روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد


1. امروز لوازم بهداشتی مورد نیاز واسه سرویس خونه فسقلانی مو خریدم و بردم سر جاهاشون چیدم :)


2. نصاب کفپوشها که قووووول داده بود امروز بیادش ، زنگ زد و گفت فردا حتتتتتما میادش :/

مرده و قولش. نه؟!!!


3. امروز از یه مرکز مذهبی صاحب نام و معتبر شهر که آموزشی هستش باهام تماس گرفتن که اگه وقتشو دارم یه دوره کلاس  آموزش حقوق خانواده با رویکرد اخلاق براشون بذارم. به اون حاج آقا که تماس گرفته بودن گفتم حتما باید حضوری ببینمتون و درباره ش صحبت کنیم. قرار گذاشتیم واسه فلان روز و فلان ساعت! میخوام ظاهرمو ملاحظه و مشاهده کنن که جای ایراد نمونه بعدا :|


4. امروز یه گشت مفصل در اطراف و اکناف محله خونه فسقلانی زدم. هرچند کم و بیش همه جا رو دیده بودم اما این بار با چشم باز و هوش و حواس جمع ، همه جا رو دید زدم که بفهمم دقیقا چیش کجاشه :پی

شکر خدا در شعاع صدمتری خونه ، از شیر مرغ تا جون آدمیزاد ، قابل دسترسیه :)


5. اینهمه امروز تو دادگاه معطل شدم و آخرش واسه یه امضای ناقابل ، دوباره فردا صبح باید برم... و بعدش پاتوق :)


6. بفرمایین هلی کتنی :***



نظرات 3 + ارسال نظر
مینا چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 ساعت 12:15 ب.ظ

چه خوب که دسترسی خونت خوبه. خدارو شکر. خیلی مهمه واقعا.

خریدن لوارم بهداشتی یکی از خریدهای مورد علاقه ی منه :)
خیلی لذت بخشه برام نمیدونم چرا
هر وقت از خرید میایم و شوینده های رنگی رنگی رو میبرم میچینم سر جاشون اینقدر کیف میکنم که نگو :)
چپوندن بسته های دستمال کاغذی داخل کمد حامد از همشون جذاب تره ولی =))))

آره واقعا خیلی مهمه. سوپرمارکت که هون سر کوچه س و خونه منم همون اوائل کوچه س
بعد یکی از بهترین رستورانهای شهر تو خیابون پشتیه که حتی پیاده هم میشه رفت واسه غذا گرفتن
یه تره بار بزرگ هم نزدیک مونه
انواع مغازه های جورواجور تو محله هست خداروشکر.
فقط من از همسایه ها خوشم نیومده
هرچند خیالم راحته که هرگز رابطه ای باهاشون نخواهم داشت ولی با اینحال دوستشون ندارم بنده های خدا رو

منم شوینده ها رو دوست دارم

ای ناقلا طفلک حامد

مینا چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 ساعت 12:24 ب.ظ

وای چقذر به تصوراتم شبیهی. جدی میگم. فقط یکم تپل تر تصورت میکردم. خیلی نازی دوستم. کسی که توو عکس پرسنلی اینقدر خوبه و تازه میگه بد عکس هم هست ببین خودش چقده نازه :-***
به زیتونک هم شبیهی. مخصوصا فرم لبهاتون :)
خیلی خوبه که الان یه تصویر ازت توو ذهنم هست و خیلی خوبه که اصلا دور از تصوراتم نیست :)
مرسی عزیزم از اینکه واسم فرستادی
راستی من هم از عکس خودم خوشم نمیاد اما بیشتز از عکسای بدون آمادگی و یهوییم بدم میاد. عکسایی که خوب افتاده باشمو دوست دارم. فقط دوست دارم توو عکسا چاق نیفتم ولی از فیلم خیلی بدم میاد.
ولی کلا این یه حسه که آدم خودش داره
بقیه از اون دیدی که ما به عکس و فیلمامون نگاه میکنیم نمیبیننش
آدم خودش فکر میکنه خوب نشده ولی همیشه اینجوری نیست
لذت غکس گرفتن رو به خاطر این حس از دست نده
گذز زمان عکسارو شیرین تر می کنه
به هر صورت خیلی نازی عزیزم و خیلی دوستت دارم و مرسی که اجازه دادی ببینمت
می بوسمت :-*****

خجالتم نده دیگه
ببین تو عکسه اینجوری افتاده صورتم وگرنه اون موقع تپل تر از الانم بودم! عکاسه هوامو داشته انگار :دییییی

خود خود خودت نازی :***

وای فیلمو که دیگه نگووووو... صد برابر ازش بدم میاد :@

قربااااانت...منم دوستت دارم یه عاااااااااالمه

شهرزاد پنج‌شنبه 1 خرداد 1393 ساعت 04:29 ب.ظ

وا مگه ظاهر شما چه شکلیه؟ :|
این "هلی کتنی" چی هست زیتون جان؟

خب اونجا یه مرکز مذهبیه. گفتم شاید چادر الزامی باشه یا منع آرایش یا حراست و اینااااا :دی
اما خوب بود. فردا مفصل مینویسمش :)

هلی کتنی (به فتح ه و کسر کاف و نو و ت ) به گویش مازنی یعنی گوجه شکسته.
گوجه سبز یا همون آلوچه رو میریزم توی پاکت فریزر و روش یه مخلوط از فلفل سیاه و نمک و کمی گلپر و پونه و پودرسیر میپاشم و روی هر آلوچه یه ضربه با گوشتکوب میزنم که بشکنه و اون مخلوط پودری خوششششمزه بره به جونش :)
البته شمالیا سبزی مخصوص هلی کتنی دارن و گوجه ها رو روی سنگ مخصوص با سنگ کوچیکتری میشکونن.
به به... به به....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد