روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد

دگرگونه نه

... نکته ها رفت و شکایت کس نکرد  

جانب حرمت ، فرو نگذاشتیم ... 

 

پ.ن: 

روان "حافظ" شاد. چه خوب که داریمش.

... توجیه بی منطق همه حماقتهایمان: عشق! ... 

 

پ.ن: 

معذرت میخوام ازتون. 

درستش اینه: همه حماقتهایم!

خب... برگشتم!

سلام به همه دوستان 

بی هیچ توضیح اضافه: برگشتم! 

امیدوارم بازم به من سربزنین. 

 

برای شروع مجدد از خدا کمک میخوام. 

منتظر کامنتاتون هستم. 

مرسی از همتون که تو این مدت سرزدین و حالمو پرسیدین. 

به مرور همه نظرات پستهای قبلی رو میخونم و پاسخ میدم

تا اطلاع ثانوی...خدانگهدار!

شاید ، فرصت دیگری برگردم دوباره. 

 

حوصله توضیح بیشتر ، نیست. 

 

غرض ، عشق بود که حاصل شد. 

 

پ.ن: 

1. شرمنده لطف دوستانی که کامنتهاشون در پستهای قبلی بی جواب موند. 

 

2.شرمنده تر که کامنتهای این پست هم بی جواب می مونه. اما قطعا می خونمشون. 

 

3.حتما به همتون سر می زنم اگه مزاحمتون نباشم. 

 

4.برام دعا کنین لطفا. دوستتون دارم و به خدا میسپارمتون.

دگرگونه هشت

همینطور از اول صبح یه مصراع از غزل حافظ میاد سر زبونم. آه می کشم و زمزمه می کنم. چند دقیقه یه بار بغض میاد و میره. حال روبراهی ندارم. دلم یه جای خنک و معطر و خلوت و آرامبخش میخواد. مثلا گوشه یکی از رواقهای حرم امام رضا.

اون مصراع اینه: 

 

... بیچاره ما که پیش تو از خاک ، کمتریم... 

 

یه خبر داغ دارم . یه خبر داغ... آره!

سلاااااااااااام به همه دوستان نازنینم. ایشالا که گرما اذیتتون نکرده باشه تا حالا و تابستون به همتون خوش بگذره. 

مرسی از محبت تک تک تون و قول میدم که در اولین فرصت بیام و جواب کامنتهای همه رو بدم. بووووووووووووووس واسه همه دوست جونااااام. 

 

اما حالا اومدم یه خبر بسیااااااااار مهم و حیاتی بدم و زود برم. تو رو خدا هول نکنین. الان میگم. خب...... من... من...من... من یه چند سال قبل تصمیم گرفتم که این دنیا رو هم تجربه کنم! 

 

امروز سالگرد تولدمه! این واقعه خوشایند  رو به همه دوستدارانم تبریک میگم و از روی همه بدخواهان شرمنده و متاسفم! ببخشین دیگه. بهرحال اومدم و رفتنم دست خودم نیست وگرنه بیشتر از این مزاحم اوقات شریفتون نمی شدم. چاره ای غیر از تحمل ندارین.  

 

 

دوستتون دارم و امیدوارم خوش و خرم باشین.

دگرگونه هفت

در راستای تحریم خردادی! 

چند بیت فوق العاده از نسیم شمال

 

 

 

دست مزن! چشم. ببستم دو دست 

راه مرو! چشم. دو پایم شکست  

حرف مزن! قطع نمودم سخن 

نطق مکن! چشم. ببستم دهن  

هیچ نفهم! این سخن عنوان نکن 

خواهش نافهمی انسان نکن  

لال شوم ، کور شوم ، کر شوم 

لیک محال است که من خر شوم!

تحریم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دگرگونه شش

شب خیلی سختی داشتم تو دفتر. 

از اون شبهای به یادموندنی میشه.  

حالم گرفته اساسی. 

 

سالها قبل " سه تار " آل احمد نازنین رو خوندم. تو داستان " اختلاف حساب " یه جمله توپ داره که امشب ، هزار بار با خودم تکرارش کردم: 

 

-...تو این مملکت ، خوشحالی از سر نفهمیه. آدم هرچه احمق تر باشه ، خوشحال تره!...-

وصیتنامه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پیروز

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سئوال

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مسافر جمعه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دو تا خاطره!

سلام

هر وقت که یه جایی حرف از خاطرات دوران کار میشه ، من با تعریف کردن خاطره های شیرین ، شروع می کنم 

کار من ، بیشتر با تلخی ها آمیخته و کمتر پیش میاد که یه اتفاقی به عنوان خاطره شیرین یا خنده دار ، موندگار بشه 

بهر حال... امروز دلم خواست این دو تا خاطره رو واسه شماها هم تعریف کنم. 

شاید یه لبخندی رو لبتون بیاد. منم به شادی شما ، خوشم 

   

یه دختری موکل من بودش واسه طلاق از شوهرش. 
قبل از صدور رای ، دادگاه یه تست بارداری درخواست میکنه که ببینه خانم حامله اس یانه. 
من نامه معرفی به آزمایشگاه رو گرفتم و بردم دفتر. 
به منشیم گفتم به فلانی زنگ بزن بگو بیاد نامه رو بگیره ببره و جوابشو بیاره. 
منشیم هرچی موبایل دختره رو گرفته خاموش بوده. 
زنگ میزنه خونشون.  
باباش گوشیو برمیداره. 
منشیم میگه لطفا به فلانی بگین بیاد نامه تستش رو بگیره و بره آزمایشگاه. 
پدره که نمیدونم حواسش کجا بوده گفته: پس ما وکیل گرفتیم واسه چی؟؟؟!!!

 

 یه شب ، آخروقت که داشتم از دفتر می رفتم ، یادم اومد که لایحه دادگاه فردا رو تنظیم نکردم. 

تند تند نوشتمش و دادم به منشیم که تایپش کنه.بهش گفتم وقت تصحیح و غلط گیری ندارم ،خودت با دقت بزن.

وقتی آماده شد گرفتمش و صاف گذاشتم توی کیفم بدون اینکه لااقل یه بار بخونمش. 

فردا صبحش تا برسم دادگستری ، اینقدر هول هولکی شد که مستقیم وارد شعبه شدم و بعد از سلام و علیک با حاج آقا (قاضی!!!) ، لایحه رو از کیفم درآوردم و دادم دستشون که دستور ثبتش رو بدن . ایشون هم که خداییش از قضات خوش برخورد و با اخلاقن ، خواستن بشینم تا لایحه رو بخونن .

یه وقتی دیدم که لبخند با مزه ای میزنن و سرتکون میدن. 

تموم که شد باهمون لبخند گفتن :"این موکلتون هم چه بهانه های بیخودی گرفته....چه دلایل بی جایی آورده..."  

خیلی تعجب کردم.همسر موکل من معتاد به مصرف مشروبات الکلی بود و وقتی که بد مستی می کرد ، همسایه ها تن پر از جراحت زنشو می بردن اورژانس! حالا حاج آقا می فرمودن "دلایل بی خود و بهانه بی جا"!!!
گفتم : ولی حاج آقا شما که خودتون الحمدالله خیلی رو این مسائل حساسین و تا جایی که من خاطرمه این موارد رو خیلی دقت نظر دارین. 

حاج آقا دوباره خندیدن و گفتن :"من آرزو می کنم تموم زنهایی که شوهرشون معتاد مشروبن ،لااقل به همین نوع مشروباتی که شما نوشتین معتاد باشن،کار ما هم آسون تر بشه!"

دیگه لجم دراومده بود.دستور ثبت رو دادن و منم حیرت زده لایحه رو گرفتم که ببرم واسه ثبت. 

همینطور که از اتاق می اومدم بیرون ، نگاه کردم دیدم همه جای لایحه ، زیر "مشروبات الکلی" خط قرمز کشیدن!

منشیم از بس با عجله تایپ کرده بود ، همه جا نوشته بود : "مشروبات الکی"!!!

 

عوضی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.