روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد



1. شب شعر چهارشنبه شب فوق العاده عالی بود. بعد از دوسال محرومیت ، واقعا کیف کردم. فقط اینقدر عجله ای رفتم که فراموش کردم شعر خودمو ببرم :دیییی
مسئول جلسه و دوستام اومدن گفتن صدات کنیم شعرتو بخونی؟ گفتم من امشب فقط اومدم تماشا :دیییییی
خلاصه جای همه سبز.
مجلس با تکنوازی نی و آواز شروع شد. بعد چندنفر شعراشونو خوندن. دوباره همنوازی سنتور و نی و آواز. بعدش باز شعرخوانی. باز هم نی و تمبک و آواز و خداحافظ تا چهارشنبه شب بعد :)))

داشتم از شب شعر میومدم بیرون که رئیس شرکت زنگ زد. گفتش فردا باید ساعت ده صبح ببینمت. آقا اصن شیرینی شب شعر ، کوفتمون شد و رفت پی کارش :@
گفتم حاج آقا من واسه فردا چندتا برنامه دارم. نمیشه نیام؟ گفت حرفشم نزن. میخوام قرارداد خرید یه شرکتو ببندم. اگه نباشی هیچیو نمیتونم امضا کنم. طرف قرارداد فقط فردا اصفهانه. ضرر میکنمااااا.
منم دل ناااااازک... گفتم خب باشه ، میام اما زود باید برگردمااااا. اوکی؟؟؟ گفت زود برمیگردی. حداکثر یکساعته تمومه.
صبح پنج شنبه ساعت 9:30 رسیدم شرکت و چشمتون روز بد نبینه که تا 4 پشت میز قرارداد بودیم :@@@
فقط با زور قهوه خودمو نگه داشتم. یعنی یکساعت آخرشو رسما چشمام سیاهی میرفت. رئیس ، یه پاکت کامل سیگار کشید. باز شکرخدا که سیگارش ابدا بوی بد نمیده وگرنه در فاصله 30 سانتیش حتما خفه میشدم. حتی وقتی سرشو میاره کنار گوشم که یه حرف سکرت بزنه فقط بوی عطرش میاد نه هیچ بوی دیگه ای. اما طرف قراردادمون معلوم نبود که چه زهرماری می کشید که فقط ده دقیقه اومد رو صندلی کنار من نشست اما حالمو کلا به هم زد :@@@
خلاصه بعد از ساعتها چانه زنی ، قرارداد تنظیم و چکها تسلیم و اسناد شرکت ، مبادله شد و اجازه مرخصی فرمودند :|

2. پنج شنبه شب به تنظیم پیش نویس فرم انتخاب رشته گذشت و صبح جمعه مشاور انتخاب رشته اومد پیشمون و نظرات ایشونم شنیدیم و یه لیستم ایشون نوشتن که با فرم خودمون تلفیق کنیم و اینا :)
عصر جمعه به کارتن بندی مقداری از وسایل گذشت :/

3. جمعه شب وقتی لیستهای انتخاب رشته رو با زیتونک مرور میکردیم به نتایج شگفت انگیزی رسیدیم. نتایجی که حتی صبح جمعه به ذهنمون خطور هم نکرد!
خدا فقط به من صبر بزرگ بده :/
وسط انتخابای زیتونک که بسیااااار محدوده ، یه رشته هست که درموردش زیاد نمیدونستیم. من یهویی یادم اومد که پسر رئیس شرکتمون داره همون رشته رو میخونه :)
پرت شدم  رو تلفن و شماره رئیسو گرفتم و جریانو توضیح دادم و گوشی رو داد به پسرش و خلاصه اطلاعات مبسوطی گرفتیم و کلا روشن شدیم :)
قرار شد اگه من تا روز آخر مهلت انتخاب رشته رفتم شرکت ، زیتونک بیاد حضورا با ایشون مشورت کنه.
پسر خیلی متین و مودبیه. همون که میگه : پسر کو ندارد نشان از پدر و اینااااا :دیییی

3. فردا صبح ، یه دادگاه خیلی بد دارم. خییییییلی بد :/
یک هفته س دارم تو ذهنم دفاعیاتمو مرور میکنم :@
امیدوارم موکلم امشب راحت بخوابه :(
توکل به خدا :)



نظرات 7 + ارسال نظر
اسماعیل رضوی شنبه 18 مرداد 1393 ساعت 10:12 ب.ظ

بانو چقدر پذیرشتان بالاست شیطونه میگه به آقا مسعود یه تلیف بزنم بیات نسخه شان را بپیچه تاجلوی یک خانوم محترم سیگار نکشن.دفع آخرشون باشه
راستی سلام علیکم ببخشی به رگ غیرتم بر خورد.فقط مارک سیگار رئیس رو بگید فعلا خداحافظ .

پذیرشم از چه نظر بالاست؟ توضیح لطفا.

نه بابا مسعود بیاد اونجا فوتش میکنن از پنجره میفته وسط خیابون. یه خبیث داریم لازمش داریم. بذارین زنده باشه

مارک سیگارو میخواین چکار؟ نکنه شمام میکشین؟

اسماعیل رضوی شنبه 18 مرداد 1393 ساعت 10:17 ب.ظ

یادتون رفت شعرتون را بخونید .مشتاقیم بشنویم یا حداقل بخونیم......

یه روزگاری اسم این وبلاگ ، واگویه های زیتون بود و جای ثبت شعرها و دلنوشته ها بود. بعد به دلایل بسیاااااار مهم به روزانه های زیتون ، تغییر نام داد و دیگه جای مناسبی نیس واسه ثبت شعر... خلاصه که شرمندگی ما را بپذیرید

آرتمیس بانو یکشنبه 19 مرداد 1393 ساعت 12:46 ب.ظ

شب شعرگفتی وکردی کبابم.دلم خیلی برای شب شعرهای قدیممون تنگ شده.موفق باشی.هم خودت وهم زیتونک.

وسط دغدغه های وحشتناک این روزهای من ، هیچی جای ترانه و موسیقی رو نمیگیره و البته قهوه و حضور دوستای نازنینی مثل تو
مرسی عزیزم

دنیا یکشنبه 19 مرداد 1393 ساعت 04:14 ب.ظ

س ع د
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام دنیاجون. کدومش اینقــــــــــــــــــــــــــــدر جای سئوال شده؟!

اسماعیل رضوی یکشنبه 19 مرداد 1393 ساعت 06:48 ب.ظ

سلام
اینروزا سیگار کشیدن را تو اطاق خدمات ممنوع کردم .نمیدانید اینجا چه خبر هست کشیدن سیگار تو ی برخی از بازیگران فضیلته بخصوص خانمها.خوشبختانه 8سالی هست سیگار را ترک کردم.به رئیس بگویید از قول مارک تواین که ترک سیگار کاری نداره من تا حالا هزار بار ترک کردم.
خانمها وقتی از چیزی بدشان بیاید معمولا یه جوری نشان میدهند آنقدر با مهارت که طرف گوشی بیاید دستش.پیامکتان مرا راجع به پذیرفتن آدمها قانع کرد.خوش باشید

سیگارکشیدن هیچچچچچچچچچچ وقققققققققققت فضیلت نبوده و نیست و نخواهدبود
یه مسافرتی به یکی از نواحی ساحلی داشتیم. رفته بودیم به یه منطقه بسیارجالبش. دیدیم گروه فیلمبرداری یکی از سریالهای پرطرفدار اونجاست. داشتن کار میکردن. من یکی از خانمهای اون مجموعه رو واقعا دوستش داشتم. یهو دیدم لب آب وایستاده داره دود میکنه. اصن حالم بد شد. دیگه مث قبل از بازیش لذت نمیبرم. به همین تلخی

خوبه که 8 سال مقاومت کردین. امیدوارم بشه 80 سال

چه زود قانع میشین شما
احتمالا به همین سرعت هم برمیگرده نظرتون. ها؟ یا نه؟

اسماعیل رضوی یکشنبه 19 مرداد 1393 ساعت 10:22 ب.ظ

ببین !!ببین !! خودت شروع کردی !!حرصمو داری در میییارییییاا........ببخشید این تئاتر شهر یه ذره آدمو خل میکنه .جمله آخرتان تا حدودی عجیب بنظر میاید .تنها احمقان نظرشان تغییر نمیکنند.ولی قبول دارم که موقعیتهای مختلف بشدت میتواند نظر آدم رانسبت به همه چیز تغییر دهدمن دیشب فکر کردم که احساسی قضاوت کردم .من که زیر پوست شما زندگی نمیکنم جای شما نیستم.اصولا در وضعیت شما نیستم.نگاهم زنانه نیست .شما حقوق خواندید .نمیتوانستید اعتراضی و لا جانبدارانه بکنید.در پیامتان اشاره داشتیدآدمها آدم هستند نه بیشتر و نه کمتر....اگر کمتر از آنچه که هستن نگاهشان کنی شکسته ای ..... واگر بیشتر از ان حسابشان کنی آنها ترا میشکنندضمنا پیامتان بقدری عمیق بود که نگرشم را به زیردستانم تغییر داد.دیشب یه سری به پاتوقتان زدم.شما همه کامنتا را چک میکنید؟
منم امید وارم تن و جانت سلامت باشه.

خودم شروع کردم ، خودمم تمومش میکنم. کیو میترسونین؟! هاهاها... :دییییی

بله اون مسیج درباره آدمها واقعا عمیق و پرمعناست. حساب کار دست آدم میاد :)

همممممممممممه کامنتا رو چک میکنم :)))

آقای سیبیلو دوشنبه 20 مرداد 1393 ساعت 11:46 ق.ظ http://mrmustache.blogsky.com/

نتیجه دادگاه چی شد؟

مینویسم... جلسه مزخرفی بود کلا :@

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد