روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد

یه اتفاق جالب واسه من افتاد که براتون میگم. شاید شماها رو خندوند! 

 

مدتی قبل ، سردفتر یکی از دفاتر ازدواج و طلاق شهر ما فوت کرد. 

دفاتر ازدواج مربوط به دفتر اون مرحوم واگذار شد به دفتر دیگه ای که به کفالت از ایشون ، امور خیر ملت سروسامون بگیره!  

خلاصه... موکل من که داره از همسرش جدا میشه و سند ازدواجش پیش همسرش هستش و ما به اون سند احتیاج داشتیم ، تو دفتر همون مرحوم عقدشونو ثبت کرده بودن و من مجبور شدم واسه گرفتن رونوشت سند ازدواج به دفتر کفیل مراجعه کنم.  

سردفتر کفیل یه روحانی مسن و خوش اخلاق بود که بعد از اینکه کارت شناسایی و اوراق وکالتنامه منو چک کرد ( واین چک کردن ، پروژه ای بود که حدود یک ربع طول کشید!) رفت و با چندتا دفتر قطور و خاک گرفته از پستوی دفترش برگشت اما عقد موکل من توی هیچ کدوم از دفاتری که اونجا بود ثبت نشده بود. 

 

حاج آقا گفت که باید بریم دفتر همون مرحوم  و دفاتری که اونجا موجوده رو بررسی کنیم. 

فاصله این دفتر تا اون دفتر ، یه خیابونه که از شلوغ ترین و اصلی ترین خیابونای شهره. 

فکر کردم الان حاج آقا میگه تو برو و منم خودم میام. اما همین که از پله های دفترش اومدیم پایین ، سرحرف رو باز کرد و شونه به شونه من راه افتاد. 

منم مث همیشه ، شال سر کرده بودم و یه آرایش ملایم داشتم.  

معذب بودم که دارم همراه ایشون ، قدم میزنم! 

 

آقا هرکسی که از کنارمون رد شد یه تیکه پروند و یه متلک گفت. 

هم دلم واسه حاج آقا میسوخت و هم خنده م گرفته بود. 

دست پیش گرفتم و خودم از کنار هر عابری که رد میشدیم یه لبخند تحویل میدادم! 

 

حالا بدترشو بشنوین: 

رسیدیم به دفتر اون مرحوم. 

حاج آقا یه دسته کلید در آورد و یه ده دقیقه هم به قفل ور رفت تا کلید مربوطه پیدا شد و در باز شد. 

گفتم الان میگه تو همین جا باش تا من برگردم. 

اما با خونسردی رفت عقب و به من تعارف کرد که برم پایین. 

هرچی اصرار که من منتظرتون میشم ، گفت نه برو داخل. 

دوسه تا جوون بیکارم که دم مغازه شون ، قدوبالای زن و بچه مردمو برانداز میکردن ، هی خندیدن و چرت و پرت گفتن. 

 

دیگه رفتیم داخل و حاج آقا درو پشت سرش بست. 

شلیک خنده جوون های مغازه دار بلند شد. 

پله ها رو رفتیم پایین و دفاتر بررسی شدن و رونوشت تهیه شد و سرجمع یک ساعتی اونجا بودیم.  

 

فقط خدا میدونه وقتی با هم از در دفتر خارج شدیم چه خزعبلاتی نثارمون شد.... 

 

پ.ن 

1. خندیدین یا گریه تون گرفت؟! 

2. دلم کشک بادمجون میخواد. 

3. کاشکی الان تابستون 92 بود.

 

 

 

نظرات 16 + ارسال نظر
مصعود سه‌شنبه 8 اسفند 1391 ساعت 05:55 ب.ظ

نه خنده نه گریه
رفتم تو خاطره ها
یاد گذشته خودم افتادم, گذشته نه چندان دور, ولی دست نیافتنی

تو خاطره ها؟!
قبلا وکیل بودی یا آخوند؟!
یا احیانا مرحوم؟

میگما قول دادی تک هم نزنی؟
ای بابا....

مصعود سه‌شنبه 8 اسفند 1391 ساعت 07:04 ب.ظ

آخوند
نه خودش
برخوردش
نه همش
همه برخودشون رو میگم
اینا که شما گفتی منظورمه , مثل اینا برخورد میکردم


نه



درست میشه.
درست میشه.
منم خوبم. همون نسبتا!
بعدازتایید زدی دیگه کار از کار گذشته بود

عروس چهارشنبه 9 اسفند 1391 ساعت 12:38 ب.ظ http://madarshoharam.blogsky.com/

....

زیتون دوست دارم ها

منم دوستت دارم عزیزم

دیگه آدرسو اشتباهی نری ها

3> چهارشنبه 9 اسفند 1391 ساعت 06:24 ب.ظ

اینا همه اش خاطره اس :دی

الف.پ چهارشنبه 9 اسفند 1391 ساعت 06:40 ب.ظ

سلام خانم وکیل
من یک فرهنگی بازنشسته هستم و کارشناس ارشد الهیات
حدود4ماه هرهفته درکارگاه زیر ذره بین شرکت کردم و از اطلاعات شما و بقیه کارشناسان استفاده کردم
این هفته که آخرین زیر ذره بین در سال جاری بود و موضوعش هم قدردانی بود وظیفه خودم دانستم که به هرصورتی یک تشکر ویژه از شما داشته باشم
آدرس وبلاگ را از سرپرست مجتمع گرفتم
نمیخواستم با تماس تلفنی مزاحم اوقات شما بشوم هرچند که دوبار تا به حال برای دو موضوع حقوقی با شما صحبت کرده ام
خلاصه کلام
از شما به خاطر همه زحماتی که میدانم بدون دریافت حق الزحمه برای مجتمع و ما متقبل میشوید و از وقت کار و سرمایه علمی خودتان برای بالا بردن اطلاعات و آگاهی شرکت کنندگان در کلاس هزینه می کنید بسیار بسیار سپاسگذارم
من دوپسر و یک دختر جوان دارم
از زمانی که باشما آشنا شدم و به وسیله شما قانون را بهتر شناختم تمام اموخته های خودم را به هر سه فرزندم منتقل کرده ام و حالا خانواده ما به لطف شما و مجتمع با بینش بهتری وارد هر قرارداد یا رابطه ای چه مادی و چه معنوی میشود
به وجود خانم های شایسته ای همچون شما افتخار میکنم و باز هم برای همه زحماتتان از شما ممنونم
ضمنا من هفته گذشته هم در کلاس حاضر بودم
برای روح دوست مرحومه تان طلب آمرزش و آرامش دارم و میخواهم عرض کنم که برخورد شما و کارشناس مذهبی جلسه با قضاوت عجولانه آن خانم حوزوی بسیار جالب و تاثیرگذار و منطقی بود
برای شما و تمام دست اندرکاران جلسه مفیدتان آرزوی توفیق روز افزون دارم
ارادتمند شما
الف.پ

سلام از من
شما به من و همه دوستان آفتابی لطف دارین. خدا عزیزانتونو براتون حفظ کنه و امیدوارم اطلاعات کارگاه همیشه به دردتون بخوره. خوشحالم که شرکت کننده دائمی بودین.

درمورد اون خانم حوزوی
همونطور که میدونین کارشناس مذهبی ما درواقع رئیس مجموعه هم هستن. ایشون یک روحانی روشنفکر و ضمنا کارشناس ارشد روانشناسی هستن. برخوردی که از طرف من و حاج اقا با اون خانم شد حداقل حسنش برای ایشون همون نکته اس که حاج آقا گفتن: یاد میگیره که همیشه موقعیت رو بسنجه و خیلی ادعای فضل نکنه و کسی رو که نمیشناسه متهم به نداشتن چیزی که وجودش در خودش هم جای سئواله نکنه.

ممنونم از محبتتون و منم براتون ارزوهای خوب دارم.

الف.پ چهارشنبه 9 اسفند 1391 ساعت 07:01 ب.ظ

یک نکته را فراموش کردم عرض کنم
امروز که از رییس و مدیر مجموعه و دوستانتان و همچنین از مادر بزرگوارتان در جمع تشکر کردید من خیلی تحت تاثیر قرارگرفتم
شما خانم خیلی متواضع و درعین حال خیلی قاطع هستید
به نظرم صفان متضادی در وجودتان جمع شده که لازمه کارتان میباشد
هم مهربان و بااحساس هستید و هم محکم و راسخ
ضمنا خیلی هم خوش سلیقه اید
امیدوارم که کلاستان را در سال جدید هم تشکیل بدهید
موفق باشید

به شخصه معتقدم که تشکر از کسانی که به ما اعتماد میکنن و حیثیت حرفه ای خودشونو با ما شریک میشن وظیفه و تکلیفه.
سپاس از مادر هم که جای خودشو داره.

واقعا به من لطف دارین.

اگه خدا کمک کنه و احساس نیاز و درخواست از طرف مخاطبین باشه حتما کارگاه رو ادامه خواهیم داد.

برقرار باشین.

عروس چهارشنبه 9 اسفند 1391 ساعت 07:53 ب.ظ http://madarshoharam.blogsky.com/

سلام
امروز متوجه اشتباهم شدم ، من تو اشتباه رفتن آدرس تخصص دارم ـ ببخشید دوستم

آخی
رفته بودی پیش هاشم؟؟؟

قربانت. عزیزمی

Masʘ‿ʘd جمعه 11 اسفند 1391 ساعت 10:20 ق.ظ

ای بوق این جمله منه همش خاطرست
میبینم چند وقتیه نیستشو نگو تو ورش داشتی
سریع بیا پسش بده


تصور کن اون صحنه من یکی ازون جوونا باشم.....

اتفاقا وقتی گفت یادت افتادم


اگه یکی از اونها بودی به طور کلی قیدتو میزدم

دریا شنبه 12 اسفند 1391 ساعت 03:18 ق.ظ

گاه که مثل شمعی در گوشه ای از زندگیت روشنم
ایستاده بر پای خود می سوزم و دم نمیزنم
روشنایی را من به قلب مهربانت هدیه دادم
تا شبهای تاریکت را با سوختنم روشن سازم
بی صدا برای غمهایت گریستم
تا قطره ای اشک از چشمانت نبارد

ای دریا جونم
نبینم بیصدا اشک بریزی

میگما
خوبی؟ سالمی؟ از فضای حافظ دراومدی؟
احیانا پیاده که شدی اتفاقی نیفتاد برات؟!

<3 شنبه 12 اسفند 1391 ساعت 05:32 ب.ظ

عاقا چی میگی؟سند تاریخی داری این جمله مال شماس؟;-)
اصن اینا همش خاطره اس:-P
مثعود چرا تک میزنی؟:-oمثل من تک بیار:-D

دوباره دعواهاشونو آوردن اینجا


مثعود تک نزد. مصعود تک زد

Masʘ‿ʘd یکشنبه 13 اسفند 1391 ساعت 09:28 ق.ظ

نه ازون لحاظ
ازین لحاظ شما تصور کنید:دی
این پ ن هاتون مشکوک میزنه:دی


خو باید پیش وکیلم دعوا کنم تا ببینه قضیه چیه
ازم دفاع کنه

باشه. از هر لحاظی که خودت بگی تصور میکنم تا سوء تفاهم نشه:پی

کجاش مشکوکه؟ کدومش؟

وکیلتو میشناسم. برو. میسپارم هواتو داشته باشه

Masʘ‿ʘd یکشنبه 13 اسفند 1391 ساعت 10:45 ب.ظ

به نظر من 2 و 3 مشکوکه شما چی فکر میکنید

به نظر من که مشکوک نیس اصلا.

خب دلم کشک بادمجون میخواد

خب خسته شدم بس که طرح و ایده دادم و هرکدومش یه مشکلی داشت. از بس مصالح گوناگون دیدم و نپسندیدم. از بس پله پایین و بالا رفتم. تابستون همش حل شده دیگه. حواست که هس؟؟؟

ببین نگران نباش. تابستون نمیخوام کشک و بادمجون بدم واسه سور!!!
الان خیالت راحت شد؟ دیگه مشکوک نیس؟

خط خطی! سه‌شنبه 15 اسفند 1391 ساعت 04:08 ب.ظ http://omide-babayi.blogfa.com/

من جای تو بودم کارت وکالتمو در میاوردم میگفتم:
"مامور مخصوص حاکم بزرگ "
میییییییی تیییییییی کوووووووو ما!
احترام بذارید!
ولی نه جدی! بزرگترین جواب من به متلک اینه که هیچ عکس العملی نشون ندم! و این ینی من تورو اصن نه میبینم نه برام مهمه که چی میگی!جوجه! هه هه!:دی

جوجه هاش جوجه شترمرغ بود

کار خوبی میکنی
سواد کارت شناختن و مامور تشخیص دادن نداشتن که بی ادبا

حسین سه‌شنبه 15 اسفند 1391 ساعت 07:03 ب.ظ http://mhpedu.blogsky.com/

سلام ! ترس مگر باید فقط از حیوان باشه؟!
ببن، واژه های: ترس، رعب، وحشت، واهمه، هراس، بیم، بدلهره در کاربرد فرهنگ زبانی ما معمولاً در یک جا قرار دادرد اما در واقع هر کدام جای بخصوصی دارد.
و اما سخنی از سر تحقیق در باره ماهیت ترس :
خوف/ ترس یا همان بیم از عوارض روانی و دارای مراتبی از نظر شدت و ضعف است چون: واهمه/ هراس/ دلهره، تحاشی و طبعاً پروا و پرهیز را در پی دارد.
ترس هرچند به مثابه یک مفهوم کلی مبهم است اما در کلیت خود دو نوع غیر ارادی/ طبیعی و ارادی/ عقلانی را شامل می شود.
پروا و پرهیز نتیجه احساس هر دو بیم است لیکن در بیم غیر ارادی بلافاصله و انعکاسی ایجاد می شود؛ اما در بیم ارادی با واسطه و در یک زنجیره علّی و سازوکار عقلانیتی. واسطه در این جا همان عملیات ذهنی فرایندی است؛ در واقع چیزی مثل یک قیاس منطقی.

ماهیت ترس از منظر علمی
در زمینه ماهیت ترس و به طور کلی هیجان ها دیدگاه های متعددی ارائه شده نظیر: جیمز-لانگه، کنن-برد، رفتارگرایی، روان تحلیل گری و شناختی. برخی از این دیدگاه ها بر تقدم هیجان بر شناخت و برخی بر تقدم شناخت بر هیجان معتقدند. دسته اول، ترس را یک واکنش ناخودآگاه و برآمده از دستگاه عصبی خودمختار می دانند و برای آن شواهد پژوهشی فراوانی ارائه می دهند.
لدو (1966به نقل از حمیدپور و اندوز،1386، 239) می گوید: در حین بروز یک حادثه آسیب زا خاطرات هشیار توسط سیستمی ذخیره می شوند که با “هیپوکامپ” و نواحی قشر مغز مرتبط است و خاطرات ناهشیار توسط سازوکارهای شرطی شدن ترس شکل می گیرند که این سازو کارها از طریق سیستم “آمیگدال” عمل می کنند. هر یک از این دو سیستم می توانند به محض روبرو شدن با محرک هایی که در طول حادثه آسیب زا وجود داشته است، خاطرات خود را بازیابی کنند. نتایج بازیابی سیستم “آمیگدال” به صورت آمادگی پاسخ های بدنی در مقابل خطر ظاهر می شوند و سیستم “هیپوکامپ” نیز خاطرات را به صورت هشیارانه به یاد می آورد.
ما در اینجا به وجود دو نوع ترس اشاره می کنیم. نوع غیر ارادی ترس که به طور خودبخودی صورت می گیرد، امری غریزی است و چندان به تعقل نیاز ندارد مانند ترس از تاریکی، مار، بلندی، بیماری و مرگ و یا ترس هایی که به صورت واکنشی صورت می گیرند مانند واکنش به یک صدای ناگهانی بلند .
نوع ارادی ترس یعنی آن چه منشأ ادراک عقلانی دارد، در فرایندگری ذهن از امور حسی و طبیعی انتزاع می شود. در این نوع ترس، جزء شناختی بر جزء هیجانی آن مقدم است. یعنی شخص ابتدا فرصت این را دارد که فرایندگری لازم را بر داده های فراهم شده انجام دهد و سپس واکنش هیجانی در او برانگیخته می شود. این نوع ترس همان ترسی است که در روان تحلیل گری و نظریات شناختی از آن نام برده می شود .
بر این مبنا فرمول عملیاتی در فرایند تولید پروا عبارت است از احتمال یک زیان و یا از دست رفتن یک سود (زیان غیر مستقیم)؛ محاسبه مقدار زیان؛ برآورد میزان تأثیر منفی آن در زندگی؛ همچنین التفات به زمان وقوع آن. این ها متغیرهایی هستند که شکل پروا را در بیم ارادی تعیین می کنند.
ممکن است وقوع زیان در آینده باشد لیکن حجم آن سنگین و طاقت فرسا باشد. وقتی ذهن انسان به وقوع زیانی منتقل شد متغیرهای یاد شده موجب می شوند که انسان نسبت به تابع آن یعنی ضرر محتمل پرهیز و پروا کند.
ببخشید از این که خسته تان کردم.

سلام.
ممنون از اینهمه اطلاعات.
عصر سرفرصت میخونمش. راستش الان عجله دارم.


مرسی که قابل لینک دونستی و فقط یه نکته: خط تیره بین زیتون و تنها ، اضافیه! زیتون با کسره به تنها وصل میشه

کــــاکتوس صــــورتی چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 04:59 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

خععععععلی باحالی

کــــاکتوس صــــورتی چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 07:17 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

باحال دیده میشیم

قربونت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد