روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد

دو تا خاطره!

سلام

هر وقت که یه جایی حرف از خاطرات دوران کار میشه ، من با تعریف کردن خاطره های شیرین ، شروع می کنم 

کار من ، بیشتر با تلخی ها آمیخته و کمتر پیش میاد که یه اتفاقی به عنوان خاطره شیرین یا خنده دار ، موندگار بشه 

بهر حال... امروز دلم خواست این دو تا خاطره رو واسه شماها هم تعریف کنم. 

شاید یه لبخندی رو لبتون بیاد. منم به شادی شما ، خوشم 

   

یه دختری موکل من بودش واسه طلاق از شوهرش. 
قبل از صدور رای ، دادگاه یه تست بارداری درخواست میکنه که ببینه خانم حامله اس یانه. 
من نامه معرفی به آزمایشگاه رو گرفتم و بردم دفتر. 
به منشیم گفتم به فلانی زنگ بزن بگو بیاد نامه رو بگیره ببره و جوابشو بیاره. 
منشیم هرچی موبایل دختره رو گرفته خاموش بوده. 
زنگ میزنه خونشون.  
باباش گوشیو برمیداره. 
منشیم میگه لطفا به فلانی بگین بیاد نامه تستش رو بگیره و بره آزمایشگاه. 
پدره که نمیدونم حواسش کجا بوده گفته: پس ما وکیل گرفتیم واسه چی؟؟؟!!!

 

 یه شب ، آخروقت که داشتم از دفتر می رفتم ، یادم اومد که لایحه دادگاه فردا رو تنظیم نکردم. 

تند تند نوشتمش و دادم به منشیم که تایپش کنه.بهش گفتم وقت تصحیح و غلط گیری ندارم ،خودت با دقت بزن.

وقتی آماده شد گرفتمش و صاف گذاشتم توی کیفم بدون اینکه لااقل یه بار بخونمش. 

فردا صبحش تا برسم دادگستری ، اینقدر هول هولکی شد که مستقیم وارد شعبه شدم و بعد از سلام و علیک با حاج آقا (قاضی!!!) ، لایحه رو از کیفم درآوردم و دادم دستشون که دستور ثبتش رو بدن . ایشون هم که خداییش از قضات خوش برخورد و با اخلاقن ، خواستن بشینم تا لایحه رو بخونن .

یه وقتی دیدم که لبخند با مزه ای میزنن و سرتکون میدن. 

تموم که شد باهمون لبخند گفتن :"این موکلتون هم چه بهانه های بیخودی گرفته....چه دلایل بی جایی آورده..."  

خیلی تعجب کردم.همسر موکل من معتاد به مصرف مشروبات الکلی بود و وقتی که بد مستی می کرد ، همسایه ها تن پر از جراحت زنشو می بردن اورژانس! حالا حاج آقا می فرمودن "دلایل بی خود و بهانه بی جا"!!!
گفتم : ولی حاج آقا شما که خودتون الحمدالله خیلی رو این مسائل حساسین و تا جایی که من خاطرمه این موارد رو خیلی دقت نظر دارین. 

حاج آقا دوباره خندیدن و گفتن :"من آرزو می کنم تموم زنهایی که شوهرشون معتاد مشروبن ،لااقل به همین نوع مشروباتی که شما نوشتین معتاد باشن،کار ما هم آسون تر بشه!"

دیگه لجم دراومده بود.دستور ثبت رو دادن و منم حیرت زده لایحه رو گرفتم که ببرم واسه ثبت. 

همینطور که از اتاق می اومدم بیرون ، نگاه کردم دیدم همه جای لایحه ، زیر "مشروبات الکلی" خط قرمز کشیدن!

منشیم از بس با عجله تایپ کرده بود ، همه جا نوشته بود : "مشروبات الکی"!!!

 

نظرات 13 + ارسال نظر
مینا چهارشنبه 24 فروردین 1390 ساعت 02:17 ب.ظ

یاد وبلاگ خاطرات یک عاقد افتادم
اون خاطرات عقد رو مینویسه و شما خاطرات طلاق رو نوشتی

کاش ادامه دار باشه این کار و بازم بنویسی از این خاطرات

مینویسم حتما
مرسی که خوندی

سید جمال طباطبایی ازاد چهارشنبه 24 فروردین 1390 ساعت 11:21 ب.ظ http://ostadvashagerd.persianblog.ir

امدم اولا هدیه شما بدستم رسید و ممنونم و متشکر از تمام محبت و لطف شما هر دو خاطره را خواندم مشروب الکی بسیار جالب بود ممنونم که باعث انبساط روح و خاطرم شدید و متشکرم بتوانم محبتتان را جبران نمایم

خواهش می کنم استاد.وظیفه بود.از نظر مادی قابل شما رو نداشت

آرمان پنج‌شنبه 25 فروردین 1390 ساعت 12:39 ق.ظ http://www.khakestari.fereidoon-forooghi.com

این الکی خیلی جالب بود ، چیزای الکی خیلی خوبه

فقط بعضی چیزا الکیش خوبه ، نه همه چیز... فکر کنین: زندگی الکی...عشق الکی... کار الکی...خدای الکی... بازم خوبه؟

کاکتوس صورتی پنج‌شنبه 25 فروردین 1390 ساعت 02:18 ق.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

خیلی توووووووپ بود:دی

ولی عجب کار سختی دارین...خدا صبرتون بده

مرسی
خدا به جمیع زنان ، صبر عنایت کناد و دلی به وسعت دریا ، دهاد

سید جمال طباطبایی ازاد پنج‌شنبه 25 فروردین 1390 ساعت 09:55 ق.ظ http://ostadvashagerd.persianblog.ir

امدم بار دگر مشروبات الکی را خواندم و جالب بود ممنونم

ممنون استاد
لطف دارین.

پریچهر شنبه 27 فروردین 1390 ساعت 07:53 ب.ظ

سلام وب قشنگی داری لذت بردم توصیه میکنم به وبلاگ habibkarjoo.blogfa.com یه سری بزنید فکر میکنم خوشتون بیاد.

سلام دوست من.
امیدوارم حضورت مستمر باشه.
فکرت کاملا درست بود.
خوشم اومد.
باز هم به ایشون سر میزنم.
روزت سبز و آبی

انا کارنینا دوشنبه 29 فروردین 1390 ساعت 12:09 ق.ظ http://www.anacarnina.blogsky.com/

چقدر این خط آخر حال مرا دگرگون میکند.

سلام.
خوش اومدی.
خط آخر کدوم پاراگراف؟
راستش نمیدونم.....ولی چیزی که دگرگون کننده حال باشه نمی بینم توش!
حالا امیدوارم حال خوبی داده باشه

حامد دوشنبه 29 فروردین 1390 ساعت 12:43 ب.ظ

سلام!

من کلا وقتی مطلب طنزی می بینم و لذت می برم این رو می نویسم:
«بسی نشاط رفت و خنده ها زدیم!»
این پست هم همین طور!
واسه خودم هم این جور اتفاق ها افتاده! البته در عالم ترجمه!

ممنونم!

وااااااااااااای ببین کی اینجاست...حاااااامد.... ستاره سهیل....
خوش اومدی. ببینم این مینا بلای خوشگل من ، سلام منو میرسونه هر دفعه یا نه؟
چه خوب که خنده ها زدی
مرسی که اومدی

حامد دوشنبه 29 فروردین 1390 ساعت 12:49 ب.ظ

بسی نشاط رفت و خنده ها زدیم!

این اتفاق برای من هم پیش اومده! تو ترجمه! واقعا بعضی وقت ها نتایج خنده دار و گاها شرم آوری داره!

ممنون!

آره راست میگی. مثلا فکر کن اگه به جای من ، یکی از آقایون همکار به پدر دختره زنگ زده بود
ممنون و بازم بیا

خاب !!! علتش اینه که ایشون بین «الکی» و «غیرالکی» بودن »مشروبات الکلی» لابد تجربه ی بیشتری دارند و تفاوت قائل میشند .... شما هنوز کم تجربه اید جااانم!!! بیا از ما اهل عبا بپرس که کدوم چه طعمی داره و الکیه و کدوم غیر الکی؟؟ منتها شرطش اینه که شما بیارید و ما بچشیم و نظر بدیم.... ولی خدایش از خوباش بیارا...

میگند:حاج آقایی روی منبر داشته حرص میخورده که این جوونای بی عقل میرند واسه ی یه شیشه و استکان کوفتی(الکل یا عرق) ..$..(مثلاً هزارتومن) پول میدند... یکی از این جاهل ماهلا پای منبر نشسته بوده و یه دفعه از دهنش در میره و میگه:«حج آقا !!! شما گرون خریدید!!»
خب مثل اینکه من افتادم به پرحرفی... موفق باشید و درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

خاب؟!!!
خداییش و انصافا ایشون قاضی خوب و با وجدانی هستن. مورد لطف و احترام جامعه همکاران. خدا حفظشون کنه.
پس من باید ساقی باشم.هان؟
شما قند و شکر رو لبتونه. پرحرفی نمی کنین. من لذت می برم از خوندن کامنتهاتون
اون جک تون هم که...

فاطیما دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 12:41 ب.ظ http://fatimapic64.blogsky.com/

ممنون
خاطرات جالبی بود
بازهم ازین خاطرات خوب داشتید بذارید خوشحال میشه آدم

موفق باشید


مهدی پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 11:17 ق.ظ http://spantman.blogsky.com

خیلی باحال بودن
تو هم کم سوتی نمی دیااا بایدم اون استادت با وجود اینکه کم باهاش تماس می گیری صدات و بشناسه

سوتی تایپ که کار منشیم بود

بابای موکلم هم که خودش شوت بود

این وسط من چی کاره بیدم؟؟؟

مرسی که خوندی

مهدی شنبه 15 مهر 1391 ساعت 11:03 ق.ظ http://spantman.blogsky.com

می دونم بابا خواستم سر به سرت بگذارم صدات و دربیارم

باشه حالا خجالت نکش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد