روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد



1. داداش سیبیلو ، پدر شد و من ، عمه :)

هوررررراااااااااااااا... :)

برای این جمع مهربان نازنین سه نفره ، بهترین آرزوها رو دارم. تندرستی و شادی و رضایت. عمرتون بلند و باعزت ، پدر و مادر دوست داشتنی پسرک ملوس :***


2. وقتی مراسم استقبال از اجساد قربانیان حادثه منا رو در فرودگاه دیدم با فرش قرمز و حضور آقایان ، دلم میخواست شیشه تلویزیون رو خاکشیر کنم...


3. یک فروند کاکتوس صورتی (فاطمه تیغی عزیزم :*) بهم یه عمو جغد شاخدار صورتی هدیه داده. اینقده باحالهههههه :***


4. دیروز در یک جلسه نیمه رسمی با حضور کاندید احتمالی شهرمون در انتخابات دوره آتی مجلس ، گپ و گفتی داشتم. این مهم نیست. مهم اینه که با یک نوشیدنی جالب ، پذیرایی شدیم :دی

ترکیب پوره خربزه شیرین و بستنی سنتی و شکلات سنگی ریز. خوشششمزه بود. خوشمزه تر از گپ و گفت مون :دیییی


5. بعضیام هستن که هیچچچچچوقت بزرگ نمیشن. اشکال نداره. ولی امیدوارم هی روز به روز کوچیک تر نشن :/


6. یک مورد بسیااااار ابلهانه مشاوره داشتم. ابلهانه که میگم یعنی ابلهانه هاااااااا...

خانمه اومده نشسته با یه دختر بچه حدودا یک ساله تو بغلش و یه دختر بچه حدودا شش ساله همراهش. مشکلاتشو که تعریف میکنه ، متوجه میشم که سالهاست که با این مسائل ، درگیره. اعتیاد همسر و ضرب و شتم و خیانت و بیکاری و... بیشتر از هشت سال. بهش میگم چرا بچه دار شدی با اینهمه مسئله؟ خب جوابشو پیشاپیش حدس میزدم. اینکه خواستم بچه بیارم بلکه اوضاع بهتر بشه و شوهرم دلگرم بشه و پابند زندگی بشه و شاید مسئول بشه و... گفتم ولی دیدی که مسائل ، حل نشد بلکه بدتر هم شد. درسته؟ میگه آره! میگم پس چرا دوباره بچه آوردی؟ حالا شما پیشاپیش جوابشو حدس بزنین. فرمودن که آخه دختر اولم خیلی دلش بچه میخواست! تنها بود! مرتب میگفت من دلم یه داداش میخواد! دیگه این آخریا آبرومونو همه جا میبرد. هرجا میرفتیم میگفت کسی یه داداش اضافه نداره بده به ما؟! دیگه میخواستم هم از تنهایی دربیاد و هم ساکتش کنم ، باردار شدم!!!!

همه نیروهای کائنات رو به مدد طلبیدم که دهنم باز نشه. در سکوت کامل ، سه دقیقه به هر سه نفرشون نگاه کردم. لبمو اینقدر با دندون فشار دادم تا بلاخره گفتم شما لطفا الان از اینجا برو و واسه چند روز دیگه وقت بگیر تا دوباره صحبت کنیم.

و فورا قبل از هرکلام دیگه ای در اتاقو باز کردم و تقریبا هلش دادم بیرون :@@@


7. کسی چه میداند / که هر شب / چند نفر در بسترهای جدا / یکدیگر را در آغوش گرفته و به خواب رفته اند...



نظرات 15 + ارسال نظر
مریم شنبه 11 مهر 1394 ساعت 08:52 ب.ظ http://marmaraneh.blog sky.com

عمه شدنت مبارک عمه خانم، الهی که خداوند مواظب همه خانواده های کوچک و بزرگ باشه و روز به روز به گرمتر شدنشون کمک کنه.
در مورد منا هم ...
تولد عمو‌شاخدارت مبارک، انشالا خانواده کاکتوسهات هی بزرگتر بشه.
پوره خربزه؟؟؟!!!همین خربزه خودمون؟چه جالب، نوش جون، البته باید بگم اوپل که خوندم نوشیدنتی جالب و قبلش هم خوندم کاندیدای آینده، گفتم یا خدااااا، یعنی از اونا؟چه نماینده جسوری، البته فکرم با خودندن پاراگراف بعد اصلاح شد.
انشالا که آدمها، کوچک و بزرگ تو جاهای سایز خودشون قرار بگیره، کوچکها نرن جای بزرگترها، بزرگترها را نزارن تو سایز کوچکترها.
ابلهان...
ممنون برای تک بیتهای قشنگت.

عزیزمی مرمر خانووووم

پوره خربزه. یسسسسس. پوره خربزه خودمون

ببین مرمری جانم
این پاراگراف ها هیییییییییچکدوم به اون یکی ارتباطی نداره هاااا. به هم ربطشون ندی یه وقت یه سناریوی خطرناک ازش بسازی بیچاره مون کنی

سحر الف شنبه 11 مهر 1394 ساعت 09:02 ب.ظ

من هرشب بغلش میکنم.
خانمه ام خله طفلک گویا

خل؟ محجور بود اصن.

رضا یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 03:27 ب.ظ

سلام
یه انتقادی دارم.
نمیشه هر کسی با فکر و منطق و شعور ما با مسایل برخورد کنه. هر کسی با یه تفکر و شعور و فهم بزرگ شده و محیط اطرافش یه درجه ای از درک و شعور رو براش ساخته . پس خواهش میکنم اینطوری به قضایا نگاه کنید ، بارها با آدمهایی برخورد داشتم که هیچی از زندگیشون نفهمیدند و نمیخواهندم که بفهمند حرصم در میاد ولی وقتی خوب نگاه میکنم میبینم محیط اطرافشون هیچ راه و انتخاب دیگه ای برای اونها نذاشته ، به غیر از این مدل فقط !!!
اونوقت وقتی میبینم خودشون توی ابله شدنشون نقش خیلی کمی داشتند بهشون تا حدودی حق میدم.

سلام.
من از یک زن همشهری خودم صحبت کردم و نه از یک زن بدوی یا غارنشین.
حداقلهایی که از این زن در این محیط ، انتظار میره اینه که در ساده ترین حالتش بگه : خر شدم که دوباره زاییدم! یا مث چی پشیمونم از اینکه دوباره زاییدم! یا هیچوقت خودمو نمیبخشم بخاطر این اشتباه بسیار بزرگی که کردم... نه اینکه با بلاهت واسه من اون توجیه مزخرفو بیاره.
یعنی میخوای بگی یه ابراز پشیمونی ساده ، نیاز به فکر و منطق و شعور متعالی داره؟!!
طرف که در کوهستانها زیست نمی کرده. وسط یه شهر بزرگ ، کم مورد مشابه زندگی خودش دیده؟ کم شنیده؟ نه نه نه... اصلا انتقادتو در این کیس بخصوص که باهاش روبرو بودم نمیپذیرم.

شبنم یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 06:37 ب.ظ http://www.funinourkitchen.ir/

خیلی صبر می خواد کارهایی مثل وکالت. من اصلا تحمل زنایی که ارزش خودشونو نمی دونن رو ندارم. اصلا نظام فکریشونو نمی فهمم. طفلک اون دو تا بچه که والدین بی مسئولیت و بی فکری دارن. کاش اونا درس بگیرن و مثل والدینشون نشن.

منم تحملشونو ندارم. ابلهن. ابلهههههه.
نظام فکری؟ فکر دارن اصن که نظام داشته باشه؟ دلم میخواد همشونو از دم تیغ بگذرونم بلکه یه نسل جدید پی ریزی بشه.

پویا یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 07:35 ب.ظ

من با آقا رضا موافقم . نباید اون خانم بدبخت و مستاصل را از اطاقتون بیرون میکردید . واقعیت اینه که مادری تنها و نا امید (بفرض بقول شما احمق ) با دو فرزند گرسنه به شما پناه آورده لااقل میتوانستید نشانی سازمانهای خیریه و بهزیستی و کمیته امداد را بهش بدید و اگر میتوانستید خودتان هم کمکی به او میکردید .
انسان باید هر چه میتواند به مردم درمانده کمک کند و بقدر توان گره‏ از کار مردم، باز کند .
به دمی یا درمی یاقلمی یا قدمی .

خوبی انوش؟
اون خانم با یه ابلهی مث خودش طرف نبود. با من طرف بود. یه نفر باید محکم میزد زیر گوشش و من اون یه نفر بودم. بدبخت و مستاصل هم نبود. به اندازه کافی هم فلزات گرانبها از دست و گوش و گردن خودش و مادرش که بیرون منتظرش نشسته بود آویزان بود. فرزندان گرسنه؟ هاهاها... اینو از کجا آوردی؟
از توصیه های اخلاقی شما سپاسگذارم. باشد که یکی پیدا بشود و عمل کند.

آیدا (چپ دست) دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 12:38 ق.ظ http://chapdast98.blogsky.com/

1 . مبارکهههه
3.خیلی خوشگله دیدمش ..عالیی
4. من خیلی خربزه دوست ندارم :(
5. الهی آمین
6. موهایم را میکنمممم
7. کسی چه میداند

دلم برات تنگ شده بود

مرسی که میخونی عزیزم. منم دلتنگت میشم

رضا دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 02:39 ب.ظ

بازم سلام
من فقط نظر خودمو گفتم و شما هم کاملا" حق دارید که نپذیرید ولی قبول کنید وسط این شهر بزرگ بازم خونه هایی هست که ادمهایی توش هنوزم بدوی هستند.حداقل منکه با چشمام دیدم ، آدمهایی که کسی معذرت خواهی رو یادشون نداده .به همین علت یاد نگرفتند که معذرت خواهی کنند.اصلا" به طور کلی اگه میدونستند کارهاشون چقدر اشتباه بوده شاید حال و روزشون بهتر بود.
اون توجیه شون درست اندازه عقل و شعورشون رو میرسونه!

و بر شما.

قطعا که هم من حق دارم و هم شما که بر موضع خودمون با دید خودمون مصر باشیم مگر اینکه یکی اون یکی رو مستدلا و مستندا قانع کنه و این امکان پذیر نیس مگر اینکه هردومون کیس ابله متنازع فیه رو از نزدیک ، رویت کرده باشیم بنابراین من دیگه ادامه نمیدم چون شما مراجع منو ندیدی. ابلهی بود از وسط یک شهر بزرگ که فقط توجیه آورد بدون اینکه مسئولیت عظیمشو در رخداد این فاجعه به گردن بگیره.
اما در مورد یک سری شبه آدمیان بدوی در شهرمون کاملا باهات موافقم و مکررا باهاشون برخورد داشتم.

شهرزاد دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 04:40 ب.ظ

سلام زیتون جان
عمه شدن یکی از بهترین حس های دنیاست، البته من خاله شدن رو تجربه نکرده و نمیکنم بنابراین ایده ای ندارم...
وای خدا چقدر پایه!!! من اگه جای شما بودم به جای حرص خوردن از خنده غش میکردم! حالا اگه بعدی هم دلش آبجی کوچیکتر بخواد باز این چرخه ادامه پیدا میکنه؟؟؟

سلام دکتر مهندس جان
عمه مجازی شدم هااا داداش سیبیلو رو میشناسی؟

بدوضع پایه. ناجور پایه. اه اه اه...
حالا تازه نکته رو دقت کن. بچه اولی داداش میخواسته. بچه دومی دختر شده. یکی نبوده به این ابله بگه کی تضمین داده بود که حتما پسر میزایی که اقدام کردی؟ دوتا بچه رو انداخته تو آتیشی که معلوم نیس سرانجامش چه خواهد بود...

پویا سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 07:37 ق.ظ http://labeyar.blogsky.com/

والا خودتون فرمودید :
اعتیاد همسر و ضرب و شتم و خیانت و بیکاری و... بیشتر از هشت سال.
داستان زیور آلات خانمهای اینجوری را همه میدانند و هیچ دلیلی بر دارندگی آنها نیست و نباید روی آن قضاوت کرد .
اولین بار این جرف را از یک پزشک شنیدم که رحم به دختر خانم بیماری که پول نداشت نکرد و به او گفت رژ لبت فلان و النگو هایت بهمان است و حال آنکه او واقعا درمانده بود .

انوش اصن حوصله مغالطه های بی پایانتو ندارم.
اون داستانم که میگی من نمیدونم.
ربط این سلسله رو هم اصلا درک نمیکنم.
ابله بود. والسلام.

رها آفرینش سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 08:25 ق.ظ

سلام زیتون جان، اون معجون بهشتی ای که ازش صحبت کردی رو با تمام پرزهای چشایی ام حسش کردم...عااااااالییییییی بود

در مورد اون خانم هم چی بگم والا؟ عقل که نباشه جون در عذابه!

سلام به رهای گلم. امیدوارم سرحال و شاد باشی و کار و بارها به سامان رسیده باشه
من که خیلی از طعمش خوشم اومد اما فرصت نکردم خودم یه بار درستش کنم. عالی بود.

اره والا. عقل نداشت. واقعا نداشت

شبنم سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 11:33 ب.ظ http://www.funinourkitchen.ir/

زیتون جان عکس sauce pan رو در ادامه پستم برات گذاشتم. امیدوارم به اندازه کافی واضح باشه.

مرسی عزیزم. الان میااااام

آقـــ مسعودــــا چهارشنبه 15 مهر 1394 ساعت 06:30 ق.ظ

سلام
1 مبارک باشه

2 چرا پس چرا به اعصاب خود مسلط نیسید
خب فرش ابی مینداختند یا سبز؟؟؟؟؟؟

6نظر دارم ولی ولش کن
چون ابمون تو یه جوب نمیره
خخخخخخخخخخخخ

و بر شما.
1. مرررسی
2. شما بیخیال این فاجعه بودید؟ چگونه توانستید؟
6.

دل آرام جمعه 17 مهر 1394 ساعت 11:35 ب.ظ http://delaram.mihanblog.com

1-
پاسخ کامنت شما برای آقا رضا بسیار هم عالی بود. بلاهت حدی نداره . سالهاااست دادگاهها پر شده از مادران و پدرانی که دست یکی دوتا بچه رو گرفته و آوارشون کردن.. خب اگه با بچه مشکل بی عرضگی با بهتر بگم مرض بیشعوری حل میشد که تا حالا باید حل شده بود !!!!!!!!!!!!

....

عمه شدنتون مبارک. خیلی مبارک.. یعنی برادر زاده یه چیز دیگه استاااااااااااا ... آخ آخ ... خانم تبرکی اساسی


این فرش قرمز و استقبال هم که خب چ حاجت به بیان... دیدین که گلهای باغچه فرودگاه رو کندن . تازه اونم از ریشه !!!

مرسی دل آرام گلم که خوندی. چندوقته نرسیدم بیام خدمت قلم موثرت. دلم تنگ شده. میام. میااااام

mehrnoosh سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 09:50 ب.ظ http://www.khurshidejavedan.blogsky.com

چقدرر در مورد 6 زود قضاوت کردی...تو از عمق زندگیش ک خیر نداری داری؟؟؟؟
شاید این دلایلی ک گفته واقعا دلایلش نباشه

عزیزم اگه حوصله کردی ، کامنتهای قبلی رو بخون

کــــاکتوس صــــورتی سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 05:41 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com

مبارکشون باشه
همیشه سلامت باشن

3- اووووووخی عصن قابل نداشت...خجالتم دادی نفسم

5- تاکید رو تایید

- عی عی عی

3. عاااااااشقشم. انرژی میده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد