روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد


1. دو روز و سه شب ، خونه مامان کنگر خوردم و لنگر انداختم :دی

اصن الان جنازه م :(

این دوسه روز ، برای صدهزارمین بار به جان مخترع ماشین ظرفشویی و جاروبرقی و مایکروفر درودهای بی پایان فرستادم :پی

همچنین به شرافت زنهایی که برای کمک به امرار معاش خانواده ، حتی روز جمعه و با وجود بچه کوچیک ، اسم "کارگر خونگی" رو یدک میکشن و تو خونه های مردم تا نصفه شب ، کار میکنن. اونم با روی خوش و با انرژی و با وجدان :"(


2. چقدرررررررررر این دوسه روز ، حرص خوردم بماند :(((

نمیدونین چه سئوال و جوابهایی ردوبدل میشد :@@@

اصن ولش کنین... در این مورد خاص ، حوصله برون ریزی ندارم... خعلی مضحک بود :/


3. هوا بس ناجوانمردانه سرد است...


4. اصن بعضی بنرها و بیلبوردها رو که تو سطح شهر میبینم ، حااااااااالم به هم میخوره... :@


5. فردا صبح ، دومین جلسه کلاس "سیستم حقوقی خانواده" :)

فردا شب ، مهمونی بزرگ حاجی مامانی :) :(


پ.ن:

1. آقااااااا دوماد شاااااااا دوماد ، مبارکا باشه دل بستنت :)

ممنون بابت نقل. دفعه بعد ، دوتایی میاین. اوکی؟ :)

2. مخاطبین خاص ، اگه نقل نمیخورین زود خبر بدین که آقارضا منتظره :دی

3. کاکتوس نازنینم ، ازت بخاطر همراهی نصفه شبانگاهیت و بخاطر خعلی چیزای دیگه ممنونم. دوستت دارم :***





1. دومین و آخرین جلسه کارگاه کمیته حقوقی ، خوب بود و مطمئنم که دوره های بعدیش بهتر هم میشه :)


2. مامانم امشب میاد :***


3. البته که صداوسیما طی این سالها تا جایی که در توانش بوده با ساخت سریالها و فیلمهای مزخرفش و تیزرهای تبلیغاتی کذبش به شعور همه مخاطبینش توهین کرده ، اما این آگهی "ماهیتابه آگرین" واقعا آخر همشه :@


4. به نظر شما رفقا ، لحن من در این روزنوشتها ، "مصنوعی و آرمانی و خسته کننده" س؟؟؟ در پاسخ دادن به سئوالم ، سن و شغل من مدنظرتون باشه لطفا :)


5. امروز بخاطر کارگاه ، فقط یک ساعت در پاتوق بودم که تازه نیم ساعتشو مشاوره دادم :|

مشاوره ای که حداقل تا یکماه دیگه ، ذهن و فکرم درگیرش خواهد بود :"(


6. چقدر نون آلمانی هورسان (محصول شرکت ری نان) که بهش کره بادوم زمینی مالیده شده باشه ، لذیذه :) :*




1. اولین جلسه کارگاه کمیته حقوقی علیرغم زمانش که اول صبح بود ، خوب برگزار شد :)

فردا صبح ، دومین و آخرین جلسه کارگاه دور اول این موضوع :)


2. فردا بعد از کارگاه ، پاتوق :)


3. مامانم ، فرداشب میاد :))) :***


4. یه بسته شکلات خوشمزه قافلانکوه ، روی میزمه. شیرینی طلاق :(


5. یک اندیشه نو دارم :)

مقدماتش رو هم فراهم کردم :)

اما الان واسه رو کردنش گرفتارم :دی

هفته آینده که از خونه مامان و رفت و آمدها ، فارغ بشم ، میرسم خدمتتون :)


6. رفتم سایت جواهرات و محصولات حراج رو دیدم.

بعضیهاش خعلی خوشجل موشجل بود و قیمت مناسبی هم داشت :*

با قدرت ، صفحه رو بستم :"(((


7. امروز با دوستم کلی حرف زدیم و کلی قربون صدقه م رفت و گفت که فقط استرس داشته و گفت که خعلی دوستم داره و گفت که دوست تکی هستم و... :)))

امیدوارم به خیر بگذره پرونده ش :|






1. فردا صبح ، اولین جلسه کارگاه آموزشی ویژه دختران مجرد ، کاری از کمیته حقوقی کارگروه انجمن زنان :)


2. امروز با دوستم چندتا مسیج ردوبدل کردیم :)

خداروشکر حالش بهتره :)

درباره پرونده ش با یکی دیگه از دوستامون صحبت کرده و اون میره واسه دفاع :)


3. تو یکی از مجموعه های کاکتوسم ، یه گل زیبایی هست که اسمشو نمیدونم.

ایشون ، رشد طولیشون زیاده و من هفته قبل مجبور شدم سر هرسه تا شاخه شو حدود ده پونزده سانت بزنم :|

بعد ، اون سه تا قلمه رو گذاشتم تو لیوان یه بار مصرف و همینجوری بی امید گذاشتمش تو آشپزخونه دفتر.

دلم نمی اومد تا وقتی سبزه بندازمش بره و از اونجایی که فکر میکردم حتما خراب میشه ، ازش ناامید بودم :(

امروز دیدم هر سه تاش ، ریشه های سفید نازک داده :) :*

یه تنگ باریک بلند داشتم. سنگریزه آبی کاربنی هم داشتم. نصف سنگریزه ها رو ریختم و شاخه ها رو انداختم توی تنگ و بقیه سنگریزه ها رو ریختم و آب هم تا روی سنگها ریختم. خوشگل و مامانی شده :*** 


4. خداوند به صاحب کارخانه "لازانیای نیمه آماده زر" برکت بیش از پیش دهاد. آمین :) :دی


5. دمنوش نعنا با عسل ، طعم ویژه ای داره :)




1. تجربه تدریس ، گرچه جالب بود اما برای هزارمین بار یقین کردم که اعصابشو ندارم :|

دو جلسه دیگه هم مونده طی دو هفته آینده :|


2. با نهایت خوشوقتی ، فهمیدم که به راحتی میتونم "وسواس احتکار" رو کنترل کنم.

همین چند دقیقه پیش از سایتی که عضوش هستم ، مسیج اعلام حراج فصل جواهرات اومد.

با بی تفاوتی ، مسیجو پاک کردم :)))

امیدوارم بر وسوسه های بعدی هم غلبه کنم :دی

آفرین به خودم :***


3. هوا سرد شده هاااا... باید سرویسکار پکیج بیاریم :)



این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.


1. فردا صبح ، اولین جلسه کلاسی که باید برای دانشجوهاش درباره "سیستم حقوقی خانواده" حرف بزنم :)


2. پسردایی ها ، خونه مامانمو آماده کردن واسه اومدنش :)


3. الان کارگروه انجمن زنان شهر ، که من مسئول کمیته حقوقیش هستم ، برای برگزاری نشستهای تخصصی و عمومیش ، مکان مستقل نداره :(

( البته برای جلسات اتاق فکر کمیته ها ، همسر یکی از خانمهای عضو کمیته زنان خانه دار ، لطف کردن و یک واحد تجاری خالی از مجتمعشون رو در اختیار کارگروه گذاشتن اما اونجا فقط واسه حداکثر 15 نفر جا داره. )


فعلا داریم برای نشستها از محل یک موسسه آموزش زبان استفاده می کنیم :)

برای نشست عمومی کمیته حقوقی ، تایم و موضوع مشخص کردیم و کتبا و رسما به رئیس اون موسسه اعلام کردیم.

فرموده بودن: موضوع مناسب نیس و بحثهای حاشیه دار پیش میاد!

مسئول کارگروه به من گفت یا باید مکان مناسب پیدا کنیم یا موضوع رو عوض کنیم.

صبح با رئیس موسسه تماس گرفتم و ظرف دو دقیقه ، رضایتشو جلب نموییدم :)))


4. با یه بنده خدایی ، توی یه فرومی ، سر یه قضیه ای کدر بودم.

حتی پستهای مفیدشو لایک نمیکردم.

از اونجایی که خودمو دوست دارم و نمیخوام دلم از کسی سنگین بیش از حد باشه ، تصمیم گرفتم پستهای مفید اون بنده خدا رو لایک کنم و حتی جواب بعضی حرفاشو هم بنویسم :)

فقط بخاطر خودم :***



دگرگونه سی و دو


...جان چو دیگر شد ، جهان دیگر شود...


پ.ن

1. مصرعی از شعر اقبال لاهوری.

2. همه چیز بستگی به "جان" دارد!

3. جانم ، دیگر شده است و جهانم نیز.


1. جلسه عصر پنج شنبه مرکز نور ، عالی بود :)


بعد از جلسه ، از استاد مشاور وقت گرفتم که درباره خریدهای غیر ضروری در مواقع بدحالی صحبت کنم.

ایشون هم با لطف همیشگی شون همون موقع بهم فرصت دادن که مشکلمو تشریح کنم.

توضیح دادم که با خودم مثل یه بچه که حالش بده یا بهونه میگیره ، عروسک و اسباب بازی بهش میدن تا آروم بشه رفتار میکنم.

فورا یه چیزی میخرم و یه مدت ازش لذت میبرم و سعی میکنم که درد مشکلات و استرسهامو تسکین موقت بدم.

اون خرید ، ضرورتی نداره و منم در موقعیتی هستم که پس انداز واجب تره تا خرجهای بیخود.

خلاصه...

در ناباوری محض ، متوجه شدم که در مراحل ابتدایی یک بیماری هستم :(((

مشاورم برام توضیح دادن که این خریدهای غیرضروری و تفننی در مواقع استرس ، اگه کنترل نشه و ادامه پیدا کنه ، منجر به بیماری "وسواس احتکار" خواهد شد!

جالب و نگران کننده س...

چندتا راه کنترل بهم یاد دادن که میخوام حتما اجراشون کنم.

وسط اینهمه دغدغه ، قوزبالاقوز اینه که وسواس هم بگیرم :"(


حتما درباره "وسواس احتکار" سرچ خواهم کرد تا بیشتر یاد بگیرم :|


2. ناصر ملک مطیعی به سینما برگشت :)


3. یه مدت خیلی به ورزش علاقمند شدم.

حدود دو سال قبل و به مدت بیشتر از یکسال مداوم و بی تعطیلی.

یعنی هم باشگاه میرفتم سه روز در هفته (واسه پیلاتس و یوگا) و هم هرروز یکساعت پیاده روی صبحگاهی در پارک :)

روزهای بسیار با نشاطی داشتم :)

اب راکت و اربیترک هم تو خونه بود که استفاده میکردم :)

بعد که ساعات باشگاه و مدیریتش و استاداش عوض شد و دیگه تایم مخصوص ما رو نداشت ، باشگاه حذف شد :"(

تو یه محدوده ای هم اینقدر حالم به لحاظ روحی گرفته بود که صبحها ترجیح میدادم بخوابم. پارک هم حذف شد :"(

خود به خود ، وسیله های ورزشی خونه هم دیگه جذبم نکرد که کار کنم :"(

الان به نسبت قد ، بین چهارپنج کیلو اضافه وزن دارم :"((((((((((((((((((((((((

باید یک اندیشه جدی در این باب بنمویم :دی




1. امروز در پاتوق ، مسائل دردناکی مطرح شد :(


2. متوجه شدم که بنا به استرس های شدیدی که دارم ، واکنشهای عجیب و غریبی ازم سر میزنه :(

یعنی کارهایی میکنم که بعدش میفهمم بخاطر استرس بوده :(

مثلا خریدهای بیخود و بی ضرورت و صرفا تنوعی و محض سرگرمی!

چند ماه پیش تو مسافرت ، یه ساعت نقره مارکازیت خریدم که گرون هم هست.

وقتی خریدمش به خودم قول دادم تا دوسال دیگه ، ساعت نخرم حتی ارزونشو.

اما دیشب ، یه ساعت دیدم که یه مدت دلم مدلشو میخواست.

قولمو یادم رفت... سفارش دادم... همون وقت عذاب وجدان گرفتم :|

پریدم تو وب میناجونم و گزارش دادم!

به خط خطی نازم هم از دست خودم شکایت کردم!

جفتشون گفتن: لذتشو ببر و مبارکت باشه :)))


اما میدونم که باید یه راه دیگه ای غیر از خرید برای کنترل استرس ، پیدا کنم.

باید حتما مشورت بگیرم.


حالا از یه زاویه دیگه که به قضیه نگاه میکنم به خودم میگم که شاید دارم زیاد سخت میگیرم به خودم!

ولی آخه شرایط فعلیم ایجاب میکنه که پس انداز رو به خریدهای بی جهت ، ترجیح بدم :|


بهرحال باید حتما مشورت بگیرم :(


3. فردا عصر ، جلسه ماهیانه مرکز نور :)


4. اگه به آزادگی و اخلاق ، بها میدید و از ظلم و نامردی متنفرید ، عید فردا مبارکتون باشه :)


پ.ن

دوست خوبی که کامنت خصوصی گذاشته بودی و درباره من و تیغی جان نوشته بودی:

یک سوء تفاهم بسیار بزرگ پیش اومده به این صورت که اسم شما ، شبیه اسم یک نفر دیگه بود و همزمان که اون یک نفر ، روی اعصاب من و تیغی قدم میزد ، شما هم کامنت گذاشتی و همین باعث شد که ما قاط زدیم و الان هم اگه توضیح نمیدادی ، من اصلا متوجه نمیشدم که کدومتون ، کدوم بوده :دی

و کاش که همون روز گفته بودی ، نه اینقدر دیر!

درهرحال ، حتما اخلاق منو شناختی که اهل چاپلوسی و تعارف نیستم.

به واقع اگه با روراستی بیای وبلاگم ، از خوندن کامنتهای عمومیت خوشحال خواهم شد :)