روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد


1. دخترم یکی از رشته های دانشگاهی مربوط به گروه ریاضی رو دوست داره.

تو دانشگاههای دولتی ، فقط اصفهان این رشته رو داره و اهواز... حالم داره به هم میخوره...

تا چندماه قبل که درباره شغل مورد علاقه ش حرف میزد ، جوری جبهه میگرفتم و تحقیرآمیز به قضیه نگاه میکردم که دیگه حرفشو ادامه نمی داد.

هفته قبل به همکارم گفتم که اصلا دخترم و انتخاباشو درک نمیکنم. تواناییش بیش از سطح توقعشه. انتظارش از خودش خیلی پایینه. همکارم پرسید که چه انتخابی و چه شغلی تو ذهن دخترمه؟ بهش گفتم و بعد در حالیکه واقعا بغض اومده بود تو گلوم ، گفتم که نمیتونم بپذیرم که اینهمه بخاطر شغل مورد علاقه ش که تازه از نظر من تاپ هم نیس ازم دور باشه.

همکارم یه کلیپ تو گوشیش داشت که تو چند قسمتش بازیگرای سینما و تلویزیون ، بیوگرافی شونو میگفتن. یه نفرشون ، شهره لرستانی بود که توضیح میداد بخاطر شغل پدرش که قاضی دادگستری بوده و اونها هرچندسال بنا به محل ماموریت پدرش تو یکی از استانهای کشور ، زندگی میکردن نمی تونسته آموزش مستمر ثابت هنرپیشگی ببینه و...

بعد از دیدن اون کلیپ و بعد از اینکه با دونفر دوست مورد وثوق صحبت کردم و همه زندگی خودمو مرور کردم به این نتیجه رسیدم که شغل مورد نظر دخترم ، صرفا باید اونو راضی کنه ، نه من و نه هیچکس دیگه رو. الان تو مرحله کلنجار نهایی با خودم هستم. هنوز دارم تو خودم میجوشم اما آرامش مو حفظ میکنم تا ببینم انتخاب رشته ش چه جوابی میده و تعیین تکلیف بشیم کلا :|


2. تو بخش خبری ساعت هفت صبح ، شنیدم که رئیس جمهور واسه بازدید و افتتاح طرحهای عمرانی و اجرایی و فرهنگی داره میاد چهارمحال بختیاری. یکشنبه که شرکت بودم رئیس میگفت از پروژه ما هم بازدید میکنه. امیدوارم پیشرفت پروژه ، رضایت بخش باشه :)


3. رنگین کمان صبح امروز ، خوب بود و احساس میکنم ظرفیت تغییر و پذیرش داره تو رفقا میره بالا و بالاتر :)


4. تا دوسال قبل ، چهارشنبه شبها میرفتم شب شعر :*

بعدش یه شرایطی پیش اومد که دیگه نتونستم برم و بعدشم که کنکور زیتونک ، مزید بر علت شد :(

هفته گذشته از دوستم که پای ثابت شب شعره پرسیدم که چه خبر و هنوزم چهارشنبه شبها محفل شعروموسیقی برپاست یا نه؟ در کمال خوشبختی ، امروز مسیج داده که امشب منتظرت هستیم :***



نظرات 10 + ارسال نظر
رها آفرینش چهارشنبه 15 مرداد 1393 ساعت 06:17 ب.ظ http://rahadargandomzar.blogsky.com

سلام زیتون جان، امیدوارم دختر گلتون بتونه باسرافرازی زندگی و تحصیل کنه و تنش سلامت باشه، دریافت درستی داشتین در مورد انتخاب رشته اش، واقعا اونه که مهمه نه بقیه...

سلام رهاجون.
خوش اومدی
مرسی عزیزم.
بله خودش مهمه و من از این به بعد فقط باید بسوزم و بسازم و توجیه کنم

... چهارشنبه 15 مرداد 1393 ساعت 07:10 ب.ظ

عاقا این شب شعر کجاس
اگه منم میتونم بیام منم میخام :)

من که شناختمت ولی کسی که اسمشو نمی نویسه مشکلش کجاس؟ :|

اسماعیل رضوی چهارشنبه 15 مرداد 1393 ساعت 11:39 ب.ظ

سلام
نتیجه گیریتون راجع به حق اانتخاب زیتونک منطقی بنظر میاید آفت هر کاری دل نبستن به آنست.
تو مراسم تودیع یکی از متخصصان جراح مغز زمانیکه پشت تریبون قرار گرفت گفت همیشه حسرت اینرا دارم که چرا من یک نقاش نشدم و من هرگز عاشق شغلم نبودم
راستی داستان نجف آبادیها در واتیکان را دوست دارید در پبام خصوصی بنویسم.خوش باشید

سلام.
نمیدونین چه دغدغه ای دارماااا....

نجف آبادیها در واتیکان؟
حتما بنویسین

دنیا پنج‌شنبه 16 مرداد 1393 ساعت 08:11 ق.ظ

س ع د
ازادی انتخاب اعتماد به نفس میاره
ایجاد امنیت در دیگران اعتماد به نفس میاره
خدارا شکر دخترت عاقل و بالغه
پر پرواز بهش بده حالا وقت پروازه بزار انتخاب کنه بزار پرواز کنه هر جا بره اشیانه اصلیش قلب مهربون توست
نترس دلت بسپار به خدا

نه دنیا. درست متوجه نشدی. دانشگاه شهر دور نباید بره با توجه به شرایطی که ازش خبر داری. دانشگاه درجه یک از نظر من دانشگاه آزاد و پیام نور شهر خودمونه و نهایتا دانشگاههای استان خودمون.
من فقط منظورم شغل مورد علاقه ش بود که بخاطر اون هم ازم دور میشه و هم شغل تاپی نیس :(

:) پنج‌شنبه 16 مرداد 1393 ساعت 09:27 ق.ظ

خب منم اصلا میخاستم بشناسیدم که با آی پی خودم نظر دادم.نمیگید کجاس؟

وقتی شجاعتتو ثابت کردی میگم.
مهم هم نیس :)
سکرت هم نیس :)

اسماعیل رضوی پنج‌شنبه 16 مرداد 1393 ساعت 10:58 ب.ظ

شب بخیر بانوی تیرماه خدایا، اندیشه و احساس مرا به حدی پایین میاور که زرنگی های حقیر و پستی های نکبت بار و پلید شبه آدم های اندک را متوجه شوم ، چه ، دوست می دارم بزرگواری گول خور باشم تا ، همچون اینان ، کوچکواری گول زن.دکتر علی شریعتی
لفظ بابا چاقوم ردی شما بقدری مرا خنداند که خوذم هم باورم شد که دارم گولتان میزنم .شما هم مثل من استراحتتان کم هست .گویا کامنت دیروزم را نخواندید.امروز در یکی از پلاتو ها تمرین یکی از اجراها را دیدم. یاد حرف شکسپیر افتادم زندگی صحنه است و ما بازیگر .بخشی از وبلاگنان بقدری متن آن قوی است که من حالتهای احساس شما را مبینیم(بغضم آمد تو گلوم......).من امروز بعداز طهر احساس کردم ناراخت شدید.امیدوارم نوضیحاتم شما را فانع کرده باشد
هیشه خرم باشی چو باد فروردین

آمین.

والا به قرآن. مسیجتون از چاقو هم بدتر بود. به یکی که این گوشه مملکته خبر کنسرت بانوان اون گوشه مملکتو میدن آخه؟؟؟!!! رحم کنین خواهشا

اصلا ناراحت نشدم. من بقدری صریحم که اگه ناراحت بشم شفاف به طرف میگم. خیالتون راحت

همیشه سبز باشین

آتش or :) or ... شنبه 18 مرداد 1393 ساعت 03:57 ب.ظ

عاقا این شب شعر کجاس
اگه منم میتونم بیام منم میخام :)

البته آی پی این کامنتت با اون یکی و اون یکیش فرق داره و من وقتی گفتم شناختمت اصلا به آی پی نگاه هم نکرده بودم حتی!

میتونی بیای.
ترجیح میدم آدرسو خصوصی بدم. نه به جهت اینکه مجلسش خصوصیه. البته که نیس. کاملا عمومیه. اما من ملاحظات دیگه ای دارم :)

آتش شنبه 18 مرداد 1393 ساعت 06:05 ب.ظ

پس لطفا برام ایمیل کنید :)

اوکی.

آیدا یکشنبه 19 مرداد 1393 ساعت 02:02 ق.ظ http://chapdast98.blogsky.com/

زیتون جان بذار اونچه رو میپسنده انتخاب کنه و با خودت کلنجار نرو ! به خودت افتخار کن که دخترت توی این قدرت انتخاب بالایی داره و میدونه که چی رو دوست داره ( خیلی از بچه ها هستن که بلاتکلیفن !) بذار عشق کنه با رشته ایی که دوست داره . و بدون که اینطوری موفق میشه .
من بلاتکلیف بودم .. رویا ساز بودم .. میخواستم داروساز بشم ... همون وسط تیر عشق الکی بچگی خورد تو قلبم و همه کاسه کوزمو به هم ریخت ! گیاه پزشکی قبول شدم .. یک سال خوندم ... اما واقعا عشقم نبود .. تازه فهمیدم از اولشم باید میرفتمم هنرستان.. مامانم خیلی گفت ..(اون دبیر یکی از بهترین هنرستان های تهرانه ) . خلاصه کنکور هنر دادم دیگه رفتمم دنبال عشقم .. گرافیک تنکابن قبول شدم .. البته آزاد .. یک سال خوندم و دوباره کنکور دادم و اومدم تهران .. تطبیق واحد کردم و از ترم 3 تهران مرکزی شدم ! ترم دیگه درسم تموم میشه .. از همین الان تو فکر شروع خوندن ارشدم و با عشق اینکارو میکنم .. عهد بستم سراری تهران ارشدم رو قبول شم .. و یک روز شیرینیشو بهت میدم .. ( اگر افتخار بدی البته !) تو تمام این مدت بزرگترین پشتوانم مامانم بوده .. مامان مهربون و سخت گیر و با ایمانم .. مامانم بهم ایمان داده ، اعتماد به نفس داده .. مامانم ، مهم ترین مهره ی زندگیم .. ( از حق نگذریم امید هم همیشه پشتمه و پایه که من پی اچ دی هم بگیرم حتی ! حتی تو درسام خیلی کمکم کرده همیشه و همیشه )
زیتون ممکنه زیتونک شیطونی کنه کم کاری کنه یا هر چی که هر مامانی اسمشو میذاره ..اما الان و وقتی بزرگتر بشه به مامان محکم با ایمانش به مامانی که همیشه پشتش بوده .. به مامانی که گذاشته اون خودش با تصمیم خودش راه زندگیشو انتخاب کنه و پشتش وایستاده تا موفقیتشو ببینه افتخاااااااار میکنه ... دستش رو هم میبوسه ...
امیدوارم خسته نشده باشی انقد من حرف زدم !
عاشششق آهنگ وبلاگتم .. میشه بگی خوانندش کیه و اسم آهنگش ؟

اول آهنگ وبلاگ ترانه کولی با صدای همایون شجریانه و شعر سیمین بهبهانی از آلبوم نه فرشته ام نه شیطان.

مرسی که تجربه هاتو گفتی. جواب کامنت آرتمیس جونو بخون.

آیدا دارم از نگرانی دق میکنم. نه اینجورااااا.... دقققققققققققق.... اصن نمیدونم چی در انتظارمونه....

خدا مامان و امیدو برات حفظ کنه و تو رو واسه اونها

من منتظر شیرینی می مونم. یادت باشه قول دادی

آرتمیس بانو یکشنبه 19 مرداد 1393 ساعت 12:42 ب.ظ

به نظرمن درست ترین کارروکردین.یکی ازدانشجوهای من والدینی با موقعیت ممتاز اجتماعی دارد.آنها مجبورش کرده بودند که دریکی ازرشته های مهندسی ادامه تحصیل بدهد.بعدازسالها واحد افتادن وبا کلی پارتی بازی درنهایت فارغ التحصل شده وحالا آمده دراین رشته که مورد علاقه اش هست درس بخواند.اما هم زمان زیادی رو ازدست داده وهم حالاتی از افسردگی .سردرگمی دررفتارهاش دیده میشه.برعکسش هم هست.یکی ازبچه هایی که با عشق وارد این رشته شده بودبا توهمات خاص خودش.وخانواده با روشنفکری دستش رابرای انتخاب باز گذاشته بودند.البته به او تذکر داده بودند که این گزینش آنها نیست.درنهایت با سرخوردگی وبی انگیزگی فارغ التحصیل شدوحالا هربار که به دیدنم می آید میگوید که کاش به حرف پدرومادرم گوش میدادم وبه دانشگاه فرهنگیان میرفتم.تازه فهمیدم که چقدراین رشته رو دوست دارم.اینها رو گفتم که بگم:جسارتا اززیتونک دلیل انتخاب وهدفش رو ازآینده بپرس.اگر با عقل واحساس آگاهانه انتخاب کرده بود.لحظه ای رهاش نکن.واگرهدفش کار یا ادامه تحصیل است.نامحسوس راه رو براش هموارکن.

هنوز هیچ کاری نکردیم هاااا. فقط پیش نویس درست کردیم با 15 تا رشته شهر. باورت میشه؟؟؟ فقط 15 تا!

آره از این موارد زیاد دیدم. اما سولماز من واقعا با انتخاب شغلش مسئله دارم. بخاطر این انتخاب باید هرروز و هرشب استرس بکشم. قلبم باید همیشه تو حلقم باشه. باید داغون بشم تا زیتونک به آرزوش برسه...
دلیل انتخابشو میدونم. ذاتا عاشق چیزهایی هست که تو اون شغل فراوونه! میام وبت مینویسم برات :(

اونوقت تازه رشته انتخابیش کوچکترین همخوانی با شغل انتخابیش نداره! کلا بچه مون تنوع طلبه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد