روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد



1. دیروز صبح رفته بودم شرکت :)

رئیس میخواست درباره تنظیم یه وکالتنامه برای ثبت یک شرکت جدید و همینطور تنظیم یه قرارداد برای پیش فروش یک سری املاک مربوط به شرکت صحبت کنه.

حدود دو ساعت حرف زدیم و تصمیمهای لازمو گرفتیم :)

یه کافی خوردیم و رئیس گفت پاشو برو برس به کار و زندگیت.

گفتم یعنی برم از شرکت؟

گفت میخوای بمونی؟

نمیخواستم بمونم. جالب بود برام. قرارداد من با شرکت هر هفته یک روز کاری شرکته. یعنی از 8:30 تا 4:30.

اما هروقت که میرم اونجا به محض اینکه کارای واجب حضوری تموم میشه ، به من میگه پاشو برو برس به کار و زندگیت :)

و بعد هرکار دیگه ای پیش بیاد ، تلفنی حل و فصل میشه :)


منشی شرکت ، یه دختر جوون ارمنی هستش. بسیار کارآمد و مسلط . دوستش دارم :)


رئیس ، یه مدیر مالی معتمد و محرم میخواد واسه دفتر اصفهان.

دیروز بهم گفت من میدونم که میتونم به تو اعتماد کنم. واسه من یه مدیر مالی مث خودت پیدا کن!

منم بی رودربایستی بهش گفتم من جرات این کارو ندارم. مدیر مالی ، پست بسیار مهمیه واسه شرکت شما که رقم حساباش میلیاردی و میلیون دلاریه. کیو بیارم اینجا که شرمنده نشم؟ :/


2. فیشهای صندوق حمایت کانون وکلا رسید دستم. امان از پول زور :@@@


3. وقتی تو زندگی مشترک ، رقابت جای رفاقتو بگیره ، اوضاع آزاردهنده ای پیش میاد.

خانمه اومده مشاوره ، اونوقت از اعماق وجودش حرص میخوره که شوهرش داره روز به روز پیشرفت میکنه!!!

میگه انگار هر روز بیشتر و بیشتر دارم تحقیر میشم!!!

میگه لجم گرفته که اینقدر شوهرم کارش خوبه!!!

کارت مرکز مشاوره رو دادم دستش و گفتم حتما واسه خودتون از روانشناس و اگه لازم بود از روانپزشک ، وقت فوری بگیرین :/



نظرات 3 + ارسال نظر
آیدا دوشنبه 26 خرداد 1393 ساعت 11:24 ب.ظ http://chapdast98.blogsky.com/

مثل اینکه آقای رئیس واقعا مرد خوبیه خدا رو شکر .
جواب 3 : میخواستم فحش بدم بهش حیف که این مکان عمومی ست

آیدا چرا اسمت اینجوریه؟!

تاحالاش خوب بوده. امیدوارم بعدازاین هم خوب بمونه

3. به آدم بیمار که فحش نمیدن جانم. فقط آدرس روان درمانو میدن بهش

آرتمیس بانو سه‌شنبه 27 خرداد 1393 ساعت 10:33 ق.ظ

آفرین درست جواب اون خانم رودادی.باورم نمیشه زیتون،چه آدمهایی دارند درکنارمون نفس میکشند.غم انگیزه نه؟راستی خانم رمز رو هنوز ندادیها...

واقعا غم انگیزه. تاسف باره.

عزیزم من دیروز رمزو برات خصوصی دادم تو وبت. ندیدیش یا نیومد؟ ثبت شد آخه!
حالا دوباره میام بهت میدمش

ایدا پنج‌شنبه 29 خرداد 1393 ساعت 12:55 ق.ظ http://chapdast98.blogsky.com/

اسمم رمزی شده :

ناقلا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد