روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد



1. صبح رفتم دادگاه و فکر میکردم تا ظهر کارم طول میکشه. اما واسه خاطر دو تا امضای ناقابل ، نیم ساعت بعدش خونه بودم :|

با شیطونه هم که هی بیخ گوشم ویز ویز میکرد به تفاهم نرسیدم :دی


2. وکیل زندایی همکارم شدم. حالا همکارم باید با همه توان از داییش دفاع کنه و من با همه توان از موکلم. خدا بخیر کنه :دی


3. سرگیجه ادامه داره اما خفیف تر شده. باید ذهنمو سبک کنم و واسه دغدغه ها راه حل پیدا کنم. آخه خودمو دوست دارم و نباید بدحال باشم :***


4. سالاد کیوی و پرتقال و موز که چند قطره عسل روش چکیده باشه ، هم خعلی خوشمزه س و هم علائم سرماخوردگی رو کنترل میکنه :)


5. فردا صبح ، دادگاه :)




1. چهارشنبه شب با سرگیجه بی سابقه از دفتر رفتم خونه.

جوری که بین راه یکبار زدم کنار که تصادف نکنم :(

تمام شب توی خواب ، سرم گیج می رفت o-0


2. صبح پنج شنبه باز با سرگیجه از خواب بلند شدم.

درمانهای خونگی جواب نداد.

نرفتم پاتوق:(

یه خواب آور خوردم و تا ظهر گیج زدم :(


3. نشست عمومی کمیته حقوقی رو نمیتونستم کنسل کنم چون از یک ماه قبل براش برنامه ریزی شده بود :|

از ساعت سه عصر پنج شنبه شروع شد و ساعت شش تموم شد و همه مدت رو من گیج زدم و تازه قوز بالا قوز ، صدامم اینقدر گرفته بود که همه اعتراض میکردن که صدا نمی رسه :(


جلسه فوق العاده ای بود. خلاصه شو حتما اینجا مینویسم :)


4. پنج شنبه شب مث معتادا میخوردم به در و دیوار!

تا نصفه شب از سرگیجه و تنگی نفس خوابم نبرد :(

ساعت شش صبح جمعه مجبور شدم برم دکتر.

سرگیجه ، عصبی بود و صدا ، ویروس.

الان همچنان سرگیجه هست و صدا هم گرفته :(


5. صبح رفتم کانون که پروانه تمدید شده رو تحویل بگیرم.

ماهها بود که باغ پشت کانونو ندیده بود. همش عجله ای میرفتم و فرصت گشتن نبود.

امروز رفتم چند دقیقه قدم زدم. زیبا و چشم نواز بود... و این چند دقیقه به یک دلیل بزرگ ، خاطره ای ماندگار شد :***


6. فردا صبح تا ظهر ، دادگاه :)




1. صبح ، گاری کوچولو رو بردم گذاشتم پیش دکترش و رفتم یه کار دیگه داشتم که انجام دادم و بعد هم پاتوق که خوب بود اما آخرش یه مشاوره سرپایی پیش اومد که حالمو گرفت :(


2. سرگیجه دارم :(


3. فردا صبح ، ذره بین :)


4. سرگیجه شدید دارم :(


5. فردا عصر ، اولین نشست عمومی کمیته حقوقی کارگروه زنان :)

اینجا درباره ش نوشتم :)


6. فرهنگسرایی که دارم باهاش همکاری میکنم (مجموعه آفتاب) یه نشریه برای خودش تدارک دیده :)

فعلا فصلنامه س و فعلا اسمش "خانواده آفتاب".

پیش شماره ش امروز در اومد و یه مطلب از وبلاگ منم (همین وب) تحت عنوان "برگی از دفتر روزانه یک وکیل" توش چاپ شده :)




1. ترموستات و لنت گاری کوچولو خرابه :(

فردا صبح باید ببرمش دکتر :)


2. فردا بعد از دکتر گاری کوچولو ، پاتوق تا ظهر :)


3. امشب دوباره "مژدبابا هارلوی" میاد دفتر تا با موکلم تصفیه حساب کنه طفلک :(

دلم براش میسوزه :|


4. این نون خرماییه که روی میزمه ، خعلی خوشمزه س :***


5. دلم سنگینه. دلم گرفته. دلم ناراحته :(



                                                                 

                                                                   

                                                         



1. وقتی میبینم ملت ، بابت این قرارداد کذایی به هم تبریک میگن ، گریه م میگیره :"(((


2. رامی وروجکم ، یه کتاب بهم داده (امانتی البته :دی) که اسمش "برو پی کارت" تالیف "محمدرضا محمدعلی خلج" از انتشارات "خیلی سبز" :)

مرسی دوستم:***

کتابت هم آموزنده س و هم خنده داره نثرش :پی

یعنی آدم از خوندنش خسته نمیشه.

مولف تا تونسته و از دستش بر اومده و امکانات داشته ، نمک پاشیده =))

به همتون در هر مقطعی هستین ، پیشنهاد میکنم بخونینش. مخصوصا سال آخر دبیرستان و سال اول دانشگاه.


3. اون بازپرسه که خعععلی چیز بود ، یادتونه؟؟؟

بلاخره یه شیر پاک خورده ، پیدا شد و پا کارش وایستاد :)

الان ، مقدار قابل توجهی تغییر نموییده :|


4. آقا یادم رفت بهتون بگم : دیشب ، "مژدبابا هارلوی" اومد دفتر :دیییییییی

ده بار خنده م گرفت و با مصیبت خودمو کنترل کردم... طفلک ، آدم خوبیه که کلاه بدی سرش رفته :(


5. یه تکنیکی هست به اسم "تکنیک کفش" !

در این روش فوق مدرن فوق موثر فوق علمی ، شما هر زمان که با انسان یا پدیده یا رفتار یا گفتار یا هر چیییییییییییییزی که ناراحت تون کرد ، مواجه شدید باید فورا و بدون تاخیر یادتون بیاد که یک شیئ بسیار مفید و حیوونکی به نام کفش دارید که ارزشش به مراتب از اونچه شما رو ناراحت کرده بیشتره!!! اونوقت با مهربانی به کفش تون نگاه می کنین و بعد با تمام قوا اون عامل ناراحت کننده رو حواله میدید به کفش تون!!!

شنیدم که خعععلی تکنیک کاربردی و توپیه اما دارم فکر میکنم که خودم از صبح علی الطلوع تا آخر شب فقط باید به کفشم نگاه کنم :|




1. صبح ، دادگاه داشتم.

همون پرونده هه که من ، وکیل شاکی بودم و یییهووو موکل من ، متهم شد!

همون پرونده قطوره که به طرفیت کارمند بانک ایکس بود.

خلاصه...


آقا من خاطرات تلخی از برخوردهای توهین آمیز بعضی از همکارا (به ویژه به ویژه به ویژه وکلای ماده منسوخ187) دارم.

بعضی همکارا هستن که یادشون میره که پرونده ها تموم میشن و موکلها میرن و این همکارا هستن که می مونن و باید سالهای سال در کنار هم و چشم تو چشم باهم کار کنن.

از ترس برداشتهای مزخرف موکلشون یا بخاطر بی ادبی ذاتی ،جواب سلام همکارشونو هم نمیدن.

اصن دعوا رو شخصی میکنن.

کاسه داغ تر از آش میشن.

وسط رسیدگی ، به وکیل طرف مقابل ، اهانت میکنن.

چه توجیهی برای این رفتارهای ابلهانه وجود داره؟؟؟


بگذریم...

برای موکل من ، قرار منع تعقیب صادر شده بود و ایشون مجددا به عنوان شاکی با وکالت من ، پرونده رو پیگیری میکنن.

خب... این پرونده ، دو تا متهم و یک شاکی دیگه هم داره که همشون وکیل دارن.

امروز هر چهار نفرمون (وکلا) بعلاوه یکی از متهمین و یکی از شکات ، حاضر بودیم.

وکیل متهم حاضر که جرایم سنگین متعددی داره ، یکی از همکارایی بودن که بارها ایشونو تو کانون وکلا دیده بودم.

بهرحال... یه جورایی من و ایشون مقابل هم بودیم : وکیل شاکی و وکیل متهم.


پنج دقیقه بعد از شروع دادگاه ، آقای وکیل وارد شدن و با معرفی خودشون به قاضی ، روی صندلی خالی کنار من نشستن.

آروم پرسیدن که چند دقیقه س جلسه شروع شده؟

با همین لحن و همین سئوال ، فهمیدم که اعصابم از بابت رفتار ایشون داغااااااان نخواهد شد آنچنانکه از رفتار اون دو وکیل دیگه حاضر در جلسه ، داغااااااان شده بود...


جلسه تمام شد. رفتیم بیرون.

کنار موکلم و پسرشون ایستاده بودم و صحبت میکردیم که همکارم هم اومدن.

رسما سلام و احوالپرسی کردیم. با احترام و لبخند. با ادب و متانت.


بعد رفتیم دفتر شعبه که من ، لایحه تقاضای فک وثیقه رو به مدیر دفتر بدم و همکارم هم لایحه تقاضای تهیه فتوکپی.


چند دقیقه صحبت کردیم.

در مورد موکل من و موکل ایشون.

در مورد قاضی پرونده.

اینکه قبلا کجاها همدیگه رو دیدیم.

اینکه لایحه دفاعیه ایشون از نظر من عالی بود و صراحتا بی هیچ خساست و تنگ نظری بهشون گفتم که از کارشون لذت بردم و از باب تایید دفاعیات شون گفتم که واقعا بیشتر از اون نمیشه کاری برای موکلشون کرد.

در مورد تشدید قرار که رقم نجومیش ، هیچ تناسبی با سطح جرم نداشت و چشم جفتمونو چهارتا کرده بود.


خلاصه...

من امروز ، رفتاری از همکارم دیدم که همیشه آرزوشو دارم. کاملا در شان یک وکیل حرفه ای اخلاق مدار.

حتی یک بی حرمتی کوچک نامحسوس در طرز نگاه ایشون نبود و این ، جای تحسین داره.

امیدوارم که همیشه در اوج موفقیت باشن :)


2. نمیدونم چی دادیم و چی گرفتیم.

نمیدونم نواده های ما ، در کتابهای تاریخ شون در باره قرارداد چهار صفحه ای ژنو ، چی خواهند خوند.

امیدوارم ما رو لعن نکنن! :|


3. خداوند ، تا قیامت به قبر پدر مخترع فرمول "اسپری سیف" نور بباراند :)




1. صبح پنج شنبه ، ذره بین رو در هوای بسیار مطبوع و بارانی برگزار کردیم.

بسی چسبید :)

بعدش هم رانندگی تو اون هوا که خاطره شد :)


2. عصر پنج شنبه ، جلسه ماهیانه مرکز نور ، مفید بود اما دردناک :"(

یه کیس عملی... یه دخترک ناز ده ساله که پدرومادرش با مسائل خاص در آستانه جدایی بودن... مصاحبه و تحلیل نقاشیهای دخترک... :"(((


روانپزشک متعهد و مهربان و باسوادی که هر ماه ، تو این جلسه حضور دارن ، در خلال صحبتهاشون یه جمله نصیحت گونه گفتن که باید با آب طلا نوشت و گذاشتش جلوی چشم:

"فریب مدرکی که بهتون دادن رو نخورین ، کار کنین و مطالعه کنین".


3. بخاطر شرکت در جلسه مرکز نور ، برنامه نمایش و نقد فیلم کمیته رسانه انجمن زنان رو کنسل کردم چون همزمان بودن :(

اما نیم ساعت آخرشو رفتم :)

همون نیم ساعت ، منجر به یک مشاوره حقوقی شد که جالب و البته تلخ بود... :(


4. تو وب رامی جونم ، یه جمله خوندم با این مضمون: "اقدام ، اضطراب ناشی از تعلل رو از بین میبره".

آقا من دقیقا هفت سال بود که دلم میخواست یه کار کوچولوی زیبایی دیزاینی واسه صورتم انجام بدم که نه هزینه زیادی میخواست و نه وقت زیادی. اما همش نمیشد!

امروز صبح ، حالم خوش بود.

یهووووو ، زرت رفتم و اون کارو انجام دادم. به همین سرعت: زرت!

البته تعلل من ناشی از اضطراب نبود. ناشی از این بود که واسه دلخواسته هام خیلی ارزش و اهمیت قائل نمیشدم.

همش اولویتهای دیگه میومد تو ذهنم :@

حالا که خودمو دوست دارم ، برای بهتر شدن حالم ، کارهای کوچولوی مثبتی که پشت گوش مینداختم انجام میدم و لذتشو میبرم :))) :***


5. دلم یه همستر کوچولوی ناز و تروتمیز و خوشگل میخواد :پی

در اولین فرصت که جای مناسب داشته باشم میخرمش :)


6. فردا صبح تا ظهر ، دادگاه :)