روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد


1. دوشنبه ساعت 8 صبح یه دادگاه داشتم. تا ساعت 8:45 دقیقه ، اصحاب دعوا و وکلا نشسته بودیم دور همی با قاضی میگفتیم و میخندیدیم :|

به بیان درست تر ، ماها نشسته بودیم منتظر شروع جلسه و یه بنده خدا از برادران بختیاری با یه سیبیل به شدددددت سیاااااااه و  با حجمی باورنکردنی روبروی میز قاضی ایستاده بود و با لهجه غلیــــــــــــــظ لری به قاضی التماس میکرد که اجازه بده که ایشون با خانمش رابطه ج.ن.س.ی داشته باشه!

خنده ش اینجا بود که قاضی جان مثل یک لر مادرزاد با این بنده خدا ، لری حرف میزد و ما که تا حالا همچین وجناتی و همچین هنری از ایشون رویت ننموده بودیم ، کف شعبه داشتیم پرپر میزدیم از خنده :دی

بعدا از مدیر دفتر شنیدیم که حاج آقا سابقا چندسال لرستان خدمت کردن.

ساعت 8:45 دقیقه برادر بختیاری مون رضایت داد که بره و فردا بیاد واسه ادامه مذاکرات!!!

بعد قاضی جان پرونده ما رو حواله دادرس علی البدل شعبه کرد تا خودش بره تمدد اعصاب که واقعا بهش حق دادیم :دیییییی

ساعت 9 وارد اتاق دادرس شدیم. مشغول تلفن بودن. تا ساعت 9:25 دقیقه با مسئول اداره بـــــــــــــــــــوق درباره اینکه فرزند دلبندشونو کدوم پیش دبستانی ثبت نام کنن مشورت کردن :@

ساعت 9:30 عملا وارد رسیدگی شدن و تا 11 خدمتشون بودیم و ملت پشت در اتاق از بس در زدن هممونو سرویس کردن به غااااااایت :(


2. دیروز یه دادگاه کیفری داشتم. همسر موکلم ، ضایعه نخاعیه. با ویلچر آورده بودنش. اصن صورتش از جلو چشمم نمیره کنار :"(


3. امروز ، در ادامه پاتوق هفته قبل ، باز هم موثر واقع شدم :)


4. سمت راست شقیقه م جوری خورده تو در ماشین که دوروزه سردردم تموم نمیشه :(


5. فردا ، زیتون یک عمله تمام عیار خواهد بود :دییییی



نظرات 18 + ارسال نظر
ژیگول چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 ساعت 11:30 ب.ظ

نوچ نوچ نوچ

ز ایچو خانواده رد ابو
سیچه حرفای خ و چوکی زنید

ها راسی س سوال:
ایی بووق ک گفتید یعنی چه؟

واقعا که. چه زیتون بی ادبی


بوقو ولش کن. خودت خوبی؟

بانو پنج‌شنبه 11 اردیبهشت 1393 ساعت 12:13 ق.ظ

سلاااااااااااااااام
میشه بپرسم چرا التماس میکرده؟؟؟مگه زنش بوده؟؟؟

سلام عزیزم.

هپاتیت داشت طفلک. خانمش میترسید بهش سرایت کنه. تمکین نمیکرد. شرعا و قانونا و اخلاقا هم خانمش حق داره. اونوقت اون برادرمون این چیزا حالیش نبود

Masʘ‿ʘd پنج‌شنبه 11 اردیبهشت 1393 ساعت 05:30 ب.ظ

من حالشو ندارم بخونم خلاصش کنید
چرا به فکر منه پیر مرد نیسید
من گناه دارم
منو حرص ندید اهم میگیردتونا گفته باشم:دے

من حالشو ندارم خلاصه کنم:دی

اونوقت چی میشه؟ خاکستر میشیم یا سنگ؟

بانو جمعه 12 اردیبهشت 1393 ساعت 12:51 ق.ظ

سلام
آخی...نامیده
خو تکلیفش چیه خو؟؟؟
گناه نداره عایا؟

جاااانممممم؟ گناااااااااه؟ زنش چه گناهی کرده؟؟؟

ژیگول جمعه 12 اردیبهشت 1393 ساعت 12:32 ب.ظ

لا إله إلا الله

نیگاکن نیگا کن
زشته حج بانو
عمه خانم حخ بانو مارو از راه بدر نکیند اینا چیچس یادش میدید
اصول خانه داری بهش یاد هم کار آمد تره
هم صلح آمیز تر
استغفرالله ربی و اتوب الیه
این تسبح من کوووو

بانو با شمان!

ای بابا. من یادش بدم؟! خودش کدبانوئه ، نه حج بانو :)))

کنار خاک تربت گذاشتینش حاج آقا

مینا شنبه 13 اردیبهشت 1393 ساعت 12:00 ب.ظ

سلام دوست عزیزم
واقعا که خیلی بدقولم میدونم
ولی باور کن تقصیر حامده که کابل دوربینو برده بود محل کارش :(((
به هر حال بالاخره عکسارو فرستادم
نور خونه زیاد بود و بلد نبودم با دوربین حامد کار کنم عکسا یکم رنگش بد شد
به خونه ی کوچولو و ساده ی ما خوش اومدی :)
امیدوارم یه روز افتخار بدی بیای پیشمون و کلی خوشحالمون کنی :-*
الان دارم میرم موهامو رنگ بذاره مامانم واسه همین عجله ای می نویسم
برمیگردم و مفصل می نویسم
تاره میخوام عکس عروسیمم بفرستم برات
بوووووس:-***

سلام عزیزممممم :*
میدونم شلوغی. طلبکار نیستم که. نگران نباش :دی

الان میرم عکسا رو میبینم. مرسی دوستم :)
مطمئن بودم دیر یا زود عکس عروسیتو میفرستی :)))

کاش واقعا یه روز از نزدیک ببینمت :*
بلاخره رفتی زیر رنگ؟ :دیییی

عروسی دایی جان خوش بگذره حسسسسسابی :)

آرتمیس بانو شنبه 13 اردیبهشت 1393 ساعت 03:56 ب.ظ

من خیلی آدم احساساتیم واصلا به درد شغل شما نمیخورم.ازوقتی با شما آشنا شدم بیشتر دربطن اینکار قرار گرفتم وهرروز خدارو شکر میکنم که ازاین رشته انصراف دادم.دلم برای آن برادر لرمون وزنش خیلی سوخت.برای شمام همینطور با این همه استرس وآلودگی صوتی که تحمل میکنین.به هرحال امیدوارم همیشه موفق باشین وشقیقتون هم زود تربهبود پیداکنه.بلا بدورباشه.

فکر میکنی من دلم سنگه؟ من احساساتی نیستم؟ اگه بدونی چه شبها و روزهایی واسه خاطر یه حرف موکلم یا طرفش یا یه اشکال تو پرونده یا فلان برخورد قاضی یا کارمند ، درگیر و پر دغدغه بودم!
اتفاقا آرتمیس جان ، وکیلی که احساساتش ضعیف باشه ابدا به درد این کار نمیخوره. تو باید از همه روح و روانت علاوه بر تخصص و سوادت تو این کار مایه بذاری.

مرسی عزیزم. خودت هم موفق باشی.
تازه خبر نداری که دستم امروز رفت لای در!

Masʘ‿ʘd شنبه 13 اردیبهشت 1393 ساعت 07:06 ب.ظ

خب یکے بگه چه خبر اینجا
کے کیو کشته اووون منم نکشته:دے
من میخوام یه حرفے بزنم ولے از عمه خیلے خیلے هراس دارم
هر بار که به جملم فکر میکنم چهره خمشگین عمه میاد روبرو میترسم
):

عمه کیه؟؟؟

ژیگول یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 ساعت 12:28 ق.ظ

بلی بلی بلی

با ما بودند,هستند,و خواهند بود همچون منی ک بوده امو هستمو خواهم بود

خاب اول ی سوال:
ببشقید آرتمیس ب چ معنایی هست

فینگلیشه؟اسم ایرانیه؟

چیه عایا؟



و در ادلمه
آخرش این عمو لره و زینش کارشون از لحاظ قانونی ب کوجه خواهد کشید
یعنی چون مرده هپاتیت داره تا اخرعمر محروم باید باشه؟
یعنی هیچ راه پیشگری ایی براشون وجود نداره؟
عایا این دو یکدیگر را فقط برای این میخواستند؟
عایااصلا شاکی کدامشان بوده؟چرا ؟چگونه و چرا؟
عایازیاده روی کردم بنده؟
عایا میخواهید بروی ام؟
عایا.....

سئوال نپرسیدم که!
به بانو گفتم که شما با ایشون داری صحبت مینمویی.
شیرفهم؟ :دییییی

وقتی من معنی آرتمیس رو از سولماز عزیزم (آرتمیس بانو) پرسیدم
یه پست بسیار مفصل و مشروح برام تو وبلاگش نوشت که قابل کپی نیس. الان باید چطوری جواب سئوالتو بدم؟ یه سرچ بزن خودت بی زحمت

درجریان کل پرونده ش و مذاکرات انتهایی نیستم آخه.
فقط همون مقدار شنیدم و دیدم
اما یه سئوال:
اگه یه مردی بیماری مسری داشته باشه به نظرت به هرقیمتی هست حتی به قیمت اتلای زنش یا هر زن دیگه ای باید حتما و الزاما اون رابطه برقرار بشه؟
یعنی فقط اون رابطه س که مهمه و نه هیچ چیز دیگه؟

مینا یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 ساعت 02:07 ق.ظ

سلام
من برگشتم
پستت رو هم تازه با دقت خوندم
چی شدییییی؟
چرا مواظب خودت نبودی؟ :(((
الان بهتری؟؟؟؟

خوش اومدی :)
گوشه سرمو کوبوندم تو در ماشین
هنوزم ورم داره
تازه دستمم دیروز رفت لای در خونه
نمیدونی چه دردی میکنه انگشتم

مینا یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 ساعت 02:54 ق.ظ

خب یه توضیحی هم بدم راجع به عکسا

عکس 1266: عکس زیادی پر نوره و واسه همین هیچی معلوم نیست:دی پرذه هامون روش گلای نسکافه ای داره ولی اصلا مشخص نیست. رنگ پارچه ی مبلا هم سفید نیست، کرم خیلی روشنه. اینجا که ایستادم و عکس گرفتم جلوی میز نهارخوری و جلوی آشپزخونست. یچیزی که از مبلا خیلی راضیم اینه که دسته هاش باکسه و داخلش کلی چیز میزه. دوتاشم که پایینش کشو داره و بازم کلی ظرف و این چیزا داخلشه. من عاشق مبل الم. دلیلشم اینه که زاویه داره. من عاشق زاویه ام و محدب و کروی بودن کلافم میکنه :)


عکس 1268: این کنجی فکر کنم مثل همونی باشه که خودتم گفتی بسازن برات. کار خیلی خوبی کردی. خیلی به درد میخوره. اون کاسه های کوچولو و اون ست قهوه خوری دو نفره رو مامانم از ترکیه برام خریده. خیلی دوستشون دارم :) اون شمعدونا هم مادرشوهرم برای تولدم خریده. زیاد دوستشون ندارم چون کریستالن. ولی چون مادرشوهرم رو دوست دارم برام عزیزن اینا هم.

عکس 1269: اینم باز یه نمای دورتر از همون قسمت.

عکس 1273: اینجا گوشه ی مورد علاقه ی منه. اون تابلو نقاشی با پاستله و خیلیییی دوستش داریم و باهاش انزژی میگیریم. به محض دیدنش هردومون عاشقش شدیم و خریدیمش :) اون ایستاده سمت راست هم که آباژوره. سمت چپ روی دسته ی مبل هم تخته ی حامده :دی من دوست داشتم خونم آبی فیروزه ای باشه ولی حس کردم خیلی خسته کننده میشه. واسه همین رنگ غالب رو گذاشتم کرم روشن و رنگ چوب و فقط فرشم رو آبی گرفتم و این قسمت که میبینی از آبی استفاده کردم و قسمت کتابخونه. روی میز وسط هم بشقابهای پذیرایی آبی و یه دونه شیرینی خوری آبی گذاشتم. اینجوری دیدن رنگ آبی خستم نمیکنه و اتفاقا چون غالب نیست بهم انرژی میده.


عکس 1274: نمایی دیگر :دی اون ظرفای چوبی روی میز رو هم عاشقشونم :) تایلندیه و میشه توش سوپ هم سرو کرد. خیلی بهم انرژی میدن. نمکدوناش خیلیییی نازه ولی یادم رفت عکس بگیرم.

عکس 1275: این هم کتابخونه ی ما که به علت کمبود جا فقط تعدادی از کتابا رو تونستیم بذاریم و باقیش داخل انباره. اونایی که رو دیواره یادگارای پدربزرگمه که وقتی بچه بودم بهم داده :) سعی کردم این گوشه یکم سنتی باشه.

عکس 1280: زاویه ای دیگر :)

عکس 1283: میز نهارخوری منگول عزیزم :)))) دوتا صندلی های میزبانش بلندن، دوتا صندلیهای رو به رو کوتاه، اینورشم هم که نیمکت. خیلی دوستش دارم:) به آشپرخونه ی شلوغم هم دقت نکن، مهمون داشتم :))) اون گلای توو گلدون هم طبیعیه که خشک شده ولی چون غنچه داره نگهش داشتم فعلا. دو تا گلدون روی کتابخونه هم طبیعی بود گلاش. کلا گل مصنوعی دوست ندارم.


دیگه من سلیقم در این حد بوده و اگه نظری برای بهتر شدنش داری بگو :)
پیشنهادم هم درباره ی استفاده از رنگایی که گفتی تابلوی نقاشیه. بی اندازه بی اندازه به آدم انرژی میده. حداقل واسه من اینجوره. اگه هم بتونی بگی دسته ی مبلات رو برات باکس دربیاره خیلی به دردت میخوره. کلا از عسلی هم بی نیازی اینجوری. دیگهههههه. فعلا همینا. میام باز :-*

الان با این توضیحات جامعی که دادی توجهم به همه جزئیات جلب شد :دی
خیلی از همه وسیله هات خوشم اومد. شیک و خوشگل بودن.
انشالله که با تن درست و لب خندون سالهای درااااااااااز ازش استفاده کنی :*

خب واما:
پرده ها که کلا با پارتی بازی دوخته شدن و حتما بهترین نقش و نگار و تمیزترین دوخت رو دارن. حالا نور زیاد باشه و ما ندیدیم هم مهم نیس :دی
منم عاشق الم. منم از منحنی خوشم نمیاد. نکته روانشناسی داره ها! من و تو جفتمون مودی هستیم و درعین احساساتی بودن ، منطقی هم هستیم سرجاش و تنهایی رو هم دوست داریم

مبل ال من آماده شده. تو انبار نگه داشته تا کارهای خونه تموم بشه و بیارتش.
اتفاقا باکس داشت که من گفتم حذفش کنه چون پنجاه سانت از فضا آزاد میشد.
بجاش دوتا نیم گرد واسه دسته های ال سفارش دادم.

کنج منم مث مال توئه.
یه چیدمان خوشگل باید براش تدارک ببینم.

منم گل مصنوعی دوست ندارم.
واسه خونه فسقلانی چندتا گل خاص میخوام بعلاوه یک عامه کاکتوس مامانی :)

اصن به تابلو فکر نکرده بودم.
باید ببینم چی گیرم میاد.

واسه گوشه سنتی ، من به یک تخت زیبا با گلیم یا جاجیم و کوسن ستش اندیشیدم :دی
واسه بالا سر این تخت یه استیکر شاخه درخت با گلهای قشنگش میچسبونم. چطوره؟ اگه فکر بهتری داری بگو.

ضمنا همه چی رو خوب و به جا چیده بودی. از نظر من که عالی بودش.
یه خونه ملوس بود که وجود تو بهش بها میده. حامدم که هیچی =))

من برم دوباره عکساتو ببینم

اون کامنتتو بذار تایید کنم. چیزی نبود که! بامزه بود. تایید کنم؟؟؟

Masʘ‿ʘd دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 ساعت 11:46 ب.ظ

چوب خدا صدا نداره حالا هے اذیت منه پیر مرد کنید:دے

یا ابرفضــــــــــــــــــــل کامنت قبلے

چیکار به کامنت دوستم داری؟

مینا بیا این پیرمردو باهم بزنیم بکشیمش

ژیگول چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 ساعت 12:22 ق.ظ

خاب خوبس
منم راضی ام
نه صبر کنید صبر کنید
مسود جلد یه وصیت بنویس ک همه دیه مال من میشه
آآآآآآآآآآآآآآآ هاااااااااا
حالا شد

دسد مرسی دادا
مینا خانم
عمه خانم
بزنید بکشید ک بدجور پول لازمم

ما راضی
ژیگول راضی
مسعودم مهم نیس رضایتش

بذار دوستم بیاد. درمورد نحوه قتل و آلت قتاله و اینا تصمیم بگیریم. تا اون موقع وصیتشو آماده میکنه حتما

Masʘ‿ʘd چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 ساعت 07:09 ب.ظ

ژیگول خان حالا راضی عاره باشه اشکال نداره فقط یه سوال برا اون قضیه که پول لازمی بعد از کشته شدن من میتونی راحت ازش استفاده کنی
خدایش راستشو بگیا:|

ژیگول خان رودرواسی نکن. راستشو بگو. دیگه چیزی از عمرش باقی نمونده. راستشو بهش بگو

مینا پنج‌شنبه 18 اردیبهشت 1393 ساعت 11:04 ق.ظ

همینه دیگه میگم کامنتای طول و درازمو تایید نکن واسه همین میگم

ولش کن این خبیثو

بانو جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت 12:13 ق.ظ

ماشاله حاج اقا!!
من ک نصف حرفاتونو متوجه نشدم
ولی خوب ایشاله ک خیره

دقیقا چیو متوجه نشدی؟

مینا شنبه 20 اردیبهشت 1393 ساعت 11:19 ق.ظ

راستی در مورد تخت، به نظرم خوبه، البته من دوست داشتم یه حیاط اختصاصی داشتیم که اونجا تخت میذاشتم، اما در صورت نبود حیاط یه گوشه ی اتاق هم فکر خوبیه، حامد دوست نداره وگرنه به نظر من خوبه و خیلی هم کیف میده، آآب نما هم میتونی بذاری که حسابی بهش جو بده :)

راستی اتاق خوابم نا مرتب بود واسه همین عکسشو نفرستادم :)))

البته که منم حیاط اختصاصی رو ترجیح میدم.
خونه ای که عطاشو به لقاش بخشیدم یه حیاط داشت به چه دلبازی :(
ایده تخت واسه اونجا تو ذهنم بود. حالا اینجا تو سالن میذارمش که بگم کار نشد نداره :دی
نه دیگه. آبنما رو بیخیال. یهو جو میبرتمون بالا ، فکر میکنیم دربنده!

اشکال نداره عزیزم. همونها رو هم زحمت کشیدی :*

مینا دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 11:30 ق.ظ

فدای سرت، انشالله خیلی زود یدونه بزرگتر و خوشگلتر و بهترشو میخری دوستم :-***
خوبه دیگه لازم نیست بریم دربند توو خونه دربند کوچولو میسازیم :دی

زحمت چیه عزیزم، تو لطف کردی که دیدی :-***

راستی سرت و دستت و پاهات بهتره؟

:*

فک کن :دیییی

قربونت برم عزیزمممم

بهترم. ولی خستگی به بدنم مونده. نمیره بیرون نمامرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد