روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد



1. دیروز به امر عشق که فرموده بود : بسوز ، شعله ور بودم و کلا فراموشم شد که بنویسم که حدود یک ماه با یک استرس بسیار بزرگ که ممکن بود از لحاظ مالی دچار نوسان شدیدم کنه درگیر بودم و خدا رو هزار بار شکر که به کمک یکی از همکارهای کارشناس اسناد ثبتی متوجه شدم که مشکلی نیست و سندی که براش نگران بودم ایراد خاصی نداره :)

واااااااای که چه شب و روزهای پر از فکر و دغدغه ای رو ظرف یک ماه اخیر پشت سر گذاشتم... خدایا ازت ممنونم :***


2. فعلا اختیار زندگی ما در دستان بی رحم کنکوره :@

نصاب کفپوشها اومد و خونه رو دید و گفت که از فردای روزی که کار کفپوشها تموم میشه باید اسبابها رو چید و روی کف راه رفت تا پا بخورن و جا بیفتن و محکم بشن.

وقتی بهش گفتم که من حداقل تا پنج شش هفته دیگه نمیتونم این کارها رو بکنم ، گفت که میره و پنج شش هفته دیگه میاد!

من دوست داشتم کار کفپوش تموم بشه و خونه قابل سکونت بشه و توی این فرصت مونده تا کنکور ، با صبروحوصله و آروم آروم ، وسایلمو بخرم و ببرم بچینم و بعد از کنکور هم ساکن بشیم. با این اوصاف باید تغییر بدم برنامه رو.

حالا امشب دوباره یه مشورتی با نصاب میکنم ببینم کوتاه میاد یا نه :|


3. دیشب یه مراجع پرت و پلا اومده بود واسه مشاوره.

امروز زنگ زده میپرسه:

خانوم وکیل ، ما دادخواست مونو به کدوم یکی از عریضه نویسها بدیم تنظیم کنه تا بعدش پرونده مون بیاد زیر دست شما؟!!!



نظرات 3 + ارسال نظر
مینا یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 ساعت 04:36 ب.ظ

وای چقدر خوشحال شدم از این خبر خوب. خدا رو شکر. خدایا شکرت که جای حق نشستی. دوست گلم امیدوارم که باقی کارهات هم راحت و بدون گره پیش برن و هیچ وقت آرامش دل مهربونت به هم نریزه :-*******

مرسی عزیزم. اصن نمیدونی چه حال خوبی دارم. یه کوه بزرگ از شونه هام برداشتن انگار. اوووووووووف که چه فکرایی نکردم و چه نقشه هایی نکشیدم!

راستی مینا دوتا سئوال دارم ازت.
کم کم میام وبت مینویسم :*

مینا دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 11:19 ق.ظ

خوشحالم که خوبی، همیشه خوب باشی الهی :-***

دو تا سوال که دیگه کم کم پرسیدن نداره، یهو بپرس و خلاص دیگه شوخی کردم عزیزم، هر وقت هر سوالی داشتی من در خدمتم :-*

:***

نهههههه...منظورم از کم کم این بود که چند دقیقه دیگه میام که خب مراجع اومد و اصن نیومدم :دییییی
اگه شد امشب میام ییهوو دوتاشو میپرسم :دی :*

رضا کوشمولو چهارشنبه 24 اردیبهشت 1393 ساعت 08:21 ب.ظ

هههههههههه...پرت و پلا.....خیییییییلی باحال بود...یه خاطره باحال برام زنده شد با این حرف...

اگه خسته نیستی تعریف کن ماهم بخندیم خب :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد