روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد



1. صبح بخاطر برگزاری نمایشگاه دختران ، رنگین کمان نداشتیم.
واسه همین فرصت شد که با زیتونک بریم واسه ثبت نام دوره آموزشی ویژه شغل انتخابیش.
خدایا من فقط از تو صبر بزرگ میخوام...
رفتیم و امور مقدماتیش انجام شد و مدارک لازمو تحویل دادیم و طبق مقرراتشون ،  یک ششم از هزینه شو پرداخت کردیم. کل هزینه باید طی شش قسط پرداخت بشه.
اونوقت علاوه بر اون ، برای یه پک ناقابل شامل یک مقنعه فرم و چهل سانتی متر روبان سرآستین و پنج عدد دکمه آرم و یک لوگوی سینه ، نود هزار تومن پیاده شدیم!
چندتا کتاب و جزوه هم صدهزار تومن!
زبانش هم تعیین سطح شد راستی.
بعد زیتونک باید بره یک مدیکال چک هم بشه شامل نوار قلب و نوار مغز و تست اعتیاد!
خلاصه... رفتیم یه مانتو فرم سورمه ای هم خریدیم ( دبیرستانش که تموم شد ، فکر کردم از دست فرم سورمه ای راحت شدم! :@) و یه ناهار مشتی هم زدیم و روز دختر رو هم اون وسطا گرامی داشتیم و توی تموم این ساعتها ، زیتون فقط تو دلش اشک ریخت و اشک ریخت و اشک ریخت...
دیگه وقتی نشستیم تو ماشین که برگردیم خونه ، خودمو رها کردم و اجازه دادم اشکها از پشت عینک آفتابی ، آروم و بی سروصدا بریزن بیرون...


2. فردا یک آقای خوبی میخواد بیاد واسه خونه کوچولو ، یک کار خوبی بکنه که من استرس شو داشتم و ایشون تقبل کرد که همه مراحل اون برنامه رو خودش انجام بده با اینکه وظیفه ش نیس :)


3. امشب شب شعره اما نمیدونم حوصله م میکشه برم یا نه. هنوز کلی اشک دارم که بریزم...


4. جمعه از صبح ، نمایشگاه دختران آفتاب :)




نظرات 7 + ارسال نظر
آرتمیس چهارشنبه 5 شهریور 1393 ساعت 08:23 ب.ظ

خدا به قلب پاک مادریت نگاه کنه انشاالله.امیدوارم زیتونکت عاقبت بخیر بشه وهیج قدم اشتباهی برنداره.

مرسی عزیزم. التماس دعا

آقــــــMasʘ‿ʘd ـــــا جمعه 7 شهریور 1393 ساعت 09:27 ق.ظ

4تا بچه خواهر نداری راحتی
ساعت 3 شب خوابیدم صبح ساعت 7.30زنگ زده میگه بیا تا بریم
ای خدا ظلم تا کی

من به طور کلی بچه خواهر ندارم چون کلا خواهر ندارم :))) :(((
خاله مجازی شدم :***

ظلم تا کی؟ تا وقتی خودت بخوای!

سیبیلو شنبه 8 شهریور 1393 ساعت 09:21 ق.ظ

زیتون گرامی
خدای زیتونک هم بزرگه. بسپارینش به خدا و براش دعای خیر کنین. مطمئنا شما هم وقتی سن ایشون بودین می خواستین خودتون مسیر زندگیتون رو انتخاب کنین. فقط زیتونک باید بدونه که از اینجا به بعد مسئولیت انتخابش کاملا به عهده خودشه. انشاالله هرچی خیره براش اتفاق بیفته.
پاینده باشین

مرسی عموجان.
خیلی وقته سپردمش. دلم به لطف همین خدایی که میشناسم گرم و خوشه.
اووووووه... شما اگه بدونین من سن زیتونک که بودم چه برنامه هایی داشتم و نشد... ای بابا... واسه همین نخواستم همون بلاها سر زیتونک بیاد...
عجیب پای انتخابش وایستاده.
ممنونم. برقرار باشین

رها آفرینش شنبه 8 شهریور 1393 ساعت 03:35 ب.ظ http://rahadargandomzar.blogsky.com

ای وای ناراحت شدم دیدم گریه کردی، سخته که یه مادر بزرگ شدن و مستقل شدن بچه اش رو ببینه و دور شدنش رو از خودش...
کاملا نه ولی تا حدودی درکت میکنم، الهی هر جا هست موفق و سلامت باشه...

وااااای رها... نمیدونی چه اشکای تلخی ریختم و میریزم...
دیدن اینکه بچه بزرگ میشه و مستقل میشه اصلا سخت که نیس تازه شیرینم هست. مسئله من چیز دیگه س. مسئله من اینه که من سطح خیلی بالاتری واسه زیتونک میخوام و اون خودش نمیخواد! با توجه به اینکه حاضرم جون بدم تا به اون سطح بالا دست پیدا کنه اما میبینم خودش اصلا تو دنیای دیگه ای سیر میکنه :(((
اگه حتی میرفت اون سر دنیا و من موفقیت و رضایت و خوشحالیشو میدیدم دور شدنش ازم اونقدرها سخت نمیگذشت اما اینجا؟ واقعا به هیچ گوشه مختصاتش اعتماد ندارم...
مرسی عزیزم

آقــــــMasʘ‿ʘd ـــــا شنبه 8 شهریور 1393 ساعت 06:32 ب.ظ

4 / خودم بخوام چه ربطی به خودم داره اخه

بابت سوپرایز هم ممنون عالی بود

تا وقتی خودمون بخوایم ظالم بهمون ظلم میکنه.
دفعه بعد بزن پس کله ش!

نوش روحت

آقــــــMasʘ‿ʘd ـــــا شنبه 8 شهریور 1393 ساعت 06:58 ب.ظ

وای من بزنم دایی گله که دس بزن نداره

دایی گله؟؟؟

آقــــــMasʘ‿ʘd ـــــا شنبه 8 شهریور 1393 ساعت 09:54 ب.ظ

پس چی دایی بداخلاقه؟؟؟
نخیر من دایی گله هستم
فقط پوست دایی گله را کندند

باشه. دایی گله باش. چرا گریه میکنی حالا؟ :دییییی

حقته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد