روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد


1. جمعه به مطالعه و تنظیم دادخواست و لایحه گذشت :)

یه کتاب بسیاااااااار عالی از "پائولو کوییلو" خوندم به اسم "مبارزان راه روشنایی". الان اسم مترجمش یادم نیست.

کتاب به صورت بیش از صد درس کوتاه و تاثیر گذاره که با خوندنش سه تا حس متفاوت داشتم: کلی انرژی گرفتم و یه کم ترسیدم و خیلی تشویق شدم :)


2. صبح دیروز ، واسه ثبت سه تا وکالتنامه رفتم خدمت حاج آقا (قاضی رئیس شعبه).

همینطور که منضمات دادخواستها رو چک میکرد ، گفت: هر چی معصومه س اومده به شما وکالت داده!

اصن من اسم موکلها یادم نبود o-0

با تعجب گفتم: جدی میگین؟!

قاضی: o-0

قاضی: :دیییییییییییی

قاضی: :دیییییییییییییییییییییییییییییی


3. امروز صبح واسه ترمیم ابروهام رفتم آرایشگاه.

پیش همون خانمه که اینجا بهم گفت صورتت نصف شده و داره بد میشه :@

امروز با تعجب و اصرار میگه: وااااای چقدر متناسب و خوب شدی. رژیمتو یادم بده :|

تازه سلیقه خودشو تو مدل ابروهام دخیل کرد. ازش عصبانی هستم :@@@


4. یه پسربچه سه ساله ، دست مامانشو رها میکنه (در واقع مادرش ، دست اونو رها میکنه) و میره پشت یه ماشین و راننده هم از همه بیخبر میره روی بچه :(((

اونم تو ماه ذی الحجه :(((

حالا بیا و پرداخت کن: دیه کامل مرد مسلمان بعلاوه یک سوم تغلیظ بعلاوه شش ماه حبس :|


5. عصرونه خیییییییلی میچسبه :)

خدایا شکرت بابت نعمتهای خوشمزه و مفیدت :***



نظرات 10 + ارسال نظر
رضا کوشمولو یکشنبه 11 اسفند 1392 ساعت 07:21 ب.ظ

سلام زیتون خانوم...حالتون خوبس؟خدا قوتتون بده...
الهیییییییییییییی....آخی بچه ی بیچاره...

سلام آقا رزا :)
خوبم. شکر. خودت خوبی؟ بهتر شدی؟ چه خبر؟

بچه هه که جاش خوبه الان. طفلک پدرمادره و اون جوونی که بهش زده :(

بی خیال نور فردا یکشنبه 11 اسفند 1392 ساعت 11:55 ب.ظ

4- از ته دل ترسیدم
ترسیدم از حال همشون
خدا به همشون کمک کنه

بنده خدا راننده :"(
اما با خانواده خوبی طرفن خداروشکر.

Masʘ‿ʘd دوشنبه 12 اسفند 1392 ساعت 06:43 ق.ظ

سلام من اومدم خوش اومدم
چه کار به راننده داره از عمد که نکرده مگه بیمه نیست ماشین
این واقعه شهدا شده؟؟؟

خوش اومدی :)

شکرخدا بیمه س. واسه آقای شجاعی نوشتم. بخونش
آره گلزار بوده :(

شجاعی دوشنبه 12 اسفند 1392 ساعت 07:57 ق.ظ

واقعا ناراحت کننده بود.راستی مگه ماشین دوست من بیمه نداشت؟

اوهوم.
دوست شما هستن؟ خیلی واسه پدرشون ناراحتم. پدرشون اومده بودن دفتر.
شکرخدا بیمه س. منظورم کیس های مشابه بود که اگه اتفاق بیفته اینطوری محاسبه میشه.

دنیا دوشنبه 12 اسفند 1392 ساعت 05:13 ب.ظ

س ع د
همیشه به کتاب
کاش به من هم میدای کتابتو
دد

سلام دنیاجونم :*
خوبی؟ دلم خیلی برات تنگ شده :(

همیشه به کتاب؟ چه جالب :))

میتونم بهت بدمش عزیزم. وقتی خوندیش برش میگردونم سر جاش
منم د د خیییییییییییییلی زیاد

شجاعی سه‌شنبه 13 اسفند 1392 ساعت 01:00 ب.ظ

بله دوست منه.شاید بشه گفت صمیمی ترین دوست من هستند ایشون.
حالا همه این مسایل و مشکلات یه طرف ، چقدر بنده خدا عذاب وجدان داره. خدا کمکش کنه. خیلی خیلی هم خودشو هم خونوادشون انسانهای شریفی هستند.

صمیمی ترین؟ واقعا؟ چه خوب.
آره بنده خدا عذاب وجدانش حتی خانواده اون طفلک مرحومم تحت تاثیر قرار داده :(
اوهوم. بسیاااار شریف. با پدرشون کلاس دارم. وبلاگ پدرشون یه مرجع خیلی عالی واسه مطالعه س.
دیروز دوباره اومدن دفتر. خدا کمکشون کنه که زود ، تبعات حادثه براشون کمرنگ بشه.

نهال سه‌شنبه 13 اسفند 1392 ساعت 05:42 ب.ظ http://1nahal.blogsky.com

طفلک مامانه.تا آخر عمر گمون نکنم بتونه با این قضیه کنار بیاد

اوهوم:(
ولی خیلی آدمهای به راه و خوبی هستن طفلکیا. مرتب حال راننده رو میپرسن!

رضا کوشمولو سه‌شنبه 13 اسفند 1392 ساعت 05:44 ب.ظ

چوووووووووم...خداروشکر بهترم...یه کم سرحال ترم..
ولی امروز انگار دارم سرما میخورم.....چش و چارم داغ شدسو گولوم گرفته...

خداروشکککککککککر :)

گولو؟ :دییییییییییییییییییییییییی

Masʘ‿ʘd سه‌شنبه 13 اسفند 1392 ساعت 05:56 ب.ظ

شیطونه میگه برم مادر پسر بچه را بگیرم
ااااااااااا یک سیلی نه نامحرمه:دی
یک سوال کنم چرا ول کردی دستو؟؟

:دی

پیش میاد دیگه. حادثه یه لحظه میشه. خیییییییییلی باید مواظب بچه ها بود :(

ضمنا احکام شرعی بعضی جاها استثنا دارن

کــــاکتوس صــــورتی جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 01:54 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com

نمیدونم اون پول به چه درد میخوره!!

وقتی محتاجش باشن یه گوشه بدبختیاشونو میگیره. البته تو این مورد خاص ، وضعیت طرفو نپرسیدم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد