روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد

روبراه نشدم هنوز اما ترجیح دادم که ذهنمو بتکونم شاید سبک بشه و منم حالم بهتر بشه....


1. پروژه انتخاب رشته تموم شد. با توجیهی که از ویکتور فرانکل بزرگ یاد گرفتم ، به رنجی که از انتخاب رشته و انتخاب شغل زیتونک به قلبم وارد میشه ، معنا میدم و تحملش میکنم و میپذیرمش تا دخترم از زندگیش لذت ببره... سخته. بسیار سخته. ولی وقتی میبینم خودش چقدر برای رسیدن به علایقش تلاش میکنه و مبارزه میکنه ، به خودم نهیب میزنم که هی زیتون! دیکتاتور نباش. بذار پاره قلبت راهشو بره. بذار خوشحال باشه... و اینگونه شد که رضایت دادم به آنچه نمی پسندم!


2. هفته قبل ، یه دادگاه بد داشتم که چندین روز بخاطرش ذهن و دلم مشغول بود... طرف دعوا ، پدر و پسر بی وجدانی هستن که از قضا بسیار هم بی ادب هستن :@
جلسه اول رسیدگی ، دوسه ماه قبل بود که از ناحیه وکیل طرف ، تقاضای تجدید وقت برای استماع شهادت شهود شد.
دفاعیات من ، محکم و مستدل بود و تقاضای استماع شهادت صرفا به جهت اطاله دادرسی مطرح شد...
بهرحال... ساعت هشت صبح ، مشخص شد که دادرس در مرخصی هستش و رئیس شعبه باید رسیدگی کنه... شهود تعرفه شده از ناحیه طرف ، نیومدن!... شهود معارض ما اومده بودن... قاضی تا 8:15 مهلت داد. نیومدن!...وکیل طرف ، چندبار باهاشون تماس گرفت که هربار گفتن تو راهیم و داریم میرسیم اما نهایتا نیومدن!... صورتجلسه به امضا وکلا رسید و ختم جلسه!!!...

پشت در شعبه ، پیرمرد بی تربیت بی عقل ، دهنشو باز کرد به تهدید! که فلان میکنم و بهمان میکنم... کلا خودمو به نشنیدن زدم اما ول نمی کرد... لایحه مو بردم که دستور ثبت شو بگیرم. پشت سرم اومد داخل شعبه و تهدیدها شو ادامه داد. دیگه صبرم تموم شد. به قاضی گفتم ازتون خواهش میکنم تموم اظهارات این آقا رو مکتوب کنین. ایشون دارن به من حین انجام وظایف شغلیم توهین میکنن و توهین به من ، توهین به دادگاه و توهین به شماست. من میخوام روی صورتجلسه ای که شما تنظیم میکنین اقدام کنم. وکیل طرف که شنید ، فوری از جانب موکلش عذرخواهی کرد و قاضی هم ترجیح داد قضیه همونجا فیصله پیدا کنه...

فقط بخاطر اینکه اقتدارم مخدوش نشه به وکیل طرف ( زبونم نمیچرخه بهش بگم همکار! عضو ماده 187 منحوس :@@@ ) گفتم خدا رو شکر کن که موکلت ساکت شد وگرنه جوری ساکتش میکردم که اساسا دهنش بسته بشه و میدونی که میتونستم و میکردم. اونم باز عذرخواهی کرد و گفت به دل نگیر و اینها الان عصبی هستن... ومن دیگه حالشو نداشتم بهش بگم که برو جمعش کن بابا ، که من می دیدم خودت هم خوشحال بودی از اهانتهای موکلت ، که انگار حالیت نیس اهانت به من یعنی اهانت به خود خودت ، که اگه نشنیده بودی از قاضی چی خواستم عمرا عذرخواهی نمی کردی ، که هنوز نفهمیدی پرونده ها تموم میشن اما ماها باید کنار هم باشیم... گذشت... تموم شد و رای به نفع ما صادر خواهد شد... امید به خدا :*


3. دادگاه نطنز با اخلاق بسیار خوش و محترمانه دادرس جوان تنها شعبه حقوقیش برگزار شد و یک سری استعلام باید درخواست میشد که شد و حالا باید ببینیم جواب استعلامها چی میشه :)

4. رنگین کمان صبح چهارشنبه هم خوب بود. خووووووووب :)

5. چهارشنبه شب با سرگیجه عجیب و غریبی از دفتر رفتم اما نمیتونستم قید شب شعرو بزنم.
زیتونک همراهیم کرد و با نیم ساعت تاخیر رفتیم.
یه پسرکوچولوی هشت نه ساله ، تکنوازی تمبک اجرا کرد :*
تکنوازی سه تار با همراهی آواز داشتیم :)
همنوازی تمبک و نی و آواز هم بود :)
همنوازی تمبک و نی هم ایضا :)
حسن ختام بسیاااااااااااار عاااااااااااااااااالی برنامه هم ، همنوازی نی و دف بود که اشک منو درآورده بود. پونزده دقیقه ، عشق کردم با ضربات دف و سوز نی:)

و خب دوباره هم شعر نخوندم علیرغم اصرار دوستان. چون هم سرم گیج بود و هم دوست پایه ، غایب بود :(


6. جمعه روز دشواری بود... روحا و احساسا... شاید شرحشو بنویسم برای رفقا...


7. صبح شنبه ، دستور تامین دلیل پرونده حسابرسی شرکتو گرفتم.

زنگ زدم به رئیس. میگم لطفا دویست تومن واریز کنین به کارت من برای حسابرسی.

میگه: اوکی. میلیون؟

من: o-0


8. دیروز از صبح تا بعدازظهر ، شرکت بودم.

حسابرس اومد و سیستمو چک کرد و قول همکاری داد و رئیس کلا خوشش اومد ازش و اینا :)))


دارم متوجه روابط عجیب و غریبی تو شرکت میشم.
رئیس هم سربسته اشاره ای به دوسه مورد کرد که دفعه بعد مفصلشو خواهد گفت. هی نامحرم میومد و می رفت!


9. امروز صبح با دوستم رفتیم خرید تلویزیون و قالیچه و سرویس غذاخوری واسه خونه کوچولو :)

قیمتها سرسام آوره :(


10. فردا صبح ، دادگاه :)





نظرات 7 + ارسال نظر
رها آفرینش دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت 10:29 ب.ظ http:// rahadargandomzar.blogsky.com

سلام عزیزم، چقدر سخته که توی محل کارت بهت توهین بشه، ببینم اگه به نفع خودش رای صادر میشد هم همینا رو میگفت؟
چه آدمایی پیدا میشه!
موفق باشی دوستم، چه خوب که یه همچین محفلی دارین برای شعر... انگار هر هفته دارین میرین کنسرت موسیقی

سلام رهاجونم. خوبی؟
اصن یه وضعیته... ملت بعضیاشون عجیب غریبن

مرسی خانمی. آره عاااالیه. جای رها خالیه

آشپز بغلی سه‌شنبه 28 مرداد 1393 ساعت 01:36 ق.ظ

سلام زیتون جونیییییی،مرسی بابت تبریک قشنگت :-)
دوتا سوال بپرسم مسخره م نمیکنی احیانا؟ دی

این رنگین کمون و پاتوق و شب شعر که میگی چین؟کجان؟اصطلاحن ؟رمزن !چی چین اخه ؟! در دوسطر توضیح دهید : دیییییییی

سلام سپیدگلی
خواهش میکنم عزیزم

رمزواصطلاح؟!نه بابا. من رمزمو کجا بود. اصطلاح کیلو چند؟ اینا واقعی واقعین

ببین درباره پاتوق و رنگین کمان ، از دسته بندی موضوعی سمت چپ وبلاگ ، لینکشو انتخاب کن و بخون اگه حالشو داشتی
شب شعرم که خب واضحه. شب شعره دیگهههههه

آی دا سه‌شنبه 28 مرداد 1393 ساعت 10:46 ق.ظ http://chapdast98.blogsky.com/

به رئیس میگفتی میلیون چیه آقاا مگه با اون میشه کاری کرد .. میلیارد بفرست میلیااااارردد

وای آیدا نمیدونی چه افکار شیطانی اومد سراغم :دییییییییییی
که بگم میلیون؟ نه بابا میلیارد! اونم میگفت اوکی. اونوقت ظرف یکساعت از این خراب شده میرفتم بیرون و میرسیدم جزایر قناری (قناریه؟ هاواییه؟ چیه؟ :دییییی) و سوروساط و عیش ونوش و ایناااااااااا :))))))
چطوره دفعه بعد ترتیبشو بدم. چیه نظرت؟

آی دا سه‌شنبه 28 مرداد 1393 ساعت 10:47 ق.ظ http://chapdast98.blogsky.com/

مبارکه انتخاب رشته ی زیتونکک ..خوشحالم که پذیرفتیشش.. ببین اون الان چه قدر خوشحالههههه

مرسی عزیزم. البته انتخاب رشته ش که چنگی به دل نمیزنه. از بابت شغلش که علی رغم میلم رضایت دادم خوشحاله :)

سیبیلو سه‌شنبه 28 مرداد 1393 ساعت 11:18 ق.ظ

خدا قوت

ممنونم :)

آرتمیس سه‌شنبه 28 مرداد 1393 ساعت 11:20 ق.ظ

خداروشکرکه خودت وخانواده محترمت سالمین ومشغول ادامه زندگی.اگه لایق باشم باید بگم که تو مشهد حتی لحظه ای ازذهنم دور نشدین.هرجاکه تونستم برای خودت وزیتونکت نماز حاجت خوندم. ازوقتی که بچه بودم مادرم همیشه میگفت دعایتان ازخدا عاقبت بخیری باشدووالسلام.حالا هرچه سنم بالا میرود بیشتر به این نتیجه میرسم برای همین برای شما ودخترتان هم فقط سلامتی وعاقبت بخیری ازخدا وامامش خواستم.دوستم خیلی مواظب خودت باش.

سلام عزیزم. رسیدن بخیر. خوبی؟ زیارتت قبول :***

تو خیلی به من لطف داری آرتمیس جون. ممنونم ازت

امیدوارم خودتم همیشه سلامت باشی
منم از خدا (فقط از خدا) برات عاقبت بخیری میخوام که همین برای هردودنیات کافیه

مریم شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 06:48 ق.ظ http://40years.blogsky.com

چه طور جمع می شه اون روح لطیف شاعرانه با اون فضای وحشتناک دادگاه و تعباتش.
مطمئن باشید دلبندتون تو رشته ی مورد علاقه ش رشدش سریعتر و با کیفیت تَر خواهد بود و شاد ...

خوش اومدی مریم :*
مرسی که خوندی این پست قدیمی رو.
اگه شعر نباشه که اون فضا منو خواهد کشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد