روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد

1. حوصله م از بارون سر رفت...


2. امروز پاتوق داشتیم. مینویسمش.


3. صبح داشتم میرفتم پاتوق. رسیدم نزدیک چراغ قرمز. افسر قبراق با هشت تا چشم منتظرم بود. لبخند زدم بهش و آروم و خونسرد کمربندمو بستم. اونم آروم و خونسرد ، لبخندمو جواب داد اما با دستش هدایتم کرد کنار خیابون! اومد جلو و کارت ماشین و گواهینامه رو چک کرد و جریمه رو ثبت کرد. فیشو داد دستم و گفت: جریمه نبستن کمربند ، قانونا بیست تومنه ولی من برای شما ده تومن زدم. گفتم: پس هیچ فرقی بین من و شما نیس چون هردومون به نوعی قانون شکنیم اما حیف که من نمیتونم شما رو بابتش جریمه کنم. انتظار تشکر داشت. شوک شد. اخم کرد و گفت: حرکت کنین!


4. موقع تگرگ ، تو کوچه مون رودخونه راه افتاده بود. از بس همه چیز طبق اصوله.

آدم ، "مرد" باشه ، اونوقت زیرابرو برداشته باشه و اونوقت واسه یه چک برگشتی چندبار اشک تو چشماش تاب بخوره و وقتی وکیل داره بهش مشاوره میده آدامسش هی تق تق کنه....

1. دیشب اون دوست متخصص جواهرات تماس گرفت و خبر داد که برگه حاوی طرح اختصاصی من تو کارگاه سازنده مفقود شده! دوباره از اول طرحو به تفصیل ، تشریح کردم... من که میدونم اصل ماجرا چیه. ایده خلاقانه من تو اون کارگاه به سرقت رفته. اگه چند وقت دیگه تو ژورنالهای اروپا ندیدینش :دی


2. دیشب طی یک عملیات انتحاری، دو تا شلوار جین نخ نما متعلق به قرون وسطی که گوشه کمد مونده بود ، تبدیل به دوتا شلوارک شیک فشن شد. بخوام هرکدومو بخرم باید چهل پنجاه چوق پیاده بشم. از خودم ممنونم :دی


3. از هشت صبح تا دوازده و نیم ظهر دفاع داشتم. اون وسط بیست دقیقه رفتم با اجازه آقاسید (آبدارچی چشم آبی مهربان دادگستری) رو صندلی آبدارخونه نشستم و یه چایی و کیک خوردم. ساعت یک ، جنازه مو تحویل دادم به خونه.


1. بازپرسه ، "چیز" بسیار عجیبی بود...


2. بارون خوبی اومد... تا پارسال با وجود همه استرسها و تنشها ، از بارون لذت میبردم. اصن عشق میکردم... حالا فقط نگاه میکنم و میگذرم...


3. فردا صبح دو تا جلسه رسیدگی دارم. هر دو کیفری. التماس دعا!



1. اون گوشباره :دی که خودم طرحشو دادم امروز آماده میشه. حالا میخوام گردنبندشو دیزاین کنم!

کلا زدم تو کار ثانی:دی


2. دیروز کوزت بودم. در حد اصلش:(


3. روز مادر و روز معلمو یه جا واسه مامانم جشن گرفتم. یه هدیه دادم و سه برابرش از مامان هدیه گرفتم. اصلا این مامان من همه چیش جلبه! عوضش مامان همسرم وقتی هدیه شو دادم فقط تشکر کرد و گفت: بخدا من راضی به زحمتت نیستم :)


واللللللللللا منم خوشحال تر شدم تا کار مامانم.


4. جلسه سه ساعته صبح پنج شنبه به همون ترتیبی که انتظارشو داشتم پیش رفت. مخلص مطلب و جان کلام از زبان قاضی محترم این بود: من رویه خودمو دارم. من بعد هم رویه خودمو خواهم داشت. شماها هم خود دانید!


تنها حسن جلسه ، پذیرایی با نوعی شیرینی بسیااااااار مرغوب و با کیفیت و تازه و پوک و نرم و خوشششششمزه بود.


5. امروز ساعت یازده با یه بازپرس جدید ، جلسه دارم. رفقا میگن خییییلی چیزه!

1. صبح تا حالا هزار تا مسیج تبریک گرفتم و دوهزار تا مسیج تبریک دادم. دیگه به صدای گوشی آلرژی شدم!


2. صبح اومدم بانک سپه ، واسه مامانها کارت هدیه بگیرم. متصدی کارتها رو تحویل داده. ازش میپرسم رمزشونو لطفا بگین. جواب میده رمزشون تاریخ تاسیس بانکه! خیال کرده بانکشونو عاشقیم که همه چیشو حفظ باشیم. والللللللا... حالا واسه اطلاعات عمومیتون بد نیس بدونین: 1304.


3. فردا صبح یکی از قضات وظیفه شناس شعب خانواده واسه وکلا جلسه گذاشته که لایحه جدید قانون حمایت خانواده رو تشریح کنه. نیس همش با هم سر قانون درگیریم ، میخواد فهم خودشو تزریق کنه به ما که بعدازاین درگیریا کمتر بشه! 


روزت مبارک بانو... روزت مبارک مادر...

1. صبح رفتم دادگاه. دارم به قاضی درمورد استعلام بانکی توضیح میدم. با خودکار ، زیر خطو میکشیدم که ببینه. عوض اینکه نامه رو دنبال کنه چشم از دست من بر نمیداره! دیدم انگشترم نظرشو جلب کرده!!! طفلک بدجور پسندیده بود و نمی تونست هیچی بگه. یهو دوزاری افتاد که : آهاااا فردا مناسبت داره :دی

دلمو زدم به دریا و با لبخند  و بی مقدمه گفتم: اگه بخواین درباره ش براتون توضیح میدم!

خنده ش گرفت. منم تند تند مشخصات جنس و سنگشو گفتم و قیمت و آدرس دادم و بعدشم مث یه وکیل با جنبه که اصلا از نرمی قاضی سوء استفاده نمیکنه ، دوباره رفتم سر بحث استعلام!

حرفامون که تموم شد ، گفت : بابت اون توضیحات مفیدتون هم ممنونم!


2. مبحث انتخاب سینک و شیرآلات به دلیل مشکل فنی بی نتیجه متوقف شد فعلا.


3. دنبال طرح یه آلاچیق کوچیک و جدید میگردم.


پاتوق هفت

سلام به همه.

امروز پاتوق داشتیم.

دلم واسه دوستام تنگ شده بود.

درباره این قضایا حرف زدیم:


1. هتاکی و گستاخی یه مرد در جمع مهمونی خانوادگی به خانمهای حاضر و عکس العمل فرضی دوستان در صورت حضور در اون جمع!


یکی از رفقا خاطره تلخ یه مهمونی و رفتار زننده یه مردی رو تعریف کرد...


2. اکتیو پیپل و درد کشکک زانو!


دلیل نداره تموم بار زندگی رو یه تنه به دوش بکشیم و بعد تازه با افتخار بگیم دردهای جسمی که بهش مبتلا شدیم ناشی از اینه که خیلی فعالیم!


نهایتا یه آش خوشمزه و دمنوش خوردیم و از طرف سرپرست مجموعه آفتاب برای روز زن به شام در رستوران دعوت شدیم.


من چون جلسه داشتم دیر رسیدم به پاتوق و همین مختصر که نوشتم حضور داشتم.




1. جلسه دوم صبح ، یه مشاوره اختصاصی بود.

دردناک بود...


2. بعدش پاتوق و اینا. جداگونه سرجای خودش مینویسم.


3. امشب میریم واسه انتخاب سینک و شیرآلات.


4. نزدیک دفتر ، یه بنر دیدم روش نوشته بود: جشن ویژه بانوان. همراه آوردن کودکان پسر بالای دوسال ممنوع!


1. الان از جلسه مدرسه برگشتم. بچه ها رو با امر شریف و خطیر وکالت آشنا نموییدم:دی

سئوالهای خیلی جالب و بعضا نگران کننده ای پرسیدن...


2. دیشب تا نصفه شب به انتخاب کاشی و سرامیک واسه کف سالنها و سرویسها و آشپزخونه مشغول بودیم.

سرمو که گذاشتم روی بالش نفهمیدم چی شد تا خود صبح!


3. به یکی از دوستان که متخصص طلا و جواهره ، یک گوشواره واسه خودم سفارش دادم که طرح قشنگ و نامتقارنی داره و توش از دوجور سنگ استفاده میشه. خودم دیزاین کردم. طرح کاملا اختصاصی!


4. یه ربع دیگه ، جلسه دوم شروع میشه. برم که دیرم نشه.

دگرگونه بیست و چهار

... وَالَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِن نِّسَائِهِمْ ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مِّن قَبْلِ أَن یَتَمَاسَّا ذَلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (3) فَمَن لَّمْ یَجِدْ فَصِیَامُ شَهْرَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ مِن قَبْلِ أَن یَتَمَاسَّا فَمَن لَّمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً ذَلِکَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَلِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ... 


پ.ن

1. آیات شریفه 3و4 سوره مجادله.

2. خدایا تو بزرگترین طرفدار حقوق زنان هستی. مرسی.

1. پیرو جلسه هفته قبل مشاوران ، امروز یه دعوت داشتم برای فردا که در جمع دانش آموزان دبیرستانی که در آستانه انتخاب رشته هستن درباره حرفه وکالت صحبت کنم. اوکی. پذیرفتم.


2. قبل از ظهر ، یه زنبور قرمز کشتم اندازه یه موش. از اون موقع حالم گیجه!


3. یه طرح تازه واسه یه قسمت از خونه به ذهنم رسیده. باید به دیزاینر اطلاع بدم. خوشحال میشه حتما:دی

1. همچنان که برخی دوستان مطلعید :دی دفتر من طبقه سوم یه مجتمع تجاری اداریه.

آقا یه واحد خالی ، نبش ورودی مجتمع بود.

یه دوهفته ای میشد که داشتن تغییر دکور میدادن و یه طرح عجیب غریب روش پیاده کردن و ما مونده بودیم که توی اون یه وجب جا چی میخوان راه بندازن.

از بیرون همه شیشه ها رو با دیوارپوش طرح چوب گرفتن و تاریک تاریک کردن.

فقط دوتا پنجره کوچیک اون بالا انداختن.

اصن یه وعضی! مث کلبه عمو تام! مث کلبه وحشت!

حالا فهمیدیم کافی شاپ شده!

یک هیچ به  نفع ما واسه عصرهای داغ تابستون... 

فقط نمیدونم با برادران وظیفه شناس اماکن چطور رفاقت خواهند نمویید :دی


2. آخی... یکی از کاکتوسهای خوشگلم بچه دار شده... 


3. طرف اومده واسه مشاوره. به منشیم میگه با دفترچه حساب نمی کنین؟!!!

1. صبح پنج شنبه در جلسه مشاوران ، اتفاقات بسیار جالبی افتاد.

بعضی از اساتید ، طفلکیها خودشون کوهی از مشکلات بودن...


2. پنج شنبه شب رفتیم کوهستان، رصد ماه و زحل.

زیبا بود...


3. دیروز صفحه گوشی دخترم شکست. خب... نمیدونم...


4. همسایه مون فوت کرد. دیروز فقط صدای قرآن می اومد...


5. الان باید برم دادگاه و استدعا!!! کنم که کارشناس پرونده رو عوض کنن. هنوز گوشیشو جواب نمیده :(