روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد


1. دیروز تو جلسه ناظر و داوطلب ، پشتیبان دخترم توضیحات مبسوطی درباره جعبه لایتنر داد و گفتش که G5 هم شبیه همین جعبه س.

امروز خعلی اتفاقی و بدون اینکه من خواسته باشم ، یکی از همکارام درباره G5 برام حرف زد :)


2. فردا صبح تا ظهر ، پاتوق و مشاوره :)


3. طی یک دریافت روشنگرانه ، متوجه شدم که خیلی از حالات روحی که برام پیش میاد مربوط به ترسهای پنهان یا خشمهای فروخورده یا استرسهای بی جهت مهار شده یا خاطرات مرور نشده هستن که حتی ممکنه مربوط به دوران کودکی باشن.


از اونجایی که چند وقته ، تصمیم گرفتم که خودمو بیشتر دوست داشته باشم ، مصمم شدم که هربار حال روحی بدی پیدا میکنم حتما دلیلشو کنکاش کنم و اگه قادر به رفعش بودم به "خود دوست داشتنی عزیزم" کمک کنم تا مرتفع بشه :)


امروز اولین موردش پیش اومد.

این اواخر ، هر وقت از حمام می اومدم و به بدنم لوسیون میزدم ، حین مالیدن لوسیون ، بغض میکردم!!!

امروز همین که لوسیون رو برداشتم ، دلم گرفت!

همینطور که مشغول بودم ، فکرمو آزاد و رها کردم تا هرجا میخواد بره بلکه دلیل این حالو بفهمم.


خودمو دیدم که چهار پنج ساله هستم و از حمام اومدم.

مامانمو دیدم که شیشه کوچولوی گلیسیرین تو دستش بود. چند قطره گلیسیرین ریخت کف دستش. چند قطره آبلیمو هم ریخت روی گلیسیرین. با انگشتش اونها رو قاطی کرد. بعد سر زانو و آرنج و لای انگشتهای منو با اون امولسیون خونگی خوشبو ماساژ داد. بعد هم کلا دستاشو با صورت و گردنم پاک کرد...


پس من دلم برای اون بو و اون حس تنگ می شده... اجازه دادم اشکها بی دغدغه و بی واهمه سرازیر بشن... حتی از دخترم هم پنهان نکردم و داستان گلیسیرینو براش گفتم.

یکساعت بعد ، روبراه تر بودم :)



1. از خواننده های خاموش و روشن این یادداشتها یه خواهش کوچیک دارم. لطفا اگه از برگه های G5 استفاده کردین محاسن و معایب و کلا تجربه تونو برای من بنویسین. خیلی خیلی ممنونم :)


2. نوک انگشتام زرد مایل به قهوه ای شده. این یعنی وقتی که هوس گردوی تازه کردم ، پول داشتم که بخرم و بشکنم و بخورم و لذتشو ببرم. خدایا شکرت واسه همش :) :*


3. امروز ، برام گوشت شکار آوردن :)

آقا من هر چی به این گوشت نگاه میکردم ، یاد دخترم میفتادم o-0

هی به مغزم فشار آوردم که دلیلشو بفهمم...

یادم افتاد که وقتی برام آوردن ، توضیح دادن که گوشت یه آهوی کوچولوئه :"(


4. مامانم رفت... امروز قبل از ظهر زنگش زدم... شادوشنگول بود :)


5. دختره اومده مشاوره.

اون: منو آقای ایکس معرفی کردن خدمتتون.

من: بله. خب... امرتون؟

-: ضمنا آقای ایگرگ ، عموی پدرم هستن.

-: اوه... بله... خب...مشکلتون چیه؟

-: اینم بگم که همسر برادرم ، همکار همسرتون هستن.

-: چه خوب! آها... خب... چه کاری از من ساخته س؟؟؟؟ :@

-: از صبح ، یه مزاحم تلفنی دارم. میخوام ببینم باید چیکار کنم؟

-: o-0 o-0 o-0

واقعا منتظر بودم یه کیس خفن جنایی مطرح بشه ، اینقدر که اضطراب از سروصورتش میبارید :%


6. اینجا رو هم ببینین و کیف بفرمایین :)




1. از خواننده های خاموش و روشن این یادداشتها یه خواهش کوچیک دارم. لطفا اگه از برگه های G5 استفاده کردین محاسن و معایب و کلا تجربه تونو برای من بنویسین. خیلی خیلی ممنونم :)


2. یکی از تفریحات سالم من ( تا دلتون بخواد تفریحات ناسالم دارم! شاید در آینده براتون اعتراف کنم:دی) رفتن به میوه فروشی تروتمیز و خرید میوه های تازه فصله.

یعنی جوری از چیدمان میوه ها و رنگ و لعاب شون و عطرشون لذت میبرم که حالم کلا خوب میشه تا چند دقیقه!

امروز رفتم تفریح:)

به و انار و گردو و سیب و هلو... به به... به به... :)


3. امشب با مامانم خداحافظی میکنم... :(


4. دخترم میگه معاونشون وقتی میخواد صداشون کنه میگه "پیشیا" برن تو صف! یا "پیشیا" ساکت! :دی =))




1. از خواننده های خاموش و روشن این یادداشتها یه خواهش کوچیک دارم. لطفا اگه از برگه های G5 استفاده کردین محاسن و معایب و کلا تجربه تونو برای من بنویسین. خیلی خیلی ممنونم :)


2. کارتهای ویزیتم داره تموم میشه. یه طرح ساده و سنگین میخوام واسه لمینت دورو. فکر کنم خودم باید دیزاین کنم :دی


3. مامانم دو روز دیگه میره... یک ماه نمی بینمش... چه حس بدی دارم... :(


4. چند دقیقه پیش ، یهو صدای "نوایی نوایی" همزمان با آژیر چند تا ماشین پلیس سمند و پلیس موتورسوار اسکورت و ترافیک سنگین ، همه خیابون پایین دفترو پر کرد. حدس بزنین چه خبر بود؟ داشتن "درب طلاکاری حرم مطهر امامین جوادین" رو با بدرقه با شکوه امت مسلمان (اما نادان) حمل میکردن به سمت مقصد!

دریغ از یک ذره فهم و شعور :"(((





1. از خواننده های خاموش و روشن این یادداشتها یه خواهش کوچیک دارم. لطفا اگه از برگه های G5 استفاده کردین محاسن و معایب و کلا تجربه تونو برای من بنویسین. خیلی خیلی ممنونم :)


2. امروز ، صبح تا ظهر ، مشاوره و پاتوق :) فردا صبح ، ذره بین :)


3. کاشف به عمل اومد که اون دختر 26 ساله پریشبی، نیتش از ازدواج با اون مرد 56 ساله ، چندان هم خیر نبوده :@


4. داشتم یه کیک میخوردم. هی دیدم که طعمش خعلی خاصه! خعلی!

هی تحمل نموییدم... هی تحمل نموییدم... هی خواستم به اسانس جدید عادت کنم... آخرش نشد... به ذرات تشکیل دهنده ش دقت کردم. یهو دیدم نصفش کپکه :"(((

تا انقضاش 25 روز باقی مونده بود :@


پ.ن

دوستی که کامنت گذاشته بودی و خواسته بودی متن داخل پرانتز رو پاک کنم و بعد تایید کنم:

برای بلاگ اسکای ، این امکان تعریف نشده که مدیر وبلاگ بتونه تو کامنتها دخل و تصرف بکنه بنابراین کلا کامنتت رو حذف کردم اما از بابت نکاتی که خواسته بودی بهت میگم که با خیال راحت ، کامنت بذار و نگران نباش :)






1. از خواننده های خاموش و روشن این یادداشتها یه خواهش کوچیک دارم. لطفا اگه از برگه های G5 استفاده کردین محاسن و معایب و کلا تجربه تونو برای من بنویسین. خیلی خیلی ممنونم :)


2. یادتونه گفتم تو کوچه مون یه جنایت هولناک اتفاق افتاد؟ خب... هیچوقت حوصله نکردم شرحشو بنویسم. میخواستم کمرنگ بشه تو ذهنم.

دیشب یه آقایی در خونمونو زد. یه تک برگ کاغذ کج و کوله از دفترای قدیمی داد دستم. مثلا استشهاد محلی بود!

اصرار داشت که امضاش کنم. محتوای متنش این بود که ما به عنوان همسایه چندین و چند ساله ، هییییییچگونه سابقه شرارت از فلانی (متهم) ندیده ایم و ایشون کلا معصوم علیه السلام میباشد و اساسا پسر بهتر از ایشون ، تو محله نداریم!

خوندمش و دادم دستش و سرمو کج گرفتم و گفتم: شرمنده م. آقامون منزل نیستن :دی


3. تو دادگستری یه خانمی رو با دخترش دیدم. اومدن کنارم نشستن. دختره با مانتو شلوار سورمه ای و کوله پشتی بود.

مامانش بهم گفت: رفتم مدرسه ، اجازه شو از مدیرش گرفتم که بیارمش طلاقشو بگیرم! :"(


4. دیشب ، صورت قباله یه دختر 26 ساله با یه مرد متاهل 56 ساله رو نوشتم که برن محضر واسه عقدشون :"(



1. از خواننده های خاموش و روشن این یادداشتها یه خواهش کوچیک دارم. لطفا اگه از برگه های G5 استفاده کردین محاسن و معایب و کلا تجربه تونو برای من بنویسین. خیلی خیلی ممنونم :)


2.اولین روز از آخرین سال دبیرستانمون ، با شگفتی های بسیاااااری همراه بوده ظاهرا o-0



3. عینک آفتابی خوشگلم شکست. پلیس بود. خعلی دوسش داشتم :(


4. چند هفته قبل ، یه همایش داشتیم پیرامون مشکلات تخریب زاینده رود.

امروز یه خانمی زنگ زده.

میگه: ببخشید من یه سئوال داشتم.

-: امر؟

-: چرا شما وقتی برای شروع همایش زاینده رود ، سرود ملی رو پخش کردن از جاتون بلند نشدین؟

-: الو... الو... صداتون نمیاد... الو...


قطع کردم.

دوباره زنگ زد.


گفت: ببخشید انگار قطع شد. الان صدامو میشنوین؟

-: بله.

-: میخواستم بپرسم چرا شما وقتی برای شروع همایش زاینده رود ، سرود ملی رو پخش کردن از جاتون بلند نشدین؟

-: الو... صداتون نمیاد!

-: الو... الو...

-: بفرمایین.

-: صدا میاد؟

-: بله.

-: سئوالمو شنیدین؟

-: بله.

-: خب چرا بلند نشدین؟

-: الو... الو... صداتون نمیاد. شما اگه ده بار دیگه هم زنگ بزنین صداتون نمیاد :@ :@ :@