روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد


1. دیروز ، یه کل کل تلفنی 18 دقیقه ای با یکی از معاونین مدرسه دخترم داشتم. ایشون تماس گرفته بود البته!

رفته بوده سرزده تو کلاس دخترم که ناخن های بچه ها رو چک کنه ، مبادا اسلام در خطر باشد :@

(قابل ذکره که دختر من ، دانش آموز پیش دانشگاهیه!!! هنوز سرزده میرن تو کلاس و اندازه ناخنها رو کنترل میکنن!!!)

در حین پروژه ناخن ، ظاهرا خانم معاون بسیااااار مسئول ، متوجه میشه که تاج ابروی دخترم مرتبه.

خدا شاهده وقتی زنگ زد ، داشت سکته میکرد o-0o-0o-0

اصن یه خزعبلاتی سر هم کرد و بافت و تحویلم داد که به حال تک تک بچه های اون مدرسه ، گریه م گرفته بود...

ته حرفاش وقتی خـــــــــــــــــوب چرت و پرتاشو گفت ، بهش گفتم از هر اختیاری که قانون بهش میده استفاده کنه واسه این خطای نابخشودنی دخترم و اونوقت من هم اساسا و اصولا خدمت ایشون و مدیر مدرسه و رئیس اداره خواهم رسید.

بعد هم خداحافظی کردم و قبل از اینکه اون جواب بده ، قطع کردم :/

امروز ، مدیر مدرسه زنگ زد. آآآآآآآآآی دست پاچه بود =))

چندبار بخاطر رفتار معاونش ، ابراز تعجب و ناراحتی کرد!

چندبار گفت که معاونش سرخود تماس گرفته بوده و تذکر مدیریت هم بی اثر بوده!

چندبار مامانو سلام رسوند!

خلاصه... این هم از روزگار ما و مدارس ما...


2. چه برف قشنگی اومد امروز :)

جنسش با برف قبلی فرق میکرد. پوک و پفکی بود :)

خدایا شکرت :***


3. فردا صبح ، کلانتری و دادگاه :)




نظرات 9 + ارسال نظر
رضا کوشمولو یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت 07:24 ب.ظ

ای بابا...معاونم معاونا قدیممممممممم....

اصن حرف که میزد حال من بد شده بود...

رضا کوشمولو یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت 08:58 ب.ظ

هههههه...از این به بعد یه دوتا قرص ضد تهوع هم واسه بعضی تماس ها دنبالتون داشته باشید...نیاز میشه...

خب از این چیزا و موارد زیاد هس....باید از کنارشون راحت بگزرید و خونسرد باشید

منم طبق معمول فردا دادگاه هستم....اونروز که اومده بودم توی شعبه دادیاری دوم دوتا دزد خیییییلی حرفه ای دادگاه داشتن،این دوتا دزد یه 100 تا شاکی داشت..از همه دزدیده بودن...تاظهر این یه پرونده تموم نشد و ما رفتیم...امروز دوباره رفتیم آقای قاضی مرخصی بود...حالا فردا دوباره میریم دادگاه یقین تعطیله یا یه چی دیگه...ولا به خدا....اصا شانس ندارم...
هوچی شانس ندارم...
یعنی هیچی...شانس 000000000000000000000000

والا به خدا...
نه. نمیشه خونسرد باشی که طرف بگه خوب هالویی گیر آوردم :@
باید ادبشون کنی :/

پرونده کیفری همینه رزا. پدر آدم درمیاد از دوندگی
ایشالا زود حل بشه

Masʘ‿ʘd دوشنبه 14 بهمن 1392 ساعت 07:16 ق.ظ

چه مدرسه باحالی هنوز نظام قدیمه
:دی
یا چون نظام، نظام قدیم شد(ششم دبستان)
فکر کردند بچه های قدیم هم هستند
2خدایا شکرت
برفش خشک بود
3:|

مدرسه باحال؟؟؟!!!
اه اه اه...

2. :)
3. :/

رضا کوشمولو دوشنبه 14 بهمن 1392 ساعت 11:30 ب.ظ

خداروشکر امروز دادگاه کارم حل شد...قاضی حکم جلب اون شخص رو ( همون که تو خونس) و یه پیگیری مجدد هم واسه توقیف خودورو گذاشت روی پروندم.....
فردا باید برم کلانتری واسه ادامه ی کارها....

خب... خداروشکر... محکم پیگیر باش

دنیا سه‌شنبه 15 بهمن 1392 ساعت 04:12 ب.ظ

س ع د
چه زشت عمل میکنن
دنیا داره مریخ نوردی میکنه ما تو صورت و ارایش موندیم
خدا بداد نسل اینده برسه
قشنگ تویی نه برف.

س ع :*

من با قانون شکنی موافق نیستم دنیا.
اگه قانون مدرسه اینه که نباید پیرایش باشه ، همه باید رعایتش کنن.
البته تموم قانونهای مدرسه رو. نه گلچین و دلخواه.
من میدونم تو اون مدرسه چی در جریانه.
تاج ابروی دختر من ، لابلای تخلفات گمه! اصن هیچیه!
اینه که جوش آوردم...

خودت قشنگی. خودت. خودت. خودت :دیییی

سکوت سه‌شنبه 15 بهمن 1392 ساعت 04:57 ب.ظ

دس رو دلم نذار که خونه
.بگو کجای این کشور رو پا بذارم و از این موارد نبینم ؟بگووووووووو..............

ولی برخوردو دوست داشتم .همچین قشنگ با اقتدار،با علم به ضعف طرف مقابل .نه قشنگ بود .کلی کیف کردم.

خونه؟ همون خونه که بوی مامانمو میده؟ :دییییییییی
نمییییییییییگم. نمیخواااااام بگم =))
مملکت گل و بلبل. چرا حرف درمیاری؟ o-0

همیشه به کیف :)

yekmard پنج‌شنبه 17 بهمن 1392 ساعت 11:50 ب.ظ

جاالخالق کندهم جنس با هم جنس دعوا

منظورت "جل الخالق" هست دیگه؟ :دی

از ماست که برماست. البته از شما هم کم بر ما نیست :|

آرتمیس بانو شنبه 19 بهمن 1392 ساعت 01:48 ب.ظ

ای بابا من فکرمیکردم این کارها فقط واسه نسل 60ها بود.آخ آخ چه روزهایی یادمه بخاطراینکه یک روزنامه برده بودم مدرسه کلی خودم ومامانم روتوبیخ کردن.اما فکرمیکردم این فضای امنیتی ازمدارس جمع شده.اینها ازاسلام فقط قل قل کردن کلمات عربیش رومیدونن.نه شفقت ونفسش رو.بهخ نظرم برخوردتون واقعا درست بوده.آفرین

اوه که چه خاطراتی واسه خودم زنده شد... هبوط و کلیدر نزدیک بود کار منو به اخراج بکشونه...
مهم اینه که خانم معاون و ایضا خانم مدیر بفهمن که دوره قلدری حداقل واسه بعضی خانواده ها سر اومده دیگه.

کــــاکتوس صــــورتی دوشنبه 21 بهمن 1392 ساعت 06:42 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com

منم از این موردا زیاد داشتم با اینکه همش مث مرغ میرفتم و میومدم با این حال به مانتو و شلوارم گیر میدادن
عصن از اون روزهای خودم حالم بهم میخوره اونوقت موندم چطوری گیر هم میدادن به سر و وضعم
اه اه اه
هیچوقت دلم نمیخواد برگردم مدرسه حتی به عنوان معلم :)))

=))
مث مرغ
=))


منم همینطور. اه اه اه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد