روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد


1. دوست شیرینم ، آزاد شد :) :*

در حاشیه: کاش هیچوقت ، هیچ پدری بخاطر رفتار و گفتار زشت و زننده پسرش ، شرمنده و خجل نباشه :(


2. امروز ، آخرای پاتوق ، یه مشاوره داشتم که خیییییییییییلی حرص خوردم بابتش :@@@


3. دفتر من در محاصره یک مسجد و یک حسینیه س. دعا کنین خدا این دوماهو به من صبر بزرگ و اعصاب فولادی بده :(((


4. چرا اینقدر سرده؟؟؟ o-0




نظرات 8 + ارسال نظر
کــــاکتوس صــــورتی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 05:33 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

تن کیو

آخ آخ
اونوقت من بدبخت با تیوی و خونواده چه کنم که همش شبکه آ.خ.و.ن.د داره پخش میشه :دی

نمیدونی پدرش دم پارکینگ چندبار ازم معذرت خواست. دلم سوخت برای پیرمرد:(

بخور و بخواب و انیمیشناتو ببین :دی

کمال چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 08:29 ب.ظ

همسایه مسجد اگر عذری نداشته باشه باید نماز را در مسجد به جماعت بخواند

یک تذکر:
اینجا فروم نیست و من حوصله فرافکنی و احکام و حرفهای بی ربط ندارم بنابراین با کاربری دیگه یا شخصیت دیگه ای کامنت بذار یا اصلا نذار. موتوچکرم.

مینا چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 11:13 ب.ظ

1. احساس می کنم می دونم داری درباره ی کی حرف میزنی. نمیدونم چرا. ولی این جمله ها منو یاد یکی انداخت که فکر می کنم شاید همون کسی باشه که دربارش حرف میزنی :-s

2. خب چرا اینارو یه تفصیل نمینویسی؟ نصفه میگی آدم فضول میشه دیگه :دی

3. فیض اجباری :-|

4. فکر کنم داره دوباره عصر یخبندان میشه :)

1. نمیدونم میشناسی یا نه. بعید میدونم. مگه اینکه دوست نتی باشه. اگه دوست داشتی اسمشو بنویس تا بگم همونه یا نه... اوه الان یاد یه چیزی افتادم! شاید همونه که میگی چون یه وجه مشترک بین تو و اون هست :)

2. اینا فقط یه تخلیه هیجانی آنیه. به تفصیل نوشتنش خیلی انرژی ازم میگیره. تو این اوضاعی که خودم دارم این حوصله رو ندارم اما شاید بعدها نوشتم.
حالا بخاطر تو که خعلی عزیزی مختصرش اینه: یه نفر که مشاور نبود (فوق دیپلم ادبیات بازنشسته آموزش پرورش!!!) داشت به خانمی که پنج سال کتک خورده بود و خیانت دیده بود همچنان توصیه به صبر میکرد :@@@@@@@

3. نمیخوااااااااااااااااام :"(((

4. آره والا :(

راهمی! چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 11:54 ب.ظ

عاقا کی ازاد شده هی میگین خب؟ هی من هیچی نمیگم:دی

شیرینی رو از چنگ سبزی کشیدیم بیرون :دی

عاقا... رامی چی باش دیگه :دی

نهال پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 10:24 ق.ظ

شبا که نمیمونی دفتر ، شباس که اینا خیلی شلوغ میکنن

من معمولا تا ساعت نه هستم و اینا هم معمولا بعد از نماز مغرب شروع میکنن :(((

راهمی بوگوگ! پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 12:41 ب.ظ

اسمو!
دختر عموم به بزرگ میگه بوگوگ!
الان داری دیگه ترجمه رو
ناراحت شدم، در واقع

=)))
قوجولیه؟ :*


چرا؟ ابدا ناراحتی نداره. جلوی ضررو از هرجا بگیری منفعته
فکر میکردم خبرشو داری

Masʘ‿ʘd جمعه 17 آبان 1392 ساعت 08:47 ق.ظ

1ناراحت کنندس هر چند هر دو طرف یجورای راحت شدند ولی الان حتما ناراحت هستند خاطرات اولیه خوشیشون هی مرور میشه براشون ):

1. دو طرف؟ نع! دوست ما راحت شد. دوست ما خوشحاله و ما نیز

lمینا جمعه 24 آبان 1392 ساعت 09:35 ق.ظ http://my-deja-vu.blogsky.com

فکر کنم توهم زدم :دی توو فارومی که میرم یه دختری بود که پدرش به خاطر فساد مالی پسرش توو زندان بود و این بنده خدا هم نزدیک عروسیش بود و همه دغدغدش این بود که پدرش توو عروسیش باشه. خانومه اصفهانی بود و بعد عروسیش ساکن تهران شد. همین چند وقت پیش بود عروسیش. نمیدونم چرا با توجه به اشتراک اصفهانی بودن حس کردم شاید پدر اون بنده خدا آزاد شد. توهم زدم اساسی نه؟ :دی

اساســــــــــــــــــــی :دی
نه. قضیه دوست شیرین ما فرق میکرد.
جدا شد. چون داشت حیف میشد به واقع :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد