از وعده های اصلی خانواده های اروپاییه و این خانواده های مدرن به این خوراک بسیار علاقمند هستن!

خب که چی حالا؟؟؟؟

اگه مشتری شما این خوراکو نخره خیلی طفلکیه که خوراکش و سلیقه ش و ذائقه ش ، شبیه خانواده های اروپایی نیست؟؟؟

اگه نخره از قافله تمدن و مدرنیته عقبه؟؟؟

وجدانا همینو میخواین بگین دیگه. روی ناخودآگاه مردم ، زیرپوستی کار میکنید که تحریکشون کنید برای خرید که شبیه خانواده مدرن اروپایی زندگی کنند که تو ایران باشند اما خوراکشونو ذائقه یه ملت دیگه تو ینگه دنیا ، مدیریت کنه.... هاهاها... نه جانم... حداقل زیتونو نتونستین خام کنید :دییییی

من میت لوفم که هوس کنم ، خودم با بهترین مواد سالم با ترکیبی که باب مذاق خودم و زیتونک باشه ، عرض یک ساعت میپزمش. بعلهههههه :)


2. هوووووورررررااااااا... چندوقت بود که جفت جان میخواست بون سای بخره. اون فیزیکی که از ریشه و تنه و برگ میپسندید ، گیرمون نمی اومد. بلاخره یاااااااافتیم. یه پسر خوشگل رعنا که اسمشو به پیشنهاد من و تصویب جفت جان "بوژان" گذاشتیم. از امروز بوژان با دخترک سبز من (مانلی) دوست شدن. حالا مانلی ، یه خواهر داره به اسم "آنالی" که بون سای خوشگل دوست مهربونم "آیدا" هست و یه دوست فوق العاده به اسم بوژان :***
به زودی عکس پسرک مونو میذارم اینستا :)


(بوژان معانی متعدد متفاوت داره. اون معنیش که وجه تسمیه بون سای جفت جان هست اینه: گیاه زیبا با برگهای ریز و ساقه بلند. واقعا هم به ترکیبش میاد.)



3. دوره جدید کارگاه "ریشه سالم" از صبح چهارشنبه شروع شد :)



4. برای تنظیم اظهارنامه مالیاتی رفته بودم اداره دارایی که یک خبر خوش فوق العاده عجیب بهم دادن. برگه تشخیص مالیات سال 92 رو امضا کردم که تحویل بگیرم ، دیدم که کلا معاف شدم000-ooo

به قول بعضیا : وای مگه داریم؟! مگه میشه؟!



5. هزار کاکلی شاد ، در چشمان توست / هزار قناری خاموش ، در گلوی من / عشق را ای کاش زبان سخن بود...





1. سلام دوستان مهربان :)

تعطیلات خوش گذشت؟ حسسسسابی ریلکس فرمودید؟ :دی

من نهایت استفاده رو ازش بردم. مخصوصا پنج شنبه و جمعه واسه من خییییییییلی عالی بود. به امید تکرارش :) :*


2. جفت جان در مورد مادر نازنینش برام حرف زد و اینکه احساس میکنه خیلی به ایشون بدهکاره. همینطور که داشت مادرشو برام  توصیف میکرد ، کلمه ای به کار برد که تنم مور مور شد. گفت: مامانم مث یه "شهید" می مونه. بغضم گرفت. واقعا بعضی مادرا انقدر ایثار و فداکاری و از جان گذشتگی می کنن که در عین زنده بودن ، تفاوتی با یه "شهید" ندارن. جفت جان چقدر قشنگ حق مطلبو درباره مادرش ادا کرد...


3. چندتا گل خوشگل از باغ گلخونه محبوبم خریدم. عاشق این موجودات انرژی بخش زیبا هستم. یکی از تفریحات سالم من رفتن به گلخونه هاست :)


4. گواهینامه مو تمدید کردم. یعنی اصلا لزومی نمی بینم که بگم چه مدت از انقضای اعتبارش گذشته بود و من متوجهش نبودم  وگرنه به سلامت مشاعرم شک میکنید :"(


5. ماشینو بردم چک. یک مبلغ زیادی واسش پرداخت کردم و همه جاشو سرویس کردم. از لاستیک و لنت و آینه بغل و شیشه بالابر و تعویض روغن و فیلتر و.... الان زنده شده طفلک من. بعدشم بردمش کارواش کااااامل و بسلامتی داره بارون میاد الان :دییییییی


6. ...عشق چو لشگر کشید ، عالم جان را گرفت / حال من از عشق پرس ، از من مضطر مپرس / هست دل عاشقان ، همچو دل مرغ از او / جز سخن عاشقی ، نکته دیگر مپرس .../ هست دل عاشقان همچو تنوری به تاب / چون به تنور آمدی ، جز که ز آذر مپرس  / مرغ دل تو اگر عاشق این آتش است / سوخته پر ، خوشتری. هیچ تو از پر مپرس...






1. این دیپلمات متین مودب خوشرو ، نه مصدقه و نه امیرکبیر. مقایسه شون هم بنظرم فقط خوشمزگیه. ما مردمم که خوشششمزه! این حضرات هرکدوم جایگاه خودشونو در تاریخ پاره پاره این مملکت دارن. میدونین چیه؟ من الان اصلا ذوقمرگ نیستم. سی/یا/ست خییییییییییلی بازی داره. خییییییییییلی زیااااااااااد. سوابقی که از این بازیها میشناسم نمیذاره که مثلا امشب برم تو خیابون و بالا پایین بپرم از خوشحالی! همون دقایق اول توی نطق دوتا پرزیدنت ، اینقدر تضاد و تناقض شنیدم که فقط یه زهرخند زدم و رفتم یه کافی تلخ به خودم حواله کردم بلکه آروم بگیرم... که نگرفتم!

اما دلم میخواد بگم که علاوه بر ظریف ، از اشتون هم خوشم میاد. از موگرینی نیز. از مونیز حتی. از شرمن و صالحی ایضا. به ویژه از کری.

و از این بابت اصلا هم شرمنده نیستم :)


2. یه چیز دیگه هم که هست اینه که ما ملت کلا جوگیر و احساسی هستیم و این اصلا خوب نیست و بلکه بد هم هست و اساسا بسیار به ضررمونه :/


3. دارم سنگینی کتاب جدید رو با زور تحمل میکنم. با زوووووور...


4. گرسنگی ام ، قدیمی است. / به عشق که رسیدی ، قوت مرا با مشت و شتاب ، پیمانه کن. / از بد حادثه به سراغ تو نیامده ام. / از پیرهنت ، دستمالی میخواهم که زخم عتیقم را ببندم / و از دهانت ، بوسه ای که جهانم را تازه کنم.




1. بلاگ اسکای تغییرات مخوفی کرده :دیییییی

اصن بهش نمیاد :/


2. کتاب جدید رو از دیروز شروع کردم. واااای... پیش درآمدی که مترجم برای کتاب نوشته ، چنان بلایی سرم آورد که تمام روز فقط همون یادداشت رو بارهاااا خوندم و بی اختیار و بی اختیار و بی اختیار ، اشک ریختم... یادتونه استرس داشتم برای شروعش؟ بیخود نبود! عاقبت امروز صبح از پیش درآمد گذشتم و رفتم سراغ متن... ولی انقلابی شده تو ذهنم. خودم رو به منبع خیر میسپارم تا جان سالم از سنگینی این کتاب به در ببرم. آمین...


3. دلم میخواد زیتونک ، دختر مستقلی باشه به هر لحاظ. اصلا معتقد نیستم که تا وقتی که نونش هست و آبش هست ، لزومی نداره بره سرکار. دلم میخواد ضمن اینکه نون و آبش هست ولی محیط اجتماعی و مناسبات شغلی و روابط حرفه ای رو تجربه و درک کنه. شیرینی استقلال اقتصادی رو بچشه و اعتماد به نفسش بره بالاااااا. البته که واسه دختری تو سن زیتونک که تخصص ویژه ش چیز دیگه ای هست و باید منتظر استخدام تو رشته خودش باشه ، شغل خاصی غیر از منشی یا فروشنده به ذهنم نمیرسه و البته که منشی و فروشنده ، برای زیتونک از نظر من  دلخواه و مورد تایید نیست. به همین خاطر امیدوارم زودتر یا استخدام بشه یا ییییهوووو از طرف یک جای خووووووب ، دعوت به همکاری بشه. آمین...


4. دیشب با دخترعموجان و پسرعموجان رفتیم به یکی از تفریح گاههای عمومی. حدود 80کیلومتر خارج از شهر. فقط دلم میخواد این منطقه تو یکی از کشور های مجاور بود. چنان جذب توریست میکردن باهاش و چنان منبع درآمدی میشد براشون که وصفش نگفتنی. اما حالا چی؟ تو اون هوا و اون آب و اون کوهستان  ، مناظر حال به هم زنی میشد ببینی که تاسف برانگیز بود. کلا فرهنگ ایرانی به باد فنا رفته. سالهاست که به این نتیجه رسیدم... :(


5. ... دلبر صنمی شیرین ، شیرین صنمی دلبر / آذر به دلم بر زد ، بر زد به دلم آذر / چشمش ببرد دلها ، دلها ببرد چشمش / باور نکند خلق ، آن . خلق ، آن نکند باور / مسته صنما چندین ، چندین صنما مسته / می زن به طرب با من ، با من به طرب ، می زن...






1. من ، پنجره بر دوش به دنبال منشی هستم. هل من ناصر ینصرنی؟؟؟


2. کتابم تموم شد. کتاب بعدی ، خود بخود مشخصه. چون مترجم تو پیشگفتار این کتاب ، مفصل شرح داده که کتاب حاضر ، مقدمه فلان کتاب هست. کتاب جدید رو از جمعه شروع میکنم. میخوام این دو روز یه جمع بندی و مرور سریع داشته باشم :)

هنوزم استرس شو دارم :/


3. یه تابلو روی دیوار اتاقم ، جا خوش کرده که یه بیت شعره:


" بگفت از دل جدا کن ، عشق شیرین

بگفتا چون زیم ، بی جان شیرین"


و من نگاهش میکنم و تکرارش میکنم و دلم غنج میره :)



4. چندسال بود که برای مراسم شبهای قدر به منزل یکی از دوستان خانوادگی دعوت میشدم. یک جلسه نیمه علمی بود درواقع. یعنی توش از مزخرفات و چرت و پرتهای بی پایه و اساس و موهوم خبری نبود. واسه همین میرفتم و اون وسط به خواهش میزبان چند دقیقه برای حضار صحبت میکردم. امسال که مجددا ایشون با لطف همیشگیش دعوتم کرد ، هیچ کششی برای رفتن نداشتم. بهش گفتم باید این یقین ترک خورده رو دوباره وصله کنم. اگه وصله شد که مراسم بعدی تونو به شرط حیات خواهم اومد. اگه هم وصله نشد هیچ باکی نیست. بناست که عقل و اندیشه ، کارکرد داشته باشه. نتیجه رو میسپاریم به زمان :)


5. ای شیخ! از حصیر ، فریبم مده به رزق / کاید ز بوریای تو ، بوی ریا هنوز / مالک ، غریق نعمت جاه و جلال و قدر / زارع ، اسیر زحمت و رنج و بلا هنوز / در قرن علم و مهد طلایی ز روی جهل / ما در خیال مس شدن کیمیا هنوز...