روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد


1. دوشنبه ، اجاق گاز و یخچال فریزر مو تحویل گرفتم :)


2. دیروز عصر ، چه طوفانی شد یییهووو ooo-000

کلا خیابون با آب و گل و برگ درخت و شاخه شکسته فرش شده بود. اما بارون باحالی بود :)


3. امتحانامون تموم شد و کمتر از یک ماه دیگه کنکوره :|||


4. امروز تو پاتوق با مدیر فرهنگسرا ، واسه کارگاه ذره بین هفته آینده و سری جدید پاتوق ، برنامه ریزی کردیم :)


5. یه اتفاق خاص برام افتاده. یه اتفاق خاص خاص. نمیتونم با دل قرص بگم که اتفاق خوبیه. واسه همین میگم اتفاق خاصیه! چون همونقدر که از خوب بودنش مطمئن نیستم ، از خاص بودنش مطمئنم.

از این قرار که من دو سال قبل یه پرونده داشتم که موکلم ، مترجم یه شرکت بودش.


ایشون در جریان پرونده ش از کار من خیلی راضی بود و کم کم رابطه کاری ، فراتر رفت و دوست شدیم.

دوشنبه بهم زنگ زد و گفت که شرکت ، یه وکیل معتمد کاربلد میخواد و من تو رو به رئیس معرفی کردم :)


من البته سابقه کار شرکتی ندارم و خیییییییییییلی دوست دارم که این سطحو تجربه کنم.

دوستم گفت که اگه مایلی همین امروز باید بری واسه ملاقات اولیه و توافقات ابتدایی.


خب... طبیعتا من یه اطلاعاتی درباره فعالیت شرکت و آقای رئیس و اخلاقش و سابقه ش از دوستم گرفتم که همش فقط و فقط ، تعریف و تمجید و تحسین بود و گاهی من احساس میکردم داره میره تو فاز مبالغه و اغراق. چه درباره محاسن رئیس و چه درباره کلاس شرکت.


خلاصه... دوشنبه رفتم که محیط شرکت و آقای رئیس رو حضورا ببینم.

هرچند آدرس داشتم اما اون آدرس صرفا اسم خیابون و ساختمون بود که من تا حالا شخصا داخلش نرفته بودم و فقط اسامی به گوشم خورده بودن.

واسه همین وقتی ساختمونو دیدم کلا هنگ کردم :/

یکی از معروفترین ساختمانهای اصفهان.


زنگ واحد مربوط رو زدم و خودمو به منشی معرفی کردم. در نرده ای باز شد و از فضای باز گذشتم و وارد لابی شدم.

ساختمون آروم و معطر و زیبا :)

با آسانسور رفتم تا طبقه ای که دفتر شرکت اونجا بود.

از اونجا به بعد ، فقط تلاش میکردم که به خودم مسلط باشم و لبخند بزنم که پرسنل متوجه نشن که خانم وکیلو جو گرفته :دییییی


چند دقیقه نشستم تا تلفن رئیس تموم بشه.

با راهنمایی منشی وارد دفتر رئیس شدم. 

دفتر؟؟؟!!! دفتر نبود که! یه آپارتمان مبله مجهز بسیار شیک بود.

اعتراف میکنم که شبیهشو فقط توی فیلمها دیده بودم.

حتی دفتر آقای دکتر ش... که به گفته همه همکارا از زیباترین دفاتر حقوقیه ، در مقایسه با دفتر ایشون به چشم نمی اومد.


در همون چند دقیقه اول گفتگو با آقای رئیس ، متوجه شدم که دوستم اغراق و مبالغه نمی کرده.

یک شرکت مولتی میلیاردر که شعب متعدد در ایران و چند نقطه دنیا داره.

رفتار رئیس هم محترمانه و دوستانه بود.


متوجه شدم که دوتا از همکارام که درجه دکترا دارن وکیل ثابت شرکتن که بین شعب در رفت و آمد هستن و آقای رئیس الان وکیلی میخواد که هفته ای یک روز در دفتر اصفهان مستقر باشه.

بعد از صحبتهای ایشون و سئوالای من ، وقت گرفتم واسه فکر کردن و سبک سنگین کردن.

تموم اوقات دیروز به تفکر و توزین گذشت :دیییی


صبح امروز به یکی از اساتیدمون که ید طولا در امور شرکتها داره زنگ زدم و یه مشورت مفید ازشون گرفتم و نهایتا قبل از ظهر با رئیس شرکت تماس گرفتم و اوکی دادم :)

قرار شد در اولین فرصت برای تنظیم قرارداد برم.

یکساعت بعدش رئیس زنگ زده میگه پاشو بیا سر کارت =))

میگم جناب الان که ظهره!

میگه من کارم لنگه. زود بیا و برگرد!

بابا خب در نظر داشته باش که فاصله من با شرکت یکساعت رانندگیه :@@@


دیگه دیدم جای کل کل نیس. سرم درد میکرد. حوصله رانندگی تو هوای داغ نداشتم. زنگ زدم آژانس و یکساعت بعد ، تو دفتر شیک رئیس ، اولین پرونده بابرکت شرکت به زیتون محول شد و برای یک حقوق ثابت ماهیانه هم قرارداد بستیم :)

با همه این احوال ، نمیتونم بگم که اتفاق خوبیه اما به جرات میتونم بگم که اتفاق بسیار خاصیه :)))


خدایا هوامو مثل همیشه داشته باش و شکرت و قربونت بشم :***




نظرات 13 + ارسال نظر
تبریک میگم چهارشنبه 7 خرداد 1393 ساعت 08:21 ب.ظ

تبریک میگم

متشکرم.
شما دیگه از چی نگرانی؟؟؟!!!

آیدا پنج‌شنبه 8 خرداد 1393 ساعت 10:40 ق.ظ http://chapdast98.blogsky.com/

عزیزمم مبارک باشه .. خیلی خوشحال شدم برات ..
این هم خیلی خاصه و هم خیلی خوبه .. من مطمئنم امسال سال خوبیه .. برای ما هم همش از این اتفاقات خاص افتاده توی این چند ماه ... این عالیه .. موفق باشی و استوار . :*

ممنون آیداجان :*
در خاص بودنش شک ندارم اما واسه اینکه بگم خوبه باید یه مدت بگذره :)
خب پس سال خوبی رو شروع کردی. چه عالی.
امیدوارم بهتر و بهتر پیش بری

دنیا شنبه 10 خرداد 1393 ساعت 07:14 ق.ظ

س ع د
الخیرو فی ما وقع
ایشالا با دقت و تیز بینی خودت همه چیز خوب پیش بره
مبارک کاخ و وسایل نو وجدیدت باشه

سلام دنیاجونم :***
ولی من نمیتونم اینقدر راحت بگم. باید صبر کنم.
حواسم به شدت جمع هست و کاملا تیزبینم. نمیذارم ازم سوء استفاده بشه :)
مرسی عزیزمممممم

مینا شنبه 10 خرداد 1393 ساعت 11:26 ق.ظ

1. مبارکه مبارکه :) :-***

2. اینجا هم یک هفتست که به شدت هم میباره هم رغد و برق میزنه. دیشب دیگه من ترسیده بودم

3. عزیزم... به امید خدا کنکور هم به خوبی برگزار میشه و تبدیل به یه خاطره میشه :)

5. وای به نظر من که یه اتفاق خوبه جدای از خاص بودن. البته کار توو شرکتهای بزرگ سختی های خاص خودشو داره. من سه ماه مترجم یه شرکت خیلی بزرگ و معروف با حفوق و مزایای بسیار بسیار عالی بودم. ولی دووم نیوردم و در برابر تعجب و با وجود رضایت مدیر از کارم و درست وفتی که تصمیم داشت سمت بالاتری هم بهم بده زدم بیرون. بی نهایت کارم سنگین و پر دردسر و پر مسئولیت بود. من روحیه ام اصلا سازگار نیست با اینجور مسئولیت ها. ولی دروغ چرا هر چند وقت یبار با خودم محاسبه میکنم که اگه از اونجا استعفا نداده بودم الان چقدر درامدم بالا بود:) ولی خب پشیمون هم نیستم. من کلا زیاد توو فضای کار دووم نمیارم و همین دورکاری برام از همه بهتره :) ولی تو که عادت داری به شاغل بودن حتما برات یه اتفاق هم خاص و هم عالیه. امیدوارم هر روز خبرهای موفقیت های بیشتر و بیشترت رو بخوتم ذوست نازنینم ::-******

1. مچکرم مچکرم :دیییی :***

2. وای آره منم گاهی یهو میترسم. وحشتناک میشه اصن. اما درعین حال قشنگه :)

3. امیدوارم.
دعامون کن.
طفلک حالا تو این موقعیت سرما هم خورده. نمیدونی چه گلودردی داره :"(((

5. خوب بودنشو من مطمئن نیستم هنوز.
باید یه مدت باهاشون کار کنم تا چم و خمش دستم بیاد.
قراردادمونو دوطرفه قابل فسخ تنظیم کردیم.
از اینکه تو اون شرکت با اون لول مشغولم و از اینکه وکیل مخصوص و معتمد و محرم رئیس هستم خوشحالم اما مث خودت کشته مرده پول نیستم که به هر قیمتی اونجا بمونم.
قراره موکل سابقم که معرف من به رئیس بوده فردا بیاد پیشم و یه چیزایی درباره سیستم اونجا بهم بگه. گفتش تلفنی مصلحت نیس و باید حضوری ببینمت!
رئیس شرکت ، بزرگترین خصوصیتی رو که یک مرد باید داشته باشه تا من بتونم باهاش کار کنم داشت : هیز نبود. چشم پاک و محترم بود. از اون مردهایی بود که میشه توی یک اتاق باهاش موند و ساعتها کار
کرد و آسوده خاطر بود و معذب نشد و این واسه من خیلی اهمیت داره :)

مرسی عزیزم:*
منم برات بهترینها رو آرزو میکنم. برای خودت و حامد مهربونت

Masʘ‿ʘd شنبه 10 خرداد 1393 ساعت 06:51 ب.ظ

یااااااااااااااااااا حسین چقدر زیاد منکه یکی حال ندارم بخونم اگه امکان داره برام من خلاصه بگید
شما که میدونید من پیر مرد خسته و نا هیچکاری هم ندارم
:دی

کمال رضا در تو اثر کرده؟ خسته شدی؟ نکنه اونم خبیث بشه طفلک؟
خوندی خوندی ، نخوندی هم.... خب بخون دیگه

Masʘ‿ʘd یکشنبه 11 خرداد 1393 ساعت 07:08 ق.ظ

رزا در من اثر نمیکنه
من از فبل با مطالب بزرگ مشکل داشتم
حالا بر فرض من خوندم بند اخر که باید شیرینے بدید نمیدید که:دے

"رزا" تموم شد دیگه. الان دوست خسته مون "آقارضا" میباشد :دی

آها پس خوندیش :))
اگه قابل شیرینی بود چرا ندم؟ بذار مطمئن بشم که اتفاق خوبیه

نیاز شدید یکشنبه 11 خرداد 1393 ساعت 03:22 ب.ظ

خوش به حالت که انقدر خدا هواتو داره و حالت خوبه
تو زندگی باید چیکار کرد حالت خوب بشه ؟
باید چیکار کرد تحول پیدا کنی؟
باید چیکار کرد لذت ببری؟
همیشه بهت غبطه خوردم و همیشه برات آرزوی های خوب داشتم.
واقعا باید چیکار کرد که خدا هواتو داشته باشه ؟
خدا دور شده .دور دور چرا نزدیک نمیاد دستمو بگیره؟
کاش میتونستی منو راهنمایی کنی
دارم داغون میشم
فکرای بد زده به سرم.فکر خودکشی
منو راهنمایی کن دوست خوب.ممنون

سلام.
یه سئوال ازت میپرسم. جوابمو بده تا برات بنویسم.
چند وقته که منو میخونی؟

Masʘ‿ʘd یکشنبه 11 خرداد 1393 ساعت 07:23 ب.ظ

خب چه فایده خوندنش وقتی چیزی نسیب ما نشه:دی
قرار داد بسته اید پیش قسط هم گرفتید تازه میگید هنوز مطمئن نیستم اتفاق خوبی باشه؟؟؟:دی

همه چی که پول نیس آخه.
هنوزم میگم مطمئن نیستم. باید یه مدت بگذره تا بتونم نظر بدم درباره ش.
بهرحال... خوشحالم فعلا :)

Masʘ‿ʘd یکشنبه 11 خرداد 1393 ساعت 08:25 ب.ظ

پس تا حالا که خوشحالید و تنور داغه شیرینیشو بدید هم کار جدید هم خونه جدید تا بعد:دے

خونه جدید که هنوز نرفتیم. کار شرکت هم باید ازش مطمئن بشم.

خدانگهدارت تا بعد =))

نیاز شدید یکشنبه 11 خرداد 1393 ساعت 11:05 ب.ظ

خیلی وقته
بسه یا دقیق تر بگم

اگه واقعا خیلی وقته که منو میخونی باید بدونی که یه مدت کوتاهه که حالم خوبه. از اولش سرخوش نبودم. حالم کاملا بد بود. کاملا یعنی کااااااااااااااملا.
اونوقت یه روز که واقعا دلزده و افسرده بودم به یه دریافت تازه رسیدم. اونم این که هیچ چیز و هیچ کس (تاکید میکنم: هیچ چیز و هیچ کس) اونقدر ارزش نداره که سلامتی منو ازم بگیره. من داشتم با استرس و اضطراب ، سلامتی مو از دست میدادم.
حالا ازت میخوام به این سئوالم جواب بدی: چی تو زندگیت ارزشش از سلامتی جسم و روحت بیشتره؟

Masʘ‿ʘd سه‌شنبه 13 خرداد 1393 ساعت 07:01 ق.ظ

این دفتر حقوقی که گفتید اول فامیلشم (ش ) هست همون شخصی نیست که کاندیدا شورای شهر شده بود
من دفترش نرفتم ولی خودش خوش بخورده خاکیه:دی

اول فامیل ایشون که مورد نظر شماس ، الف هست نه ش.
ش اول اسمشونه.
ضمنا دکتر ش ما ، دفترشون تهرانه.

خوش بخورده؟ =))

نیاز شدید سه‌شنبه 13 خرداد 1393 ساعت 03:24 ب.ظ

هیچ کسی
حالا وقتی به این نتیجه رسیدم باید دقیقا چکار کرد
خیلی کلی گفتی.
اگه لازم یک جا خصوصی باهم چت کنیم اگه هم نه همین جا منو راهنمایی کن .خیلی ممنون میشم .

هیچ کسی و هیچ چیزی. درسته؟؟؟
حالا وقتی به این نتیجه رسیدی میفهمی که باید خودتو از همه چیز و همه کس ، بیشتر دوست داشته باشی. اوکی؟ خودت رو از همه چیز و همه کس ، بیشتر دوست داشته باش.
دقت کن ببین وقتی کسی رو دوست داری براش چیکارا میکنی؟ چطوری مراقبش هستی؟ چطوری ازش پذیرایی میکنی؟ چطوری براش دلسوزی میکنی؟ چقدر حاضری براش وقت بذاری؟ چه آرزوهایی براش داری؟ خب! قراره خودتو از اون بیشتر دوست داشته باشی. الان باید همه اون کارها رو از سر عشق به خودت برای خودت انجام بدی.

من اهل چت نیستم.
شما قطعا منو میشناسی. میدونی کجاها میتونی منو ببینی. اگه خواستی میتونی بیای حرف بزنیم.

کــــاکتوس صــــورتی چهارشنبه 21 خرداد 1393 ساعت 02:22 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com

مبارکه
ایشالله به سلامتی

متنت رو خیلی وقت پیش خوندم الان فقط اومدم ابراز وجود :دی

ممنونم:*

ابراز وجودتو عششششقه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد