روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد

1. الان از ذره بین برگشتم. خیلی خسته م :( 

 

2. ظهر رفتم از رستوران غذا بگیرم. دیدم پسر عمه م اونجاست. هر چی فکر کردم اسمش یادم نیومد! همینجوری سلام کردم. یه جوری نگاه کرد و با تردید جواب داد. ایشون به طور کل منو نشناخته بود! :(

 

3. دهنم مزه کوفت زهرمار میده :@

نظرات 6 + ارسال نظر
M.Masoud چهارشنبه 22 خرداد 1392 ساعت 08:20 ب.ظ

1- میخواستم بیام, خوب شد نیومدم, خسته میشدم (نتیجه گیریمو عشقه)
2-1- رستوران ؟
2-2- دیروز پسر داعیم منو دیده میگه سلام .......
اسمم رو اشتب گفت :دی, اعتماد به نفسش منو مرده, منم خندیدم گفتم سلام, با اینکه سالی دو بار یا سه بار اونم چند دقیقه میبینمش ولی با اخلاق و مرام و منشش خیلی حال میکنم,
یکی منو از برق بکشه, اینا رو اینجا مینویسم من چیکار؟
جریان زندگی , فاصله میندازه بین فامیل, فاصله ای به اندازه فراموشی


3- لوز المعده (کاش درست نوشته باشم) , کبد, دارو

1. :)
1-2. مگه چیه؟!!!
2-2. آره... :(
3. نه بالاتر... آره دارو... :(

رضا کوشمولو چهارشنبه 22 خرداد 1392 ساعت 10:01 ب.ظ

خسته نباشید....

مرسی رزا:گل:

خط خطی! چهارشنبه 22 خرداد 1392 ساعت 11:34 ب.ظ http://omide-babayi.blogfa.com/

خب
وقتی به اون خانوم کوته فکری که خودش و امثالش و طرز فکرشون کلهم مسبب اصلی مشکلی که مطرح کرده بود، بودند جواب دادی، (جمله بندیو حال کن:دی)خیلی از جوابت کیف کردم، به تیغی ام گفتم،اگه جاش بود حتما برات کف میزدم! البته دوتا بودن! دوتا تو اون جلسه ی کوچیک! دیگه فکر کن تو جامعه نسبت بزنی چنتا میشه!
و ی چیز دیگه! خب من چهره هاشونو ندیدم! ولی امیدوارم اونی که اونجور در مورد حجاب و آرایش سخن پراکنی میکرد، اونی که من دیدم نباشه، میدونی که! یکم نمیشه تحمل کرد!

مرسی عزیزم.
آره...خب اصن کار من تو اون مجموعه که معمولا خانمهایی با اون تیپ فکری رفت و آمد دارن همینه که اگه از دستم بر بیاد اشتباهاتو تصحیح کنم. خیییییییییلی زحمت کشیدم و خییییییییییییلی برچسب خوردم اما چون آقای معین و خانم ایزدی واقعا و حقیقتا ادمهای روشن و با ظرفیتی هستن و همیشه از ایده های من حمایت کردن تحمل اون جو به امید تغییر فرهنگ ، راحت تر شده برام.

اونی که دیدی آشنا بود مگه؟؟؟

بعد درمورد انگشتر و کامنتت ، اون انگشترو سفارش ندادم. از نت خریدم. تو جواب کامنتا درباره ش نوشتم.

کــــاکتوس صــــورتی شنبه 25 خرداد 1392 ساعت 02:43 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

اینقدر دل میخواستم بگیرم بغلت کنم :دی
بین جمعیت مدارا کردم
نبی نم خستگیتو!
یه سره وبت رو خوندم
ساعت اولین و آخرین کامنت رو حال کن :دی
البته این آخریش نیست
من وقتی اقوام پدریم مخصوصا آقایونشون رو می بی نم بهم میگن چقدر بزرگ شدی اگه جوش مناسب باشه!
و منم می تو نم ببی نم چقدر کچل شدن و بی ریخت

منم همینطور:*
مدارا:دی

ای جان. عزیزمی:*

:دی
اینقده بی شکلک سخته:@

خط خطی! دوشنبه 27 خرداد 1392 ساعت 06:01 ب.ظ http://omide-babayi.blogfa.com/

چی خوردی؟ :دی

از رستوران یا از کوفت زهرمار؟! :دی

خط خطی! دوشنبه 27 خرداد 1392 ساعت 08:43 ب.ظ http://omide-babayi.blogfa.com/

همه ی موراد

رستوران: ته چین.
کوفت زهرمار: دارو.
:دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد