روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد


1. بلاگ اسکای تغییرات مخوفی کرده :دیییییی

اصن بهش نمیاد :/


2. کتاب جدید رو از دیروز شروع کردم. واااای... پیش درآمدی که مترجم برای کتاب نوشته ، چنان بلایی سرم آورد که تمام روز فقط همون یادداشت رو بارهاااا خوندم و بی اختیار و بی اختیار و بی اختیار ، اشک ریختم... یادتونه استرس داشتم برای شروعش؟ بیخود نبود! عاقبت امروز صبح از پیش درآمد گذشتم و رفتم سراغ متن... ولی انقلابی شده تو ذهنم. خودم رو به منبع خیر میسپارم تا جان سالم از سنگینی این کتاب به در ببرم. آمین...


3. دلم میخواد زیتونک ، دختر مستقلی باشه به هر لحاظ. اصلا معتقد نیستم که تا وقتی که نونش هست و آبش هست ، لزومی نداره بره سرکار. دلم میخواد ضمن اینکه نون و آبش هست ولی محیط اجتماعی و مناسبات شغلی و روابط حرفه ای رو تجربه و درک کنه. شیرینی استقلال اقتصادی رو بچشه و اعتماد به نفسش بره بالاااااا. البته که واسه دختری تو سن زیتونک که تخصص ویژه ش چیز دیگه ای هست و باید منتظر استخدام تو رشته خودش باشه ، شغل خاصی غیر از منشی یا فروشنده به ذهنم نمیرسه و البته که منشی و فروشنده ، برای زیتونک از نظر من  دلخواه و مورد تایید نیست. به همین خاطر امیدوارم زودتر یا استخدام بشه یا ییییهوووو از طرف یک جای خووووووب ، دعوت به همکاری بشه. آمین...


4. دیشب با دخترعموجان و پسرعموجان رفتیم به یکی از تفریح گاههای عمومی. حدود 80کیلومتر خارج از شهر. فقط دلم میخواد این منطقه تو یکی از کشور های مجاور بود. چنان جذب توریست میکردن باهاش و چنان منبع درآمدی میشد براشون که وصفش نگفتنی. اما حالا چی؟ تو اون هوا و اون آب و اون کوهستان  ، مناظر حال به هم زنی میشد ببینی که تاسف برانگیز بود. کلا فرهنگ ایرانی به باد فنا رفته. سالهاست که به این نتیجه رسیدم... :(


5. ... دلبر صنمی شیرین ، شیرین صنمی دلبر / آذر به دلم بر زد ، بر زد به دلم آذر / چشمش ببرد دلها ، دلها ببرد چشمش / باور نکند خلق ، آن . خلق ، آن نکند باور / مسته صنما چندین ، چندین صنما مسته / می زن به طرب با من ، با من به طرب ، می زن...



نظرات 6 + ارسال نظر
شهرزاد یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 01:18 ب.ظ

سلام زیتون جان
کاش به جای این کارا یه کم امنیتشو بالا میبرد که آدم نوشته هاشو تو این سایتا که هدفشون کسب درآمد با کلیک هست پیدا نکنه

سلام عزیزم. خوبی؟
واسه همین وبتو بستی؟

مریم یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 09:40 ب.ظ http://marmaraneh.blog sky.com

سلام زیتون پرورده دوست داشتنیه خودم
چشیدن طعم استقلال عجیب شیرینه، امیدوارم زودتر زیتونکت بتونه توی کار مورد پسند خودش و شما مشغول بشه.
از من یکی بپرسی الان دقیقا نمیدونم فرهنگ ایرانی چیه، همه چیز قاطی و به هم ریخته شده، واقعا نمیدونیم چی میخواهیم و چی هستیم، به هرحال انشالا که روزهای بهتر بودن هم میرسه.

سلام مرمرکم. خوبی؟
مرسی از دعای خیرت واسه زیتونک
آره واقعا دیگه نمیشه فرهنگ ایرانی رو تعریف کرد
امیدوارم اون روزا بیاد و به عمر ماهم قد بده دیدنشون

اف دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 10:37 ق.ظ

سلاممم
خیلیباحال شده بلاگ اسکای

می گم زیتون جان حالاچرا انقدر راجع به کتابات سرّی می نویسی عزیزم؟!
به ما هم بگو
شاید خوندیم یه کم سواد و شعورمون رفت بالا

البته اگه دوست نداری که هیچی

سلام افروزجان عزیزمممم
آره الان اعتراف میکنم که باحال شده چون چک کردنش با گوشی خییییییلی آسون تر از سابق شده

دیگه واسه هرکی سری باشه واسه تو نیس ناقلاااا
تو که کتابها و توضیحاتشو توی اینستا میبینی و میخونی و لایک میکنی

کــــاکتوس صــــورتی دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 12:19 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com

سلام عزیزم
میخونمت ولی مث همه کارام گویا گو*ش*اد یم میاد کامنت بذارم
وضعیت خیلی بدیه :(

3. امیدوارم که همینطور بشه ک دوست داره و دوست داری
من یکی خوب میفهمم

4- کم کم خودم جاهای دیدنی ایران رو نشونت میدم :دی

گو*....

سلام

3. مرسی. مرسی
4. بااااااعشه

کافی شاپ

دل آرام یکشنبه 28 تیر 1394 ساعت 03:06 ب.ظ http://delaram.mihanblog.com

زیتون جان با بخش دوم مطلب در مورد جو زدگی ملت شدیداااااا موافقم
با احساسات درونی ات که القا کردی هم بسیار انس گرفتم چون خودمم عین خودت...
که چی ؟!!!

کامنتو برای پست بعدی گذاشتی عزیزم.
آره... جوزده اساااااسی... یهو انقلاب میکنیم... یهو رای میدیم... یهو میبینی 35ساله همیشه در صحنه ایم

دل آرام یکشنبه 28 تیر 1394 ساعت 03:06 ب.ظ http://delaram.mihanblog.com

روزی مردی نزد شیخ آمد و گفت : یا شیخ در خانه اتاقی کوچک داریم و من به همراه همسرم و فرزندان به سختی در این فضای کم زندگی میکنم..
یا شیخ چه کنم ؟
شیخ گفت : آیا جاندار دیگری در خانه داری؟
مرد گفتا : بلی ، بزی دارم که در حیاط خانه میبندم
شیخ گفت : آن بز را نیز به درون اتاق بیاور و زندگی کن
هفت روز گذشت و مرد نزد شیخ بازگشت و گفت : یا شیخ زندگیم نابود شده در آن اتاق کوچک با زن ، فرزندان و بزغاله زندگی میکنیم و زندگی بر ما جهنم شده ،یا شیخ چه کنیم ؟
شیخ گفتا : آن بز را از اتاق بیرون ببر و در حیاط خانه ببند .. فردای آن روز مرد با گل و شیرینی نزد شیخ آمد با خوشحالی گفت : یا شیخ سپاسگذارم ما رو از عذاب نجات دادی . اینقدر جامون باز شده و راحتیم که نگو، ممنونم ازت ...
بیرون راندن بز از خانه و پیروزی ملت همیشه در صحنه
ضمنا دیروز هم از شیخ پرسیدند یا شیخ وقتی مردم برای برگشتن به شرایط 10 سال پیش اینقدر شادی میکنند
اگر به شرایط 40 سال پیش برگردند چه میکنند........
میگن هنوز شیخ جواب نداده..



خوبی دل آرام؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد