روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد


1. شکر خدا. روز خوبی داشتم تا الان.
یه پرونده جدید از طرف شرکت ، محول شد.
در واقع اولین پرونده کیفری شرکت.
وکالتنامه و قراردادش امضا شد و با یه تخفیف رئیس پسند ، درباره حق الوکاله توافق کردیم :)


قرار شد همون موقع برای انجام مقدمات برم کلانتری. با راننده رفتیم تو آسانسور. تا من خواستم همکفو بزنم که برم دم در شرکت ، راننده پیش دستی کرد و پارکینگو زد و منم دیگه هیچی نگفتم. آقاااااا تا حالا اینهمه بنز و هیوندای و بی ام دبلیو رو یکجا ندیده بودم. لامصب پارکینگ نبود که. اتوگالری عارف بود :دی

خلاصه که رفتیم کلانتری و قرار استماع شهادت گذاشتیم و برگشتیم :)


ظهر هم ناهار در جوار رئیس و مهندس ترک خوش اخلاق باجنبه (مسئول مالی) صرف شد. جاتون سبز. اینقدر به جوکهای این بنده خدا خندیدیم که کلا مزه غذا رو نفهمیدیم. گفتم که اهل تبریزه. خودش جوک ترکی میگفت با لهجه :دیییییی


بعدش من اولین تزمو صادر کردم و سفارش خرید یه کمد فایل دادم برای مدارک خودم که قرار شد مهندس شخصا برای خریدش بره. اخلاق جالبی داره. حتی روان نویس و سوزن ته گرد هم خودش میره میخره و فاکتور میاره. به دلش نمیچسبه که کسی براش خرید کنه :|


یه پروژه ساختمانی داریم که نزدیک پیش فروششه. قراردادش یه تغییراتی لازم داشت که انجام شد.

در یک ماجرای معجزه آسا ، دو فقره فیش بانکی رقم درشت که مفقود شده بود و من دوماه باهزار ترفند ، پرونده شو مفتوح و معطل نگه داشتم ، ییهووووو پیدا شد و همه با هم ذوقمرگ گشتیم :)))


تماسی گرفته شد و اطلاع دادن که باید ظرف یکساعت یک گزارش مبسوط از پیشرفت پروژه ملی برای نهاد ریاست جمهوری آماده کنیم.

دیگه همه رفتن مغزاشونو بریزن روی هم و گزارشو تنظیم کنن و منم برگشتم و مستقیــــــــــــــــــــــــــــــــم اومدم دفتر :)


2. امروز اولین روزیه که زیتونک ، تک و تهههنا مسیر بسیاااار طولانی کلاسشو رفت و یک ساعت پیش هم کلاسش تموم شد و داره تک و تهههنا همون مسیر بسیاااار طولانی رو برمیگرده. فکر کنم تا یک ساعت و نیم دیگه برسه و حتما خسته و لهیده اما خوشحال :)


3. استاد مسلم حقوق مدنی ، دکتر کاتوزیان از بین ما رفت... :(


4. فردا صبح اول دادگاه و بعدش رنگین کمان :)



نظرات 8 + ارسال نظر
آی دا سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 07:21 ب.ظ http://chapdast98.blogsky.com/

سلاام
دلم برات تنگ شده بود.. اما خیلی به هم ریخته بودم این چند روز اصن پشت لپ تاب نشستم !
خوشحالم که خوشحالیییی ..
واسه عروسی اصن اماده نیستم .. یعنی فقط لباسم آمادس .. اونم به لطف سوغاتی دایی جان از دیار فرنگ .. ولی واقعا اون چیزیه که میخواستم و پیداش نمیکردم اینجا .. خیییلیییی حال داد.

سلام عزیزم. منم دلم تنگ میشه وقتی نیستی :(
چرا به هم ریخته؟ چیزی شده؟
مرسی از لطفت. امیدوارم تو هم همشششش خوب و راضی باشی :*
هفت هشت روز مونده. غیر از آرایشگاه چکار داری دیگه؟ لباسم که اوکی شد. دست دایی جان طلا :)

بنده خدا سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 09:27 ب.ظ

خوش ب حالد!!!!!میشه دست ما رو هم تو اون شرکته بند کنی؟؟؟؟؟؟؟

چه بنده خدای تابلویی

عمو سیبیلو چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 10:57 ق.ظ

الحمدالله که همه چیز خوبه

بله. شکرخدا
خانم برگشتن عموجان دلتنگ؟

آرتمیس چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 01:08 ب.ظ

خداروشکر.یادمه مامانم وقتی داشتم میرفتم کلاس اول چشماش پراشک بود.گفت:دیگه خانمی شدی واسه خودت.وقتی داشتم ازش دور میشدم ومیومدم دانشگاه بازم با چشمهای گریونتر همینو گفت.(البته بماند که وقتی ازرشته حقوق انصراف دادم وتغییر رشته ودانشگاه حاصل شد.بهم گفت که 100سالتم بشه بااین کارهات بازم بچه ای)به هرحال آخرین بارم شب عروسیم بازم با گریه توام با هق هق اینو گفت.من که بالخره نفهمیدم واسه مادرا کی یه دخترشون خانم میشه!!!!!
اما به نظر من زیتونکت راستی راستی خانمی شده واسه خودش.امیدوارم هرروزه هردوتون شادتر ازروز قبل بشه.

الهی... مامانتو عشقه
خدا حفظشون کنه برات. اون عارضه ای که داشتن برطرف شد؟

اینو وقتی خودت مامان شدی میفهمی عزیزم

لطف داری. اگه هم خانم نشده باشه تو این هفت ماه پوستش کنده میشه و دیگههههه خانم میشه
ممنون دوستم. روزگار خودت هم شاد

فاطمه چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 06:28 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com

خداروشکر و ایشالله همیشه تنتون سالم یاشه
همچنین خداروشکر بخاطر اراده اش و تصمیمش
و مامان حمایتگرش :-*

آقاااااااااااااا... خعلی لوسی... بنویس کاکتوس خب :دیییییی
بابت خصوصی مرسی و روی چشششششششششمم دستوراتت :*

کــــاکتوس صــــورتی چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 06:58 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com

چششششششششم
از قبل مونده بود اسمم
عبض کردم

عزیزمی :-*

:**************

تو بیشتر

آی دا پنج‌شنبه 13 شهریور 1393 ساعت 12:15 ب.ظ http://chapdast98.blogsky.com/

فشارهای زندگی بالا بوده این چند وقتت

آره دستش درد نکنه .. دایی جان رو میگم!
هیچی خیلی هم کار ندارم. امید یکم کار داره که فک کنم اونارم امروز انجام بدیم.
آرایشگاهم فقط موم رو درست میکنم و میگم مژه بذاره برام . خودم آرایش میکنم .. چون هر وقت رفتم آرایشگاه راضی نبودم . هیچ وقت اونطوری که میخوام منو آراش نمیکنن. خودمم خوب بلدم .خب پس چه کاریه .. اما تو رنگ موهام گیر کردم . نمیدونم برم های لایت بکنم یا همون ماهگونی آلبالویی که همیشه میکنم بکنم.. یکم گیجم سر این قضیه !! (که اخرشم همون رنگ خودمو میزنم.)
بوووسس

چه خوب که بعد از شرح فشارها آیکون پوزخند میذاری

به نظر منم هرکسی خودش بهتر میتونه خودشو آرایش کنه و بهتر میدونه چی بهش میاد
آلبالویی خیلی دوست دارم. هایلایت تا چه رنگی باشه. هایلات روشن سن تو بالاتر نشون میده.
امیدوارم حسسسسسابی خوش بگذره بهت. منتظر گزارش عروسی هستم

آی دا شنبه 15 شهریور 1393 ساعت 09:06 ب.ظ http://chapdast98.blogsky.com/

آره سنمو که بالاتر نشون میده .. والا راستشو بخوای اینی که من بهش میگم های لایتهمه بهش میگن مش..
بنده ی (غرتی خانم به قول دایی کوچیکه) تا قب از ازدواج از 19 سالگی موهام های لایت بود همون های لایتی که خودم میگماا .. بدش تیره کردم موهامو تا به همین امروز .. فک میکردم چون عروسی کردم اگه روشن باشه موهام خیلی بزرگ نشون میدم .. اما الان دیگه میخوام ..

قربونت بشم حالا که گذشته ایکون نیشخند نزنم چی کار کنم .. توی دلم که خون میشه حداقل روی دلمو نیشخندی نگه دارم ..

منم میگم لایت :)))

ای بابا... ای بابا... این زیر و روی دل ، ماجراها دارد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد