روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد


1. زندگی ، یه شوخی بسیار بزرگه. اگه جدی بگیریش ، هیــــــــــــــــــــچ لذتی ازش نمی بری. بذار این شوخی ، کار خودشو بکنه. تو فقط هرجور میتونی به خنده دارتر شدنش کمک کن. به لذت بخش تر شدنش :)

2. سه ماه ، منتظر امروز بودم واسه دومین جلسه رسیدگی به یکی از پرونده هام.
امروز از جمع هفده نفری خواندگان ، یک نفر نیومد و جلسه به همین دلیل تجدید شد برای سه ماه بعد :@@@

3. تفو بر تو ای زیتون که با همه شکمویی و خوش اشتهایی تا دیروز نمیدونستی که سرکه بالزامیک سفید هم وجود داره :/
عجیب خوشمزه س. ترش تر از سیاهشه و عجیب خوشمزه س :)

خدایا شکرت که این مزه های منحصر بفرد رو آفریدی :***


4. جمعه رفتیم آرایشگاه. وقتی آرایشگرت ، همانا موکلت باشه مگه جرات داره بگه جمعه تعطیله؟ هاهاها... 


5. یه نوعروس کم سن و سال چندبار با مادرش اومد مشاوره. پنج ماه از ازدواجش گذشته بود و میگفت که هنوز باکره هست. ادعا میکرد همسرش هیچ تمایلی بهش نداره و بیشتر شبها رو میره طبقه مادرشوهرش میخوابه. واسه اطمینان خاطر ، فرستادمش پیش خانم دکتری که پرسنل پزشکی قانونی و از دوستان دوره دبیرستانمه. معاینه ش کرد و دوخط برام نوشت که نوع پرده بکارت چیه و اینکه کاملا سالمه.
بعد پدرمادرش تصمیم گرفتن حالا که تو این مدت دامادمون هیچ رابطه ای با دخترمون نداشته و الان هم سه ماهه اومده قهر پیش ما و اصلا هیچ تماسی از اون طرف نگرفتن برای تعیین تکلیف ، وکالت بدیم به شما که هر کاری صلاح میدونی بکنی.
این دخترک هم مشکل جنسی شوهرشو مطرح میکرد و هم مصر بود که شوهرش از نظر ذهنی ، اختلال داره. میگفت به روانپزشک هم مراجعه کردیم اما شوهرم حاضر نشده دارو بخوره.
خب... وکالتشو قبول کردم و... دادخواستش تنظیم شد و... ثبت شد و... وقتش تعیین شد و... تو جلسه رسیدگی ، موکلم به این نکته هم اشاره کرد که مراجعه به روانپزشک داشتن.
منم که قبلا تو دادخواست ، ارجاع به پزشکی قانونی و روانپزشک مورد وثوق رو درخواست کرده بودم.
قاضی ، مشخصات روانپزشک موکلمو پرسید و مکتوب ازش استعلام گرفت که به فارسی ساده :دی ، مشکلو برای دادگاه توضیح بده.
آقا چشمتون روز بد نبینه. مادر موکلم ، نامه دکترو برام آورد. بازش کردم. دیدم نوشته تشخیص اینجانب برای زوجه ، هوشبهر مرزی هست و این اختلال میتونه تو روابط زناشویی ، تاثیر منفی داشته باشه :|
نمیدونستم بخندم یا گریه کنم.
به استاد مشاور روانشناسی که باهم کار میکنیم ، قضیه رو گفتم. پیشنهاد داد که یه تست از موکلم بگیره تا میزان هوشش دقیقا مشخص بشه. دختره و مادرشم قبول کردن اما اصرار و اصرار که تو هم  کنارش باش موقع تست!
وچه خوب که اصرار کردن. چون تجربه خیلی جالبی شد.
موکلم ، جلوی چشمهای گرد شده و دهان بازمانده من به بعضی از ساده ترین سئوالها هم نتونست جواب بده :(
اماااااا نکته مهم اینکه "هوشبهر مرزی" نبود. کمی تا قسمتی بالاتر بود و همین منو واداشت که بلند بشم با دوتا شاخه گل برم خدمت روانپزشک گرامی و بگم که آخه قربون اون تشخیص در یک نگاه و بی تستت ، حداقل متن این گواهی رو عوض کن که این دختر از اینی که هست سرگردون تر نشه :"(
ایشونم کلی تحت تاثیر روضه خوانی اینجانبه قرار گرفت و یه وقت گذاشت از موکلم تست بگیره و متن نامه رو تعدیل کنه.
حالا من از این میترسم که تست بگیره و تشخیص با تستش ، جنون باشه مثلا :///
من نمیفهمم چرا این دختر ، هیییییییییییییییییییییچ علامت ظاهری نداشت تو این چندماه!!!
پدرش میگه کل زندگی مادرش و خواهرش رو داره تو این مدت که پیششون هست میچرخونه بی هیچ اشکالی.
کاش زود جواب بده روانپزشک عزیز :|



نظرات 7 + ارسال نظر
mika یکشنبه 7 دی 1393 ساعت 07:29 ب.ظ http://mika-majd.blogfa.com

سلام
1-واقعا درست میگید باید به زندگی بعنوان یه شوخی بزرگ نگاه کنی چون اگه بخوای به عمقش فرو بری و به ناملایماتش فکر کنی کاری جز تباهی ذهن و فکر خودت نکردی
2-انتظار خیلی بده ولی خب تو کار شما طبیعیه ولی درعوض من میگم خدا قوت
3-خدا خیرت بده زیتون بانو ما رو خندوندی اشکال نداره فرصت جبران زیاده از این به بعد زیاد بخورید
4-کی جرأت داره در جواب شما نه بگه سریع جلبش میکنی
5-من در این مورد چیزی نمیگم فقط میگم که تو این دنیا ادم واقعا از وقایعی با خبر میشه که اصلا انتظارشو نداره متاسفم واسه دختره
اااا راستی من به ترتیب نوشتم عاااااایاااا؟؟؟

سلام عزیزم
1. اصن زیتون ، حرف اشتباه نمیزنه که
2. مرسی. خدا قوت قلب خودت هم باشه
3.
4. نه بابا. مگه من مامورم. خیلیا جرات دارن
5. منم براش ناراحتم

آره استثنائا

asmani یکشنبه 7 دی 1393 ساعت 09:00 ب.ظ http://asmani1111.blogsky.com/

سلام زیتون بانو
1-ما که زندگی رو گذاشتیم سرکار بهش نگی یهو
2- سه ماه دیگه خودت یه مینی بوس دربست کن برو یکی یکی سوارشون کن بیارشون دادگاه
3-دور از جون بانو نوش جان
4-باز هم قدرت نمایی در ملاء عام؟ بنده خدا آرایشگر
5- نمونه جالبیه زیتون بانو یاد سفیه می افتم که فقط در امور مالی صلاحیت نداره و ... شاید تصمیم شوهر درست بوده چون تاثیر و انتقال این موضوع به فرزند هم بسیار شایعه البته که نتیجه تست نمیتونه جنون باشه / ما رو هم بی اطلاع نزار

سلام بابا علیرضا
مهاجونی چطوره؟

1. شما استادی پس. بزن قدش
2. والا
3. ممنونم. تستش کن
4. دلش از خدا بخواد
5. آره خب اگه محرز بشه که موکلم مشکل داره منم صددرصد با اینکه باردار بشه مخالفم. اما رابطه جنسی که الزاما به بارداری و توالد نسل ختم نمیشه
حتما از نگرانی درت میارم

... یکشنبه 7 دی 1393 ساعت 11:00 ب.ظ

سلام.
من خیلی شما را دوست دارم.
همیشه نوشته هاتونا میخونم.
خیلی چیزا یاد گرفتم از حرفاتون.

سلام.
خوش اومدی. ممنونم. خداروشکر

سپیده دوشنبه 8 دی 1393 ساعت 11:34 ق.ظ

سلام خانوم وکیل زیتونی
سپیده هستم
من سال 83 دانشگاه تهران حقوق قبول شدم . پدرم گرامی فرمودن اگر دانشگاه فردوسی بری(جامعه شناسی) واست ماشین و موبایل میخرم.
ما هم گفتیم چشممممممممممممممممممممم. شما جون بخواه
الان خدا رو شکر پشیمون نیستم از انتخاب رشته ام ولی گاهی که خل میشم میگم اگر وکیل بودم موفقتر و پولدارتر بودم.
شغل خوب و هیجان انگیزی داری زیتون جان

سلااااااااااااااام سپیده خانم.
سپیده از مشهد دیگه؟ دختر فرح جون؟
خوش اومدی
بابا نگران بعد مسافت و مسایل خونه دانشجویی و خوابگاه بودن. من کاااااملا درکشون میکنم. خودمم این دلهره ها رو داشتم
شکر که پشیمون نیستی. همه چیز ، پول نیست. موفقیتم الزاما معنیش پولدار بودن نیست. رضایت ، حرف اول و آخرو میزنه. خب خل نشو آتیش پاره

ممنونم

مریم دوشنبه 8 دی 1393 ساعت 01:14 ب.ظ http://marmaraneh.blogfa.com

1-والا شوخی شوخی پوست ما راکنده ، اما خوب ما هم هی پوست جدید میاریم.
2-والا چی بگم.
3- من هم نمیدونستم وااااااااااااااااااااای عاشق این مزه های مدل به مدلم.
4- راستش عزیزم من دوبار خوندم زیاد نفهمیدم، نکنه من هم مشکل هوشی دارم.بعدا دوباره میخونم تا بفهمم.

1. شوخی شوخی ردش کن بره و تو این رد کردن ، لذت داشته هاتو ببر
2. هیچی. چی بگی؟ منم هیچی نگفتم! حرص خوردم فقط
3. بخر حتما. مخصوصا برای روی سالاد با روغن زیتون سیردار عاااااالی بود.
4. این بند مال آرایشگاه بود. حتما فهمیدیش.
دور از جونت
درباره 5:
نکته ش اینه که موکلم که مصر بود شوهرش مشکل ذهنی داره حالا خودش مشکل دار از آب دراومده! تا ببینیم چی میشه

مریم دوشنبه 8 دی 1393 ساعت 06:34 ب.ظ http://marmaraneh.blogfa.com

وااای، من بند چهار را جا انداختم. چه خوب که فهمیدی خانم وکیل باهوش.
امیدوارم مشکل موکلت و همسرش حل بشه.

رها آفرینش سه‌شنبه 9 دی 1393 ساعت 02:52 ب.ظ

زیتون جان،حالا شوهره رو ندیدی هنوز؟ شاید هر دو مشکل دارن؟ ولی چه رو دستی خوردی ...شایدم حرفهایی که شوهرش بهش میزده رو یه جورایی به خودش برگردونده...

ندیدمش هنوز. جلسه شورا رو نیومد. دادگاهشم رفته بود کربلا
چه عرض کنم. باید منتظر باشیم فعلا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد