روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد



1. رفتم جشنواره صنایع چرم :)

یه کیف خوشگل اداری خریدم. تو جشنواره 78 تومن تخفیف بهش خورد :)

کفش کار و مانتو شلوار رسمی هم خریدم :)

مبارکم باشه :دی


2. جلسه ماهیانه مرکز نور ، بیست و چهارم همین ماه برقراره.

آقای دکتر روانپزشک که تو جلساتمون شرکت می کنن ، آذرماه از من خواستن که جلسه بهمن رو من برای همکاران مرکز ، صحبت کنم.

امروز ، لیست سئوالاتشون به دستم رسید. قصد کندن پوست زیتون رو کردن :دییییی


3. خب... چند دقیقه قبل ، متوجه شدم که وقتی دو تا ماجرای موازی در یک مقطع پیش میاد و من میخوام درباره یکی از اون دوتا چیزی بنویسم ، نباید خیلی کلی و خیلی مبهم باشه که ایجاد سوء تفاهم کنه. چون دوستانی هستن که هنوز منو نمیشناسن و نمیدونن که من با آدمهایی که کاملا در دسترس هستن با گوشه کنایه و از طریق یه پست نتی که اصلا معلوم نیس توسط مخاطبش ، خونده بشه یا نشه ، حرف نمی زنم بلکه به صراحت و رو در رو مشکلمو باهاش درمیون میذارم.

ظاهرا بند 2 اینجا فکر عده ای را به خود مشغول داشته است :دی

تعجب من از اینه که چرا قبل از اطمینان از اصل موضوع یا قبل از هر سئوالی ، همه به خودشون شک کردن؟؟؟o-0


4. صبح پنج شنبه ، صبحونه در کوهستان ، عااااالی بود :)

ذره بین هم به خوبی و با آرامش برگزار شد :)


5. دیروز ، خونه مامانم بودیم :***

عصر رفتیم بازار پروتئین خیابون هزار جریب. قیمتها عالی و تنوع جنسش هم خوب بود. محض اطلاعتون :)


6. زیتون جون! دوستت دارم. غصه نخور عزیزم. همه چی درست میشه. خدا کنارمونه :***





هوررررررررررررررررااااااااااااا.....

ساعت 7:35 دقیقه صبح 10-11-92 هست و من موفق شدم همین الان از سیستم دکتر کرمانی عزیز ، پایان نامه مو بگیرم.....


این موفقیت خوشایند رو اول از همه به خودم تبریک میگم :دییییی :***

و بعدش به مامانم که مشوقم بود :***


از خدا برای همه مشاورین و پرسنل کادر دکتر کرمانی ، تندرستی و دلخوشی میخوام.


من از امروز 55 کیلو هستم و تصمیم دارم مثل ایام رژیم ، هر دوهفته یکبار ، صبح ناشتا ، خودمو وزن کنم تا همیشه تحت کنترل باشم :)))


اوه راستی! از امروز مجاز به خوردن 1950 کالری هستم :پی






1. روز بسیار خوب و خوشی داشتم همونطور که دیشب حدس میزدم :***

خدایا دوستت دارم و ازت ممنونم بخاطر همه لحظات قشنگی که به من هدیه میدی :**********


2. بعضیام هستن که انتظار دارن وقتی با یکی دعواشون میشه ، بقیه هم با اون یکی دعواشون بشه تا با این کار ، رفاقتشون به اون بعضیا ثابت بشه... و این در حالیه که وقتی بقیه با کسی دعواشون میشه ، اون بعضیا کاملا کنار وایمیستن و توجیهات خودشونو دارن... و البته هر کسی عقل و منطق خودشو داره... و من ابدا به یارکشی های کودکانه ، معتقد نیستم و اساسا معنی این رفتارها رو درک نمی کنم... و زمانی که اون یکی و بقیه و اون بعضیا ، سنی هم ازشون گذشته باشه و ادعاهایی هم داشته باشن و بازم اهل این برنامه ها باشن ، آدم واقعا تاسف میخوره به حال روابط و مناسبات! آری!


3. فردا صبح ، پیاده روی و صبحونه در کوهستان :)


4. فردا صبح ، ذره بین بدون کارشناس کتابخوان :دیییی


5. فردا عصر ، نشست مطالعات زنان :)





1. از مرکز مشاوره ، یه کیس معرفی شد که همسرش میخواد ازش جدا بشه.

ظاهرا و اونطور که در جلسات مشاوره عنوان شده ، خانم روابط فراخانواده داشته و همسرش بعد که متوجه میشه دیگه نمیتونه باهاش زندگی کنه. حالا که خانمه اومد برای تنظیم قرارداد ، کلا و اساسا ماجرا رو وارونه توضیح داد!

نمیدونم... خدا عالمه... قصه خیانت ، قصه تکراری تلخ گزنده ایه :(


2. دختره اومد مشاوره.

فقط چهارساله که ازدواج کرده. یه بچه سه ساله داره. پارسال خودکشی ناموفق داشته!

از دوماه بعد از عقد به خانواده ش میگفته که من این آقا رو دوست ندارم چون خیلی خشن و تنده. اما خانواده ش گفتن که باید بسازه تا محبت شوهرش به دلش بیفته! دختره کوتاه میاد و فورا بعد از عروسی بچه دار میشه تا بلکه اون محبتی که قرار بوده به دلش بیفته ، زودتر بیفته!

اما حالا کار به جایی رسیده که تو حمام با بدن لخت ، زیر ضربات کمربند شوهرش ، داغون شده.... :"(


3. فردا روز بسیار خوبی خواهم داشت :***



این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.



1. صبح خوبی داشتم :*

هرچند که بعدش اینقـــــــــــــدر کارم تو دادگاه ، طـــــــــــــــــــــــــول کشید که مجبورم فردا دوباره برم :|


2. یه مسیج فروش ویژه از صنایع چرم برام اومده. تصمیم گرفتم برم کیف اداری و کفش کار و دستکش که لازم داشتم ، بخرم ازشون :)


3. یه نفر که خیلی دوستش دارم ، یه حرفای خوب و امیدوارانه و دلگرم کننده ای بهم زده. اصن انگار انرژی حرفاش تو دلم نشسته. باید میرفت مشاور میشد :)


4. موکل جدیدمو خیلی دوست دارم. از بس شیرین و مودبه. امیدوارم زود و بی دردسر به حقش برسه :*


5. بفرمایین عصرونه :)




1. بعضی اخلاقها اینقده تلخه که هیچ جوره نمیتونم تحملش کنم. همین الان ، یک نفر دیگه به لیست دیلیتی ها اضافه شد که علاوه بر تلخی ، بی ادب هم هست :@

عمرا بذارم روی اعصابم تفریح کنه. خودمو بیشتر از اون دوست دارم :***


2. چهل و هشت تا کپی گرفتم و مصدقشون کردم. بس که تمبر چسبوندم ، شکل تمبر شدم o-0


3. کنترل برنامه غذایی با موفقیت ادامه داره :)))

فکر میکنم تا آخر همین هفته ، تموم میشه و باید بعد از اون ثابت نگهش دارم و البته میتونم روزانه حدود 500 کالری بیشتر بخورم :)))


4. فردا صبح ، دادگاه :)





1. یادتونه گفتم یه استرس بزرگ دارم که آخر ماه تکلیفش معلوم میشه؟

خب... تکلیفش امشب معلوم شد:

قرارداد اجاره دفتر رو یکسال دیگه با مالک ساختمان ، تمدید کردیم.

مستاجر بودن خیلی سخته و از نظر من خیلی تلخه :(

اینکه هرسال ،نگران تمدید باشی و موقع تمدید ، نگران مبلغ جدید اجاره باشی و اگه گفتن خالی کن ، نگران مکان باشی و... از همه بدتر اینکه بخوان مطابق نرخ بازار ، قرداد جدید رو تنظیم کنن و تو بخوای ازشون تخفیف بگیری و...

اوووووووووف... خداروشکر دوباره تمدید شد و رفت تا سال آینده که البته چشم به هم بزنیم رسیده!

حالا اینجا فقط دفتر کاره و من اینقدر غر میزنم. امیدوارم اونهایی که منزلشون اجاره ای هست خییییییییلی زود صاحب یه خونه شخصی بشن :)


با اینهمه خدایا شکرت بابت همـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه اونچه که بهم دادی و قدرشو نمیدونم و گاهی یادم میره که چقدر به من لطف داری عزیزدلممممممم :**********


2. امروز بخاطر وقت فوق العاده روی پرونده موکلم ، به پاتوق نرسیدم یعنی وقتی رسیدم که رفقا رفته بودن :(

اما عوضش دوست گلم ، خانم مسافر که حالشون بهتر شده بود و برگشته بودن رو دیدم و کلی اختلاط کردیم :دی

چقدر دلم براشون تنگ شده بود. چقدر جاشون خالی بود این مدت :***

خبرهای بسیار خوبی برام نقل کردن که یک عالمه ذوق کردم :))

تازه آش رشته هم خوردم با کشک و پیاز داغ و البته با احتساب کالری =))


3. پسره 35 سالشه. داره زنشو طلاق میده. پدر یه بچه س. اونوقت وایستاده جلو من و میگه:

بابام اجازه نداد من خرج محضر طلاقو حساب کنم!!!






1. دختره اومده مشاوره.

میگه : دوساله عروسی کردم و تقریبا ماهی یکبار کتک خوردم!

شوهرم گاهی تفریحی مشروب میخوره. بدمستی هم نمیکنه اما تو همون دوسه ساعت که کله ش داغه ، یه چیزایی به من میگه که بعدش به هیچ وجه یادم نمیره و دلم خیلی میگیره.

ازش خواستم بریم مشاوره یا دکتر اما میگه ما که مشکلی نداریم!

هرچی از برادر بزرگش و مادرش میخوام که یه نصیحتی بهش کنن ، بهم میگن خوشی زده زیر دلت!

دیشب مامانم یه پیشنهاد داده. ازم خواسته یه بچه بیارم بلکه چشم شوهرم به خط حساب بیفته!!!

حالا اومدم از شما بپرسم به نظرتون بچه بیارم؟

من: ooo-000


2. صبح ، تو دادگاه یه جلسه رسیدگی خوب داشتم :)

موفق شدم یه وقت فوق العاده هم واسه فردا صبح علی الطلوع ، روی یکی از پرونده های دیگه بگیرم :)))


3. فردا صبح ، پاتوق :)


پ.ن

سپیده عزیزم ، کامنت خصوصیتو گرفتم. ممنون بابت اعتمادت. دوستت دارم و برات آرزوی خوشبختی میکنم :***